محبت خدا
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_شصت_وچهارم
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_شصت_وپنجم
#اهانت♨️
خداوند متعال توهین و آزار مومن را اعلام جنگ با خود به حساب آورده است.😨
خداوند متعال، مومن را دوست خود می داند و غیرتش اجازه نمیدهد که از دوست خود دفاع نکند.👌💞
😱 هرگونه آزاری نسبت به مومن اعلام جنگ با خداست،
و آزار با زبان که به وسیله سخن درشت گفتن و مسخره کردن انجام میشود،
بدترین آزار است .⛔️
مرد و زنِ مسلمان که با یکدیگر ازدواج کردهاند، دو مومنی هستند که همیشه با یکدیگر در ارتباط هستند .✅
آنها باید در سخن گفتن با یکدیگر کاملاً مواظب باشند که مبادا جمله ای از دهن یکی از آنها صادر شود،
که موجب آزار دیگری گردد .✅
سرزنش و تهمت و دشنام و شماتت موضوع موجب آزار و اهانت می شود و هر یک از این گناهان ،
در کتب احادیث بابی جداگانه دارد و کیفیت کیفری جداگانه برایش ذکر شده است.♻️
اهانت زن و شوهر به یکدیگر علاوه بر آنکه کیفر الهی و عقوبت اخروی دارد،✔️
موجب میشود که فرزندانی که در خانه هستند و سخن پدر و مادر خود را می شنوند،
از آنها یاد بگیرند و ایشان هم وقتی بزرگ شدن و ازدواج کردند،
با همسر خود آنگونه رفتار کنند و همان کلمات زشت را به همسر خود بگویند و باز فرزندان آنها هم یاد بگیرند و با این حساب جامعه اسلامی به خشونت و فحاشی معرفی گردد.👌✔️
پدرانی که میخواهند فرزندانشان احترام آنها را نگه دارند باید خود ایشان احترام مادر و کد بانوی خانواده را نگه دارند تا آنها هم یاد بگیرند ،
هم از مادر احترام کنند هم از پدر.✳️
🔻و همچنین اگر زنی می بیند که فرزندان احترام او را نگه نمی دارند،
باید بداند که گاهی علت این است که خود زن احترام شوهر را نگه نمیدارد و در برابر فرزندان به پدر آنها کلماتی تند و زشت می گوید.🔺
🔸گاهی پدر حال حاضر است کلمات تندی از همسرش در خلوت بشنود و شنیدن همان کلمات را در پیش فرزندانش راضی نیست.
🔸 زن مسلمان باید رعایت این نکات را بنماید و نیز زن و شوهر باید بدانند که فرزندان کوچک فرق رابطه زن و شوهر را با رابطه فرزندان و ابوین درک نمی کنند.
💥 پس نباید مادر مثلاً به دخترش بگوید من که به پدرت« تو »میگویم تو نباید بگویی.
#دلایل_روایی 📗
🍀از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود:
خداوند عزوجل فرموده است، کسی که بنده مومن مرا آزار دهد،
باید مرا با خود در جنگ بداند و کسی که بنده مومن مرا احترام کند باید که از غضب من ایمن باشد.🌿
( اصول کافی جلد ۲ صفحه ۳۵۰)
☘ شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود:
خداوند تبارک و تعالی می فرماید :
کسی که دوست مرا اهانت کند در کمین جنگ با من نشسته است و من به یاری کردن دوستان از هرکاری شتابنده ترم .🍃
( اصول کافی جلد ۲ صفحه ۳۵۱)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
⭕️ مگه میذاری به امام رضا بشه توهین...
💠@IslamlifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🔺 یک صحنه آخرالزمانی از تجمع منتظران ظهور در شهر یزد
🔹 « #سلام_فرمانده » کدام تاروپود درونی را به ارتعاش درآورد که چنین فراگیر شد؟
🔸 این سرود بازتاب درک جمعی از تهدیدات دشمنان بشریت و شیاطین است . صدای آن فطرت اجتماعی، که انسانها را هنگام خطر گردهم می آورد.
🔹 اینجا یک حماسه آخرالزمانی است در مقابل فتنه های آخرالزمانی
@mohabbatkhoda
#تلنگر_قرانی
اگر انسان مریض ، شیرین ترین و خوشمزه ترین میوه را بخورد ،از آن لذّت نمی برد....
در بُعد معنوی و عبادت هم این گونه است.
کسی که ((فی قلوبهم مرض)) یعنی قلبش بیمار است ، از نماز و عبادت لذّت نمی برد و گاهی هم خسته می شود.
بیماری قلب همان گناهان است.
تا انسان گناه را ترک نکند ، علاوه بر این که از عبادت لذّت نمی برد ، بلکه خسته هم می شود.
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اَللّٰهُ مَرَضاً (ایه ۱۰ بقره)
#همه_خادم_الرضاییم
@mohabbatkhoda
#عنکبوت_مقدس جانداریست که در لحظهی صفر تقویم هجری قمری بر دهانهی غار ثور تار تنید تا جانپناه پیامبر آخرالزمان شود. وقتی دوام اسلام به تاری بند بود، حشرهای سُستمنزل محاسبات دنیای کفر را بهم ریخت. حالا که شیعه زیر سایهی امامی قُدسمنزل قوام گرفته، کجا شبپرهای با نیشتر هنر هفتم میتواند بر چهرهی آفتاب هشتم پنجه بکشد؟ پردهی نقرهای را کجا آن یارا باشد که گنبد طلایی را بپوشاند؟ رسانههای زنجیرهای اهل باطل کی میتوانند سلسلهالذهب و عروة الوثقای حق را از هم بگسلانند؟ گنبد طلای مشهد همان درخت طوباست که خدا با دست خود در جان دنیا کاشته و نخل طلای کن همان شجرهی زقوم است که سران ابلیس لای زرورق پیچیدهاند تا رئوس الشیاطین از آن بیرون نزند.
شهر عنکبوتی واقعی همانی است که چند سال آینده را نخواهد دید، آنگاه که مرد عنکبوتی هم دیگر نمیتواند به دادش برسد. قاتل زنجیرهای، غرب وحشی است که زنجیر پاره کرده و شیک و مجلسی نسلکشی میکند و از خون کودکان یمنی و سوری و عراقی در ونیز و برلین و کن فرش قرمز پهن میکند تا تعدادی ناهنرمند از وطن گریخته روی آن اسکی بروند. در قاموس هنر سکولار، حکما سامری چهره ماندگار و هنرمندی مردمی است که گوسالهای را از طلا تراشید و به شعبده جای خدا جا زد و مُشتی گوسفند برای او کف زدند و با او عکس یادگاری گرفتند. تندیس طلایی گوسالهی سامری هم باشد برای آنها که برای فستیوالهای موهن غربی غش و ضعف میروند.
#همه_خادم_الرضاییم
✍ زهرا محسنی فر
اگر میخواهید درکارتان گره نیفتد و موفق شوید ...
تا میتوانید استغفار کنید ، اگر اثر نکرد ، جوابگویش من هستم !
- ایت الله بهجت(ره) -
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*اینجا رشت است* از عصبانیت یک سرود دق کنید و بمیرید . *طوفان عشق به امام زمان (عج) درراه است بارمز 530 یازهرا (س) التماس دعا* . اللهم عجل لولیک الفرج بحق امیرالمؤمنین علیه السلام
@mohabbatkhoda
💜🍃امام صادق علیه السلام :
🍃💜حیاوایمان
با یك ریسمان بسته شدهاند
هرجا یكى از آنها برود دیگرى
به دنبال او خواهد رفت...💜🍃
📚کافی ج ۲
@mohabbatkhoda
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت212
سیب رو برایش تکه تکه می کردم و در دهانش می گذاشتم.
همین که خیار را پوست کندم، فکر کنم بویش باعث شد مادر آرش بیدار شود، نگاهی به من انداخت و گفت:
–میوه پوست می کنی؟
–بله مامان، بعد یک تکه از خیار را که زده بودم سر چاقو جلویش گرفتم و گفتم:
–بفرمایید.
گرفت وتشکر کرد و گفت:
–بده من براتون پوست می کنم.
–فرقی نداره مامان جان... پوست می گیرم.
چند تکه خیار هم به آرش دادم که گفت:
–خودتم بخور.
–حالا می خورم، تو این رو بگیر. تکهی دیگری به طرفش گرفتم.
–از اون وقت واسه ما پوست کندی خودت اصلا نخوردی.
از این ابراز محبتش جلوی مادرش خجالت کشیدم و در آینه نگاهش کردم ولب زدم:
–بگیر.
باتعجب گرفت و سوالی نگاهم کرد.
–مادرش خنده ای کرد و گفت:
–حالا من هر دفعه که شمال میرفتیم پوست میکندم برات، یه بارنگفتی خودتم بخورها، ببین چقدر حواست به نامزدت هست.
آرش خندید و گفت:
–آخه مامان شما به خودتم می رسی، بعد بازوی مادرش را گرفت و فشار داد:
–ببین برو بازو رو. ولی این نامزد مظلوم
من...
حرفش را بریدم واز پشت، بازویش را فشار دادم و گفتم:
–آرش مامان راست میگه، ما بچه ها مامانامون رو زود یادمون میره، ولی اونا تا ابد برامون مادری می کنند. من خودمم فقط وقتی کارم گیره یاد مامانم میوفتم.
بعد از خوردن میوه آرش گفت:
– راحیل اونجا رو ببین چقدر قشنگه. نگاهم را به جایی که آرش گفته بود دوختم. همه جا سبز بود، آبی آسمون وابرهای هم رنگ پنبه آنقدر زیبایی به تابلوی روبرو داده بود که باعث شدنفس عمیقی بکشم و بگویم:
–خیلی قشنگه...
بعد از چند دقیقه پرسیدم:
چقدر دیگه مونده برسیم آرش؟
نگاهی به ساعت ماشین انداخت و گفت: چیزی نمونده، یه چُرت کوچولوی دیگه بزنی رسیدیم. بعد از آینه نگاهم کرد و پرسید؟
–خسته شدی؟
–نه، فقط دلم واسه دریا تنگ شده، فکر کنم یه پنج سالی بشه که شمال نیومدم.
بعدشم مگه شلمانم که انقدر بخوابم؟ حیف این قشنگیا نیست...آدم از دیدنشون سیر نمیشه.
زیاد طول نکشید که آرش جلوی یه ویلا نگه داشت و بوقی زد، در بزرگی که روبرویمان بود باز شد و داخل شدیم. نگاه به پیرمردی که در را برایمان باز کرد انداختم.
آرش گفت:
–باغبونه، گاهی میاد واسه آبیاری و رسیدگی به اینجا.
هوا کمی گرم بود مادر آرش شالش را درآورد و نگاهی به من انداخت و پرسید:
–دختر تو نپختی توی اون چادر؟
–چرا خیلی گرمه.
–آرش فوری در ماشین را بازکردو گفت:
–بیا پایین، بریم داخل ویلا، اونجا خنکه.
کف محوطه ی پارکینک پر بود از سنگ ریزه. قسمت سمت چپ و راست پارکینگ هم به طور خیلی زیبایی فضا سازی شده بود. نرسیده به در ورودی سمت چپ یک ست میزو صندلی سفید فرفوژه ی شش نفره بود وسمت راست هم یک تاب سفید از همان جنس.
مادر آرش هم دنبال ما میآمد. نزدیک در که شدیم ایستادم تا مادرشوهرم جلوتر داخل برود. تنها که شدیم آرش گفت می خوای پشت ویلا رو ببینی ورفع دلتنگی کنی؟
باتعجب نگاهش کردم، دستم را گرفت وباخودش برد.
بوی دریا میآمد طول ویلا را که طی کردیم روبرویمان دریا را دیدیم.
نگاهی به آرش انداختم وگفتم:
–اصلا فکر نمی کردم دریا اینقدر نزدیک ویلا باشه. ذوق زده پاهایم را رساندم به موجهایی که برای خیس کردن کتانیهایم باهم دیگر مسابقه گذاشته بودند.
هر دو مقابل دریا ایستادیم و زل زدیم به دور دستها، باد چادرم را به بازی گرفته بود.
–هوای این سمت ویلا خنک تره...
–آره اینور خنکه، دلیلش هم دریاست. البته اگر آفتاب نبود خنکتر میشد. بعد بازویش را جلو آورد وپرسید:
– قدم بزنیم؟
با ذوق بازویش را چنگ زدم وگفتم:
–اگه تو خسته نیستی من از خدامه.
نگاه مهربانی نثارم کرد.
–مگه باتو بودن خستگی داره...
لبخند پهنی زدم و با هم، هم قدم شدیم.
کلی از ویلا دورشده بودیم که آرش گفت:
–روی شنها بشینیم؟
–اهوم.
او نشست و من هم کنارش، سرم را به بازویش تکیه دادم.
گوشیاش را از جیبش درآورد.
–یدونه از اون خنده های قشنگت رو تحویل بده تا یه سلفی بگیرم.
نزدیکه بیستا عکس در ژستهای مختلف گرفتیم. چندتاعکسم تنهایی فقط از من گرفت.
با صدای زنگ گوشیاش از عکس انداختن دست کشید و جواب داد.
–امدیم مامان، شما شروع کنید ماهم میاییم.
حرفش که تمام شدگفت:
–راحیل جان بدو، همه منتظر ماهستند، ناهار یخ میکنه.
به طرف ویلا پاتندکردیم.
–آرش مسابقه بدیم؟
–برو بابا عمرا تو به من برسی.
–چیه فکرکردی یوسین بولتی؟
–اولا که اون اوسین بولته...دوما همچین کم از اونم نیستم.
–اولا؛ فرقی نمیکنه هر دوش درسته.
دوما: واسه یه خانم کُری نخون.
اولا: زنمی دلم میخواد کُری بخونم،
دوما...
–ای بابا، تافردامیخوای اینجا اولا، دوما کنی؟
بعد خم شد به حالت دو، گفت:
–یک، دو، سه...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت213
همین که عدد سه از دهنش خارج شد مثل تیری که از چله رها شده باشه، شروع کرد به دویدن.
من هنوز آمادگی نداشتم، «ولی چه سرعتی داره، این واقعا فکر کرده من دونده هستم؟ اونم با چادر؟»
بلند صدایش کردم. ایستاد و به پشت سرش نگاهی انداخت. خندید. همانطور که راه رفته را برمی گشت، با صدای بلند گفت:
–هنوز هیچی نشده کم آوردی؟
–نخیر...اولا من آمادگی نداشتم، دوما چون من چادر دارم توباید خیلی عقب تر ازمن وایسی.
–ببین اولا، دوما، رو خودت داری شروع می کنیا.
نزدیکم شد و خیلی بیخیال گفت:
–برو هرچقدر دوست داری جلوتر از من وایسا، جوجه.
من هم نامردی نکردم و حدودا بیست یا سی قدم جلوتر رفتم. همینطور به رفتنم ادامه می دادم که با صدای فریادش ایستادم.
–کجا داری میری؟ یهو برو جلوی ویلا وایسا دیگه...
همانجا ایستادم و به حالت دو خم شدم.
برگشتم وپشتم را نگاه کردم، او هم خم شده بودو با فریا می شمرد.
همین که عدد سه را شنیدم، شروع به دویدن کردم. با تمام قدرت می دویدم، ولی طولی نکشید که صدای پاهاش را از پشت سرم شنیدم، سرعتم را بیشتر کردم، ولی فایده ای نداشت آرش خیلی جدی گرفته بود.
کمکم نزدیکم شد و از من ردشد. باید اذیتش می کردم، از پشت لباسش را گرفتم و خودم را به او رساندم. تقریبا به مقصد رسیده بودیم که سرعتش را کم کرد. از خنده روی پاهایش بند نبود. انگار از این که لباسش را گرفته بودم قلقلکش آمده بود. شاید هم از این کار بچه گانه ام خندهاش گرفته بود.
من هم از فرصت پیش آمده سواستفاده کردم و از او جلوزدم وگفتم:
–رسیدیم، من برنده شدم.
همانجا روی زمین ولو شد و گفت:
–با نامردی؟
از نفس افتاده بودم. حتی نمیتوانستم جوابش را بدهم. کنارش نشستم و سرم رو روی قلبش گذاشتم. آنقدر محکم می کوبید که احساس کردم الان بیرون میآید. نفس نفس میزد. باهمان حال گفت:
–ببین برای این که من رو ببری چقدر تقلا کردی.
–فعلا که تو صورتت شده عین لبو.
–ازخودت خبرنداری...
–ازگرما دارم می پزم آرش.
درجابلندشدو دستم را گرفت وگفت:
–بدو بریم داخل.
–دستم را آرام از توی دستش درآوردم وگفتم:
–نمی تونم آرش...صبرکن یه کم حالم جابیاد.
جلویم زانو زدو صورتم را در دستهایش گرفت وگفت:
–برم برات آب خنک بیارم؟
–نه.
–بیا روی کولم سوارت کنم ببرمت، بعد باهمان حالت نشسته پشت به من کردوبا لحن خنده داری گفت:
–بپر بالا.
از حرفش خندهام گرفت.
مهربانیاش پرانرژیام کرد. همانطور که می خندیدم بلندشدم وگفتم:
–پاشو بریم.
دستم را گرفت و با قدمهای آرام به طرف ویلا رفتیم.
–اینجا ویلای کیارشه؟
–آره. مژگان زیاد از اینجا خوشش نمیاد، دلش می خواست بریم ویلای بابای اون. ولی کیارش رضایت نداد.
–اینجا که قشنگه...
–آره، ولی تو این فصل ویلای پدر مژگان بهتره، چون دور از دریاست و خنکتره. البته از این جا بزرگترم هست.
وقتی وارد ساختمان شدیم، کسی نبود، معلوم بود ناهار خوردهاند و رفتهاند استراحت کنند. چون روی میزغذاخوری دونههای برنج بود و تمیزنشده بود.
روی یکی از صندلیها نشستم و چشمم به چمدانمان خورد. آرش چمدان را برداشت وگفت:
–پاشو بریم بالا لباس عوض کنیم بعد بیاییم ناهار.
پیش خودم فکر کردم کاش میشد یه دوش هم می گرفتم.
بادیدن حمام داخل اتاقمان ذوق زده شدم.
آرش لبخندی زد و گفت:
–برو دوش بگیر بعد غذا بخوریم. هم زمان لباسهایمان را از چمدان برداشتیم.
–من میرم حموم پایین. غذا رو هم گرم می کنم تا بیای. لبخندی زدم وگفتم:
–باشه ممنون. صدای اذان از گوشیام بلند شد نمازم را خوندم و بعد دوش گرفتم.
موهایم را لای حوله پیچیدم وسعی کردم تا آنجایی که میشود خشکش کنم، اتاقمان یک تخت دونفره داشت با یک پنجره ی بزرگ روبه دریا. پرده را کنار زدم و چشم به دریا دوختم.
باصدای در برگشتم. آرش با یک سینی بزرگ که غذاها را داخلش گذاشته بود وارد شد.
–گفتم دیگه سختته دوباره چادر سرت کنی و بیای پایین واسه همین غذا رو آوردم بالا.
–چقدر مهربونی آرش، ممنونم.
یک قالیچه کنار تخت روی زمین پهن شده بود سینی را همانجا گذاشت و خودش هم کنارش نشست وگفت:
–نه به اندازه ی شما...
غذا جوجه کباب بود. آرش میگفت رستورانی در همان نزدیک ویلا هست که همیشه کیارش به آنجا سفارش غذا میدهد.
بعد از خوردن غذا آرش گفت:
–خیلی خسته ام، انگار توی غذا خواب آور ریخته بودند. بعد جستی به روی تخت زد و چشم هایش را بست.
نگاهش کردم و گفتم:
–اگه تنهایی برم کنار دریا اشکالی نداره؟
به زور جواب داد:
–نه، برو. معلوم بود خیلی خوابش میآید. ولی من که در ماشین خوابیده بودم، اصلا خوابم نمیآمد. ذوق در کنار دریا بودن را هم داشتم.
موهایم کمی خشک شده بود. چادررنگی ام را سرم کردم و به کنار ساحل رفتم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#سلام_امام_زمانم
🔸بهارِ جانها
🔸طراوت هدیهای است که
به یمن قدوم تو
نصیب زمین خواهد شد
🔸تو شکوفهی کدامین باغی
که با تو چهارفصل دنیا بهار میشود
@mohabbatkhoda
🌺 دختر مایه برکت و رحمت خداوند مهربان
🔸 پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:
مَا مِنْ بَيْتٍ فِيهِ الْبَنَاتُ إِلَّا نَزَلَتْ كُلَّ يَوْمٍ عَلَيْهِ اثْنَتَا عَشْرَةَ بَرَكَةً وَ رَحْمَةً مِنَ السَّمَاءِ وَ لَا تَنْقَطِعُ زِيَارَةُ الْمَلَائِكَةِ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ يَكْتُبُونَ لِأَبِيهِمْ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ عِبَادَةَ سَنَةٍ.
✅❤️ هر خانه ای که در آن دخترانی باشد هرروز دوازده برکت و رحمت از آسمان بر آن نازل می شود
و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی شود
و برای پدرشان در هر شب و روز عبادت یک سال نوشته میشود....
📚جامع الأخبار، ص 106.
@mohabbatkhoda
هدایت شده از حریم عشق🏠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام رضا ع..... 💐
الهی......
همه دخترهای گلمون رو زیر سایه امام رضا ع حفظ بفرما😘
❤️ @hareemeeshgh97
🌹زیارت حضرت معصومه سلاماللهعلیها
🔹️السَّلامُ عَلَى آدَمَ صِفْوَه اللهِ
السَّلامُ عَلَى نُوحٍ نَبِیِّ اللهِ
السَّلامُ عَلَى إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللهِ
السَّلامُ عَلَى مُوسَى کَلِیمِ اللهِ
السَّلامُ عَلَى عِیسَى رُوحِ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَیْرَ خَلْقِ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَفِیَّ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللهِ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَصِیَّ رَسُولِ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَهُ سَیِّدَهَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ
السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا سِبْطَیْ نَبِیِّ الرَّحْمَهِ وَ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَ الْعَابِدِینَ وَ قُرَّهَ عَیْنِ النَّاظِرِینَ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ بَاقِرَ الْعِلْمِ بَعْدَ النَّبِیِّ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ الْبَارَّ الْأَمِینَ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الطَّاهِرَ الطُّهْرَ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ التَّقِیَّ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّقِیَّ النَّاصِحَ الْأَمِینَ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ
السَّلامُ عَلَى الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِهِ
🔹️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى نُورِکَ وَ سِرَاجِکَ وَ وَلِیِّ وَلِیِّکَ وَ وَصِیِّ وَصِیِّکَ وَ حُجَّتِکَ عَلَى خَلْقِکَ
🔹️السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَهَ وَ خَدِیجَهَ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللهِ
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ
🔹️السَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّهِ وَ حَشَرَنَا فِی زُمْرَتِکُمْ وَ أَوْرَدَنَا حَوْضَ نَبِیِّکُمْ وَ سَقَانَا بِکَأْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ
أَسْأَلُ اللهِ أَنْ یُرِیَنَا فِیکُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ
وَ أَنْ یَجْمَعَنَا وَ إِیَّاکُمْ فِی زُمْرَهِ جَدِّکُمْ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَنْ لَا یَسْلُبَنَا مَعْرِفَتَکُمْ إِنَّهُ وَلِیٌّ قَدِیرٌ
🔹️أَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ بِحُبِّکُمْ وَ الْبَرَاءَهِ مِنْ أَعْدَائِکُمْ وَ التَّسْلِیمِ إِلَى اللهِ رَاضِیاً بِهِ غَیْرَ مُنْکِرٍ وَ لَا مُسْتَکْبِرٍ وَ عَلَى یَقِینِ مَا أَتَى بِهِ مُحَمَّدٌ وَ بِهِ رَاضٍ نَطْلُبُ بِذَلِکَ وَجْهَکَ یَا سَیِّدِی اللَّهُمَّ وَ رِضَاکَ وَ الدَّارَ الْآخِرَهِ
یَا فَاطِمَهُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّهِ فَإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ
🔹️اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَهِ
فَلا تَسْلُبْ مِنِّی مَا أَنَا فِیهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
🔹️اللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنَا وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ وَ بِرَحْمَتِکَ وَ عَافِیَتِکَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
📚کانال پند عارفانه (شعر، نصایح، ادعیه)