#رمان_هاد
پارت۴۰
شروین سر چرخاند.
شاهرخ ابروهایش را بالا برده بود و نگاهش می کرد و منتظر جواب بود. دوباره به نقطه قبلی خیره شد.
- نمی دونم. شاید چون جرأتش رو ندارم....
شاهرخ با قاطعیت گفت:
- نه! امیدواری. با خودت می گی شاید اون جلو چیز بهتری باشه. شاید بشه بعضی چیزا رو عوض کرد
- حرف های خودم رو تحویلم می دی؟
- پس خودت هم میدونی چرا موندی. فکر نمی کنم اسم دیگه امید ترس باشه. چرا سعی می کنی امیدی...
رو که داری ترس ترجمه کنی؟
- امید یا ترس. خیلی فرق نداره. به هرحال هیچ کدومش اوضاع رو عوض نمی کنه.
شاهرخ لبخندی زد. بشقاب ها را جمع کرد وگفت:
- می خوای بری؟
- چطور؟
- می خوام ببینم برا چند نفر غذا بپزم.
- بگو چی می پزی تا ببینم هستم یا نه..
- غذای شاهانه یک مرد مجرد چیه؟ املت با تخم مرغ اضافه، پیاز و دوغ...
- کشنده که نیست؟
- تا حالا که نبوده.
شروین زیر لب گفت:
- حتی اگه باشه هم بهتر از اون پیتزاهای کوفتیه...
شاهرخ که می خواست حال شروین را عوض کند بلند شد و گفت:
- پس پاشو دست هات رو بشور. تو که نمی خوای با این دست هات پیاز پوست بگیری؟
- پیاز؟
شاهرخ همان طور که می رفت صدایش از راهرو آمد:
- من نون مفت به کسی نمی دم. دم حوض، با صابون
شروین هم تعجب کرده بود هم خنده اش گرفته بود.
وقتی شاهرخ برگشت و شروین را دید که روی تخت نشسته بود و دست های شسته و خیسش را دور از بدن نگه داشته بود زد زیر خنده و گفت:
- الان به پرستار می گم دست کش ها رو بیاره دستتون کنه جناب دکتر....
بعد پیازها را جلویش گذاشت.
- پوست بگیر، ریز خرد کن...
شروین به پیازهای جلوی خودش و گوجه هایی که جلوی شاهرخ بود نگاه کرد و پرسید:
- چرا پیازها مال من؟ من گوجه خرد می کنم.
-من به پیاز حساسیت دارم.
-قضیه گچ دیگه!
شاهرخ نیشخندی زد. شروین مشغول پوست کندن شد و بعد هم خرد کرد. شاهرخ زیر چشمی می پائیدش.
- کاملاً مبتدی!
شروین سرش را بالا گرفت. اشک از چشم هایش جاری بود. شاهرخ قاه قاه خندید. گوجه ها خرد شده
بود و شاهرخ منتظر بود تا شروین کارش تمام شود. بالاخره پیازها خرد شد. شروین در حالیکه یک چشمش را بسته بود و یک چشمش اشک ریزان بود، دماغش را بالا کشید و بشقاب را به طرف شاهرخ گرفت.
وقتی شاهرخ رفت. دست و صورتش را شست. شاهرخ که بشقاب و لیوان هایی را که آورده بود روی تخت می گذاشت گفت:
- تا نیم ساعت دیگه غذای مخصوص سرآشپز آماده می شه...
نیم ساعت بعد سفره پهن شده بود. بشقابی املت برای شروین ریخت. شروین با قاشق املت را هم زد و
با لحن خاصی گفت:
- پیازهاشو میشه جدا کرد
و ابروهایش را بالا برد. شاهرخ لقمه ای در دهانش گذاشت.
- خیلی بد نشده. نترس نمی میری
شروین مشغول شد.
- هر شب املت؟
- خیلی اهل آشپزی نیستم. امشب هم چون مهمون افتخاری داشتم تدارک دیدم!
شروین نگاهی عاقل اندر سفیه به شاهرخ انداخت.
- حق داری، با این همه وقت و انرژی که صرف تدارکات می شه اگه بخوای هر شب آشپزی کنی خسته می شی ...
و کلمات تدارکات و آشپزی را با تأکیدی طعنه آمیز ادا کرد. شاهرخ برایش دوغ ریخت.
- گرفتم تیکت رو...
ادامه دارد...
✍ میم- مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌾 #گل_نرگس نظرے کن که
🌼جھــ🌍ـان بیتاب است!
🌱روز و شب چشـ👁ـم همہ
🌸 #منتظر ارباب است..
🌾 #مھدےفاطمہ
🌼پس کی بہ جھان می تابی⁉️
🌱نور زیبای #تو یک جلوه اے
🌸از محراب است💫
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#تنهامسیری_ام
#پیام_معنوی
🔹🔸 دیدن مثل خوردن است🔸🔹
💠 دیدن مانند غذا خوردن است، 👌👌
هر چیزی را ببینی گویی آن را میل می کنی. 💢💯💢
🔰 خدا فرموده است انسان باید به طعام خود نگاه کند.
⬅️ یعنی ببیند چه چیزی وارد روحش می شود.
⚠️دیدن، عبور صحنه ها از مقابل چشم ما نیست. 👇👇👇👇
♻️ هر چیزی را می بینیم با همه ی آلودگی ها و پاکی ها وارد روح ما می شود
❌ و به سادگی بیرون نمی رود. ❌
🔵 علیرضا پناهیان 🔵
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#گفتار_بزرگان🌱🌷
⚜ آیت الله بهجت رحمه الله : یکی از بزرگان می گفت : من به دو چیز امیدوارم :🌺🌺
🔶 اولا قرآن را با کسالت نخوانده ام👉
برخلاف بعضی که قرآن را آنچنان می خوانند که گویی شاهنامه می خوانند .
قرآن کریم موجودی است شبیه عترت.👉
🔶ثانیا در مجلس عزاداری سیدالشهداء علیه السلام گریه کرده ام .👉
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 143
🔹✦🌺•┈•✾🌴
#مبارزه_با_راحت_طلبی 63
🔸راحت به خانم ها میگن تو میتونی بدون حجاب بیرون بیای
❌پس این حق توئه که بدون حجاب بیرون بری!
😒
🔻اینایی که مثلا چهارشنبه های سفید رو درست میکنن مبنای منطقشون همینه دیگه!
🔴میگن تو هر کاری که دلت خواست رو میتونی انجام بدی و این حق توئه!!!😒
ضمن اینکه میدونید که ما فرهنگ غنی خودمون رو داریم،
و اصلا فطرت خانم ها همچین مسایلی رو نمیپذیره❌
🔴اما باز هم یه عده ای تلاش میکنن این کارای غلط رو ترویج کنن.
که حالا یا آدم های خائنی هستن یا خیلی ساده ان!
🔻چرا توی غرب خیلی راحت همجنس بازی قانون میشه؟
👈میگه علاقه داره، میخواد، میتونه، پس حقشه.... آقا قانونش کنید!😒
البته اونایی که یه مقدار اهل مطالعه و دقت هستن میدونن اینا همش بازیه.
🔸اینا رو گفتیم که چی؟
✔️✔️✔️ ❌ برای اینکه بگیم سعی کنید توی زندگی اخلاقی خودتون، "الکی برای خودتون حق قائل نشید".
🚫❌ هی به خودت نگو: تو میتونی بهتر زندگی کنی. تو حق داری راحت تر زندگی کنی!😤
🔻صبر کن ببینم! کی گفته حق داری راحت تر باشی؟!
چرا الکی برای خودت حق درست میکنی؟
😒
این همون احساس غلطی هست که توی وجود انسانه و این همه پیامبر اومدن برای اینکه این مطلب رو به ما بگن.
⭕️آقا برای خودت الکی حق قائل نشو!
حله؟
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#آزادی_انسان 🌱🌱
8⃣
#وابستگی#آزادی اجتماعی به #آزادی معنوی
آیا ممکن است بشر آزادی اجتماعی داشته باشد ، ولی آزادی معنوی نداشته باشد ؟ 🤔
امروز عملا"می گویند : بله ، عملا" می خواهند بشر #برده #حرص ،#آز، #شهوت و #خشم خودش باشد ،
اسیر #نفس_اماره خودش باشد ودر عین حال چنین بشری که اسیر خودش است ، آزادی اجتماعی را محترم بشمارد.
این یکی از نمونه های کوسه و ریش پهن است .
یکی از تضاد های اجتماع بشر همین است .
#رمان_هاد
پارت ۴۱
پس هنوز مغزت منهدم نشده، یه چیزائی تهش مونده...
شاهرخ لقمه را در دهان گذاشت:
- تقریبا!
شام که تمام شد شاهرخ سفره را جمع کرد. وقتی برگشت شروین را دید که روی تخت دراز کشیده و
دستش را زیر سرش گذاشته. کنار حوض رفت، دستش را زیر شیر شست و همانجا لبه حوض نشست.
دست هایش را سر زانوهایش انداخت و به شروین خیره شد. شروین پرسید:
- حتما تابستون ها اینجا می خوابی؟ باید جالب باشه
- آره، نسیم های خوبی داره
- خونه ما بهار خواب بزرگی داره ولی من تا حالا بیرون نخوابیدم
- چرا؟
- کولر گازی راحت تره. هم خنکه، هم پشه نداره. البته وقت هائی که خواب به سرم می زنه مجبورم به همون بهار خواب پناه برم. اتاق مثل یه قفس میشه که مدام تنگ تر می شه....
شروین این را گفت و پاهایش را روی هم انداخت.
- چرا احساس پوچی می کنی؟
سرش را به طرف شاهرخ برگرداند و شاهرخ پرسید:
- بهش فکر کردی؟
دوباره رویش را به طرف آسمان برگرداند و با کمی مکث جواب داد:
- مشکل همینه که فکر می کنم. گاهی می گم شاید اصلا نباید فکر کنم. وقتی سئوالی نباشه نیاز به پیدا.
کردن جواب هم نیست!
- از کی اینجور شد؟
- وقتی دبیرستان بودم به خاطر وضع مالیمون احساس خوشبختی می کردم. هرکاری دلم می خواست می کردم. تا یک سال پیش هم اوضاع همین جوری بود. خیلی ها بهم حسودی می کردن. همین سعید! با اینکه رفیق صمیمی منه اما مطمئنم مهم ترین دلیل رفاقتش با من پول منه. همه به جیبم نگاه می کنن.
یک سال پیش وقتی یکی از دوست هام مرد احساس کردم زندگی کاملاً بی فایده است. این همه این ور واون ور آخرش تپ!
می افتی می میری و همه فراموشت می کنن. مگه ندیدم چی به سر پدربزرگم اومد؟
تا چهلم خوب حواسشون بود و پدر پدر می کردن، اما همین که ارث تقسیم شد دیگه پدر سیخی چند؟
مادر رو گذاشتن خونه سالمندان و خودشون ۲۴ ساعته دنبال سونا و جکوزی و جشن و کوفت و زهر
مار. بابام هم که چسبیده به نمایشگاه. اگر کسر شانس نبود همون جا توی نمایشگاه می خوابید. حاضرم قسم بخورم شماره شاسی تمام ماشین هاشو بلدهاما نمی دونه من ترم چندم. شاید قبلاً از این آزادی هاکیف می کردم اما حالا می فهمم آدم به چیزی که علاقه نداره توجه نمی کنه. می خوای یک هفته اینجا بمونم هیچ کس سراغم رو نگیره؟ من نمی گم پول بده خیلی ها پول دارن زندگی هم می کنن اما ما ...
چهار سال میشه با پول حال کرد، بعدش می فهمی یک چیزای دیگه هم هست. مگر اینکه خودت رو
بزنی به خریت که چیزی رو نمی فهمی!
- چرا مستقل نمی شی؟
- هه! من تا بخوام حرف از استقلال بزنم می خوان نیلوفر رو بندازن گردنم. مامانم خودش کم بود، می خواد دخترخواهرش رو که لنگه خودش بندازه به من....
- اینقدر راحت؟
- مستقل شدن پول می خواد. پولی که به من می رسه در گروئه این ازدواجه. پس در دو حالت اوضاع
فرقی نمی کنه...
- مستقل شدن پول می خواد اما الزاماً سهم الارث نمی خواد !
شروین نیم خیز شد، روی دست چپش تکیه کرد و رو به شاهرخ گفت:
- یعنی می گی از فردا برم در به در دنبال کار بگردم که خودم خرج خودم رو در بیارم؟ این همه پول
رو ول کنم برم دنبال حقوق ماهانه؟ احمقانه است
- وقتی در ازای این پول ها مجبور باشی آزادیت رو بدی چی؟
شاهرخ همانطور که به طرف تخت می آمد ادامه داد:
- اگر قرار باشه بقیه برات تصمیم بگیرن اون پول ها هم نمی تونه خوشبختت کنه. مگه نمی گی همه زندگی پول نیست؟
شروین که نشسته بود مدتی به شاهرخ که حاالا کنارش بود خیره شد. بعد سرش را پائین انداخت و در
حالی که به موزائیک ها خیره شده بود گفت:
- ولی چرا باید به خاطر خودخواهی بقیه من از راحتی محروم بشم؟
- چون همیشه نمی تونی از بقیه بخوای مطابق میل تو باشن
سربلند کرد و داد زد:
- اما اونا دارن حق منو می خورن
شاهرخ لبخند زد:
- پول اونا مال خودشونه. تو نمی تونی برای چیزی که مال تو نیست تکلیف تعیین کنی. وقتی تو خودت
حاضر نیستی برای راحتی خودت کاری کنی از بقیه چه انتظاری داری؟
شروین شانه ای بالا انداخت و رویش را برگرداند ...
آخر شب وقتی از در بیرون رفت که برود شاهرخ گفت:
- یادت باشه یکی اون بالا هست که هر وقت دلت گرفت می تونی صداش کنی...
شروین مایوسانه سر تکان داد:
ادامه دارد...
✍ میم - مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1