eitaa logo
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
202 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
196 ویدیو
23 فایل
ما مهاجــریم... هجـرٺ ڪـرده‌ایم...، از جهالٺ ڪوفیان عصـر...، به اصل ڪـــــربلای خویش...🍃 #رَحـــــیل🕊 انتقادات و پیشنهادات: @javane_enghelabi118 تبادلات: @Hossein_vesali74
مشاهده در ایتا
دانلود
آمده بود برای حلالیت گرفتن. پدر که دلش راضی نمیشد گفت: اگه شهید بشی منو مادرت چجوری طاقت بیاریم؟! صحبت هایشان طول کشید ، اما از رضایت پدر خبری نبود . محمد باقر از جایش بلند شد و گفت: هرچند برای هردوتاتون احترام زیادی قائلم ولی باید به حرف گوش کنم . قبل از اذان صبح ساکش را برداشت . قرآن را که بوسید، رو به من کرد و گفت : الان به بابام چیزی نگو ، ناراحت میشه . خودم زنگ میزنم و ازش حلالیت میگیرم ! | زندگی به سبک شهدا | @mohajeran_ir
•| خودکشی غربزده ها! |• 🌱روزگاری میگفتند اگر در مسکو باران ببارد🌧؛ سران حزب توده در تهران، چتر بالای سر میگیرند.😐 حالا که ترامپ ایده احمقانه تزریق مواد ضدعفونی کننده برای مقابله با کرونا را مطرح کرده😂، جای نگرانی است بعضی سوپرغربگرایان «وایتکس» تزریق کنند. 📎بس که برای این جماعت: هرچه آن خسرو کند شیرین بود!😏 ✍سیدنظام الدین موسوی 🧠 🕊 🌿 @mohajeran_ir
2OstadKahvandJ2سیزده.mp3
2.46M
شرایط و تکالیف حضور در خارجی 4⃣1⃣شرط چهاردهم(تکلیف ششم)-حضور باید تهاجمی باشد ✳️و اما کسی می تواند حضورش تهاجمی باشد که مبانی بحث دستش باشد 🔷کسی که می خواهد هجومی حمله کند اسیر شاخ و برگ نمی شود می رود سراغ مبانی 🔶می رود سراغ ریشه بحث، سراغ شاخ و برگ نمی رود . شاخ و برگ اسیرتان می کند ✅و نکته مهم: حتی در حال دفاع هم حمله کنید شرطش این است که مبانی بحث دستتان باشد برای اینکه مبانی دستتان باشد باید تخصص داشته باشید و اگر ندارید می توانید با آموزشهای مناسب بدست بیاورید. 🧠 📱 🕊 🌿 @mohajeran_ir
هیچ اتفاقی نمی افته اگه کانال رو به دوستانتون معرفی کنید😐💘
❣ با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردی! ای آنکه نرفتی دمی از ياد کجائی؟ حزین لاهیجی 🕊 💖 @mohajeran_ir
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
#رایحه_حضور #پارت_۱۰۰ #سنا_لطفے به خانه که رسیدم پر از انرژی بودم تمام حرف ها را برای مادرم تعری
۱۰۱ با لبخندی عجیب خیره همسر رفیق بابا شده بودم که با لهجه غلیظ جنوبی حرف میزد ؛ دل آدم ضعف می رفت اصلا ! رفیق و همسرش تک دخترشان را همراه خود نیاورده بودند و خوب من طاقت سکوت نداشتم رو کردم سمت خانمش : ببخشین چرا دخترتون نیومده ؟! مادرم چشم غره ای حواله ام کرد همسر رفیق بابا با خوشرویی گفت : ای دختر مو کاکاش رو بعد یه چند ماه دیده ، ذوق کرده آهانی زمزمه کردم همراه مادرم مشغول چیدن میز شام بودیم . لیوان را از دست مادرم گرفتم : راستی مامان اصلا اسم این دوست بابا چی هست ؟! _ تازه یادت افتاد بپرسی ؟ محمد نواب ، اسم خانمش هم معصومه است مات ماندم نواب ... لهجه جنوبی ... یعنی ... احتمال داشت از اقوام نواب باشند ؟! با سوزشی که در دستم حس کردم ، حواسم پرتِ حال شد از بس محو فکر شده بودم که تیزی لبه لیوان دستم را خراش داده بود _ ریحانه حواست کجاست پس ؟ فقط سرم را تکان دادم و سریع به طرف روشویی رفتم نگاهی به خودم در آیینه انداختم ، چرا باید این همه پریشان شوم از تشابه یک فامیلی و نام شهر ؟! چسب زخمی روی خراش دستم چسباندم! ریحانه نکنه دل بستی ؟! بعد همه تحقیقات هنوز هم نگاهم به مردان همان دید قبلی بود مخصوصا از تجربه دل بستن قبلی ! آن شب هم گذشت با تمام دل مشغولی های من ؛ گذشت ! رفیق بابا و همسرش سه روزی مهمانمان بودند معصومه خانم چپ می رفت ، راست می آمد قربان صدقه من می رفت معلوم بود حسابی به دلش نشسته ام ! بابا و آقای نواب هم بعد این همه سال یک دل سیر حرف زدند مامان و معصومه خانم هم حسابی صمیمی شده بودند و این وسط فقط سر من بی کلاه مانده بود که این هم تقصیر دختر آنها بود که نیامده بود ! 🌸کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 🌸 @mohajeran_ir
۱۰۲ بعد یک هفته غیبت به دانشگاه رفتم سعی کرده بودم از طریق جزوه های ارسالی سارا عقب نمانم هر چند زیاد نمانده بود تا فارغ التحصیلی ! هر دفعه پدر یا مادرم حرف از بعد فارغ التحصیلی حرف می زدند ، بحث را عوض می کردم حالا که بیشتر فکر می کردم ، رویا های من مال بچگی بود آتلیه ای مجهز ؛ عکس های دلبر از بچه ها و عکس های مختلف عاشقانه عروس و داماد ولی بعد رفتن به بیش مله یک مورد دیگر هم اضافه شده بود ...تدریس ... باید سراغ آموزشگاه های هنری می رفتم معلمی را دوست داشتم مخصوصا اگر تدریس عکاسی باشد چیزی که جانم بود ! بعد کلاس ، همراه سارا راهی کافه جمع و جور دانشگاه شدیم مشغول صحبت بودیم که اسم نورا بالای صفحه گوشیم افتاد همانطور که کیک را می خوردم ، پیامش را باز کردم ^سلام عزیزدلم خدا قوت خوبی ؟! یادته اون بار قرار بود بریم یه جایی ؟! اگه وقت داری امروز با هم بریم اومدی به فاطمه جان هم بگو یا علی ❤️^ لبخندی به روی گوشی زدم ! سریع برایش تایپ کردم که حتما میایم ، به فاطمه که گفتم گفت کلاس دارد ، نورا زنگ زد و هماهنگ کرد که خودمان برویم سراغ فاطمه ! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ یادته دیوونم کرده بودی که اون عکس ها کجاست ؟! این شما و اینم گمنام های سرزمین ما با ذوق به نورا نگاه کردم یکی از چیز هایی که برایم گنگ مانده بودم همین قضیه گمنامی بود ! از قبل نورا و فاطمه با هم هماهنگ کرده بودند ! نورا بازویم را کشید و کنار یکی از همان سنگ ها که عین هم بودند نشستیم ! - خوووب ! عرضم به حضور مبارکت ریحانه خانووم اینا قهرمان های گمنام ما هستن حالا گمنام یعنی چی ؟! معنی اخلاص میدونی چیه ؟! یعنی بی ریا کار کردن یعنی همون چیزی که الان به شدت کم شده ! همه دنبال اسم و شهرتن فاطمه با بغض گفت : همه دنبال اسم و شهرتن غافل از اینکه فاطمه گمنام می خرد ! دوباره نورا ادامه داد : موقع عملیات ها یکی از شهدا رو روایت می کردن که تو اون وضعیت که محاصره شده بودیم دیدیم این پلاکش رو از گردنش در آورد گفتیم: داری چیکار میکنی ؟! این نباشه بی هویت میمونی که با یه لحن خاص گفت : فلانی الان فکرم رفت که اگه شهید بشم چه تشیعی قراره بشه پیکرم ! چه مراسم هایی قراره بگیرن خواستم با این کار شهوت شهادت رو خشک کنم ! الان اگه شهید هم بشم دیگه مراسمی نیست تازه مگه نشنیدی شب ها شهدای مفقود الأثر و جاوید الأثر مهمون بی بی زهران! 💙کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 💙 @mohajeran_ir
۱۰۳ منقلب شدم .. اصلا گیج شدم... تا چه حد می شود از دنیا سیر شوی ؟! و از خدا پر ؟! یاد یکی از پست های نواب افتادم نقل قولی از شهید آوینی بود به گمانم دقیق جمله اش خاطرم نبود * سعی کردم خودم را از میان بردارم تا فقط خدا باشد * همین سوال را برایشان مطرح کردم فاطمه با آرامش گفت: این جمله ای که میگم یه قسمت از کتاب فتح خونِ شهید آوینی هست حسین (ع)دیگر هیچ نداشت که فدا کند ! جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود ! با گفتن جمله بیشتر مات شدم ، جمله اش را چند بار زیر لب نجوا کردم! یک جمله تا چه حد می تواند ثقیل باشد ؟! مگر می شود امام باشی و هیچ نداشته باشی ؟! فاطمه با لحن عجیبی گفت : فکرش رو بکن کسی باشی که با یه اشاره ات توان کن فیکون کردن داشته باشی ولی به برهه ای از زمان برسی که بالای بلندی بایستی و به چشم خود تکه تکه شدن رویایت را ببینی ؟! نا خود آگاه جمله ای از زبانم در رفت * تو که هستی حسین ؟! * هر دو فقط چشمانشان پر شد از جمله ام فضا میانمان زیادی سنگین شده بود هر سه یک ضرب ایستادیم و کمی قدم زدیم چون هوا داشت رو به تاریکی می رفت فانوس ها را روشن کرده بودند اصلا هلاک می شدی برای منظره ای که ایجاد کرده بودند ! 🌺کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 🌺 @mohajeran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙃 💠 دعای روز دوم ماه مبارڪ رمضان 💠 بسم الله الرحمن الرحیم  💕 اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الى مَرْضاتِکَ وجَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ ونَقماتِکَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین. خدایا نزدیڪ ڪن مرا در این ماه به سوى خوشنودیت وبرڪنارم دار در آن از خشم وانتقامت وتوفیق ده مرا در آن براى خواندن آیات قرآن به رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان...🌸🌱 🏮تعجیل درظہـورآقا امام الزمان صلوات🏮 💕 🌙 🕊 @mohajeran_ir
💕 💚 امام على عليه السلام: بزرگوار، نزد خداوند برخوردار از نعمت و پاداش است، و نزد مردم، محبوب و شڪوهمند است [الكَريمُ عِندَ اللّهِ مَحبورٌ مُثابٌ، وعِندَ النّاسِ محَبوبٌ مُهابٌ]🌸🌿 📚منبع: غررالحڪم حدیث 2146 🕊 @mohajeran_ir