#خمپاره_لبخند🍃
تازه اومده بود جبهه.
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده شروع کرد به توضیح دادن: اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
《اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین》
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟😂
#آنان_که_از_جان_گذشتند ✨
@mohajeran_ir
#خمپاره_لبخند🍃
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.»
یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد.
از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!
#آنان_که_از_جان_گذشتند ✨
@mohajeran_ir
#خمپاره_لبخند 🍃
هوا خیلی سرد شده بود
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت:
کی خسته است؟
همه با انرژی گفتیم: دشمن!!!
ادامه داد:
* کی ناراحته؟
- دشمن!!!!
* کی سردشه؟!
- دشمن!!!
* آفرین... خوبه!
حالا برید به کارتون برسید
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..
#آنان_که_از_جان_گذشتند✨
@mohajeran_ir🕊
#خمپاره_لبخند🍃
در به در دنبال آب مى گشتيم
جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم
تشنگى فشار آورده بود...
«بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»
يك تانكر بود...!
هجوم برديم طرفش، اما معلوم نبود چى توشه ؛روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه.
گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»
با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود.
به روى خودم نياوردم ،
یه دلِ سير آب خوردم
بعد دستم رو گذاشتم روى دلم نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف. بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن پرسيدند «چى شد؟...»
هيچى نگفتم...!
دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»
يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوارپوتين بود...🙄
#آنان_که_از_جان_گذشتند ✨
@mohajeran_ir
#خمپاره_لبخند🍃
یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: «چه خبر؟»
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.»
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»
گفت: «آخه همینجور که راه میرفت جار میزد: المیو المیو»
#آنان_که_از_جان_گذشتند ✨
@mohajeran_ir
#خمپاره_لبخند 🍃
#چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهــــای ...
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریمـ ...
هــــمـــه رو بردن !!!😁😂
#آنان_که_از_جان_گذشتند ✨
@mohajeran_ir