#خمپاره_لبخند🍃
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.»
یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد.
از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!
#آنان_که_از_جان_گذشتند ✨
@mohajeran_ir
#مَفتون ❣
جان به جانان ڪے رسد 💕
جانان ڪجا و جان ڪجا💘
ذره است این آفــــتاب💛
این ڪجا و آن ڪجـــا💔
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️روزه روشنفکران براساس تحقیقات خود دانشگاه های آمریکایی
💡جلوگیری کننده از #سرطان ، #سم_زدا، مانع #دیابت ، سبب #سلامت_قلب ، #مانع_آلزایمر #سلامت_کبد #افزایش_عمر ، #تعادل_وزن ، #مانع_ام_اس و...
‼️اونایی که مخالف حرف پزشکان و علمای دین هستن، از زبون BBCبشنون، بازم قبول نمیکنن؟؟
#روزه_روشنفکران
#فهم_سیاسے 🧠
#رَحیــــل 🕊
🌿 @mohajeran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎خاطره جالب رهبر انقلاب از ٺسخیر #لانه_جاسوسے 🍃
⏳ڪمٺراز4دقیقه
#فهم_سیاسے 🧠
#مقام_معظم_رهبرے 🌱
#رَحیــــل 🕊
✌️ @mohajeran_ir
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
#رایحه_حضور #پارت_۱۰۶ #سنا_لطفے پیام مادرم را با بهت خواندم ^سلام ریحانه جان بعد کلاست زودتر بیا
#رایحه_حضور
#پارت_۱۰۷
#سنا_لطفے
به اهواز رسیدیم، قرار شد به خانه رفیق بابا برویم
و من مات مانده بودم که چرا آنجا ؟!
اما خودمانیم شهر عجیب دوست داشتنی بود!
بابا جلوی در قهوه ای رنگی پارک کرد و پیاده شدیم
هوا به شدت گرم بود و این برای من گرمایی فاجعه بود !
آیفون را که زدم ، صدای ظریف دخترانه ای بلند شد :
کیه؟!
بابا خودش را معرفی کرد .
در با صدای تیکی باز شد
آقای نواب و معصومه خانوم
همراه دختری که بی شک همان زهرا بود ، برای استقبال آمدند
دختر خیلی صمیمی بغلم کرد
و من متعجب ماندم از این همه خونگرمی! :
تعریفت رو از مامان خیلی شنیده بودُم.
لبخندی زدم :
لطف دارند
کمی صحبت کردیم و بعد ناهار برای استراحت به اتاق ها رفتیم
و زهرا دست من را سمت اتاق خود کشاند :
تو مهمون مویی !
آدم دلش می خواست آن لپ های اناری اش را گاز بگیرد وقتی انقدر شیرین حرف می زد !
تا خود عصر از هر دری حرف زدیم
دختر مهربانی بود و خوب به دل من زیاد نشسته بود .
به طرفش برگشتم :
زهرا جان شما ها از این چادر رنگی ها ندارین؟!
با لبخند نگاهم کرد :
نه عزیزُم ! اونا مال بندر عباسن !
ایجا چادر عبایی سر میکنن
بعد هم از کمدش از همان چادر ها در آورد
دستی به پارچه اش زدم :
وای این چرا آنقدر لیزه؟!
اصلا اینو میشه رو سر نگه داشت ؟!
_ ایششش ، تو چقدر ناز داری دختر تهرونی !
بلند خندیدم ، یاد دختر تهرونی گفتن های فاطمه افتادم
دستش را روی بینی اش گذاشت :
هیییس! الان کاکام ایجا بود با ای صدا خندیده بودی وای وای !
با حسرتی عیان نجوا کردم :
چه کاکا کاکا هم میکنه ، منم دلم داداش خواست
آمدم و صمیمانه بغلم کرد :
ای جووونُم! کاکای مو هم قسطیه خوو
متعجب گفتم :
قسطی یعنی چی زهرا؟!
چشمانش برق زد:
یعنی کاکای مو نیست ،
پسر عمومه ، همو برادر شیری که میگین
با شیطنت گفتم :
ها
بامزه چپ چپ نگاهم کرد :
ادا مو رو در میاری ؟!
شانه بالا انداختم و با صدای مادرم شروع به حاضر شدن کردیم .
🌸کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 🌸
@mohajeran_ir
#رایحه_حضور
#پارت_۱۰۸
#سنا_لطفے
با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ،
دانه دانه مکان های دیدنی را که از نت نوشته بودم را برایش ردیف کردم
_ خو میریم
بعد هم نوک انگشتش را نشانم داد :
فقط ای همه هم صبر کن ، چقدر عجولی تو !
در این چند ساعته قدر چند سال صمیمی شده بودیم
و خوب برای من عجیب بود تا این حد خونگرمی
دستم را دور بازویش حلقه کردم :
وای زهرا من انقدر دوست دارم اینطوری بکنم
با خنده شیطنت آمیزی کنار گوشم نجوا کرد:
ای جووونُم ! فقط اونی که تو دلت میخواد مو نیستُم که
چپ چپی نگاهش کردم و جلو تر از او راه افتادم
از پشت دستم را گرفت :
تو چه زود قهر میکنی خوو
حالا صدای من بود که رنگ شیطنت گرفت:
این خو گفتن تیکه کلامته؟
با خنده و همان لهجه گاز گرفتنی اش گفت :
ها
بعد نیم ساعت کل کل ما به کارون با صفایش رسیدیم
با شوق دستانم را بهم زدم:
آخ جوون ! کاروون!
_ خو کارون ای همه ذوق داره ؟!
پشت چشمی نازک کردم :
بی ذوووق !
حصیری انداختند و همگی روی آن نشستیم ،
من هم عادتی که هنگام نشستن داشتم باید روی پای یکی ولو می شدم و این بار به زهرا روی آوردم !
ذوق دیدن کارون، یک جا نشستن را از ذهنم بیرون کرد و من با محبتی که بیشتر خشونت بود ؛ زهرا را همراه خود کردم !
💜کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 💜
@mohajeran_ir
#رایحه_حضور
#پارت_۱۰۹
#سنا_لطفے
خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت بود و سکوت !
این سکوت عجیب دیدنی بود !
آرامش داشت انگار ، اصلا دنج بود این نقطه !
دوربینم را از داخل کاور برداشتم
و چند عکس با زاویه های مختلف انداختم
بعد هم گوشیم را بالا آوردم و رو به زهرا گفتم :
بیا یه سلفی تووووپ بگیریم
کنارم ایستاد و خم شد
و بعد صدای چلیک آمد
عکس را نگاه کردم ، چشمانم چه برقی داشت !
از همان ها که فاطمه می گفت :
امید زندگیست ،
می گفت مهدی برق چشمانش را با خود برده !
و خوب من غصه این دوست چند سال بزرگترِ عین خودِ خواهر را می خوردم !
کمی هم عکس های تکی انداختیم
و با صدای مادر زهرا به طرف آنها رفتیم.
چند مرد و زن از دور دیده می شدند :
زهرا از فامیل هاتونه؟!
چشمانش برق زدند و لبخندش جان دار شد :
ها عمو اینان!
کنار حصیر که رسیدیم،
با صدایی که شنیدم سرم را یک ضرب بلند کردم
قلبم یک جایی میان دهانم زد !
چشمانم را باز و بسته کردم و دوباره همان تصاویر جلویم بود
درست دیده بودم ..
نواب بود..
امیر علی نواب !
صدای مادرش مرا تا حدودی به خود آورد :
ای همو ریحانه ای هست که می گفتی معصومه ؟!
و معصومه خانوم با لبخندی مشکوک تایید کرد
به زور سلامی کردم
و او با مهر گونه ام را بوسید!
و دختری که به گمانم خواهرش بود با ذوقی عجیب نگاهم کرد
خودش هم سلام کوتاهی کرد انگار زیاد هم متعجب نشد
اصلا یکی نیست بگوید :
او جز زمین جای دیگری هم نگاه می کند مگر ؟!
همگی روی حصیر نشستیم و من هنوز آرام نبودم
انگار بدنم سست شده بود .
دختر نازی که خواهرش بود عطیه نام داشت
این هم کشف دوم ، عطیه خانوم که خوشگلش بود همین بود پس!
بعد شام همگی با هم کنار رود رفتیم
و به اصرارشان چند عکس دسته جمعی کنار رود ، از آنها انداختم
و کلی تعریف کردند از کیفیت عکس ها
البته برای منی که تا چند ماه بعد مدرک لیسانس عکاسی آن هم از دانشگاه ملی هنر را قرار بود قاب بگیریم ، کار چندان شاقی نبود که !
🌺کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 🌺
@mohajeran_ir
#من_و_خدا 🙃
💠 دعای روز چهارم ماه مبارڪ رمضان💠
بسم الله الرحمن الرحیم
💕 اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.
خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت وبچشان در آن شیرینى یادت را ومهیا ڪن مرا در آنروز راى انجام سپاس گذاریت به ڪـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه داریت وپرده پوشى خودت اى بیناترین بینایان...🌸🌿
🏮تعجیل درظہـورآقا امام الزمان صلوات🏮
#همدم💕
#خدا
#ماه_رمضان🌙
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
#آرام_دل💕
صدقافله دلــ💗 ، بهجمڪران آوردیم
رو جانب صاحب الزمان آوردیم
دیدیم ڪه در بساط ما آهى نیسٺ😓
بادست ٺهى ، اشــ😢ــڪروان آوردیم..!
+ محمدعلى مجاهدى
#سهشنبه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_الولیڪ_الفرج
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
#فرمانده ✌️
{حزب الله لبنـــــ🇱🇧ـــــان همچون خورشـــــــید میدرخشــــــد}
#سخنانرهبری
#پروفایل 🖼
#رَحیـــــل🕊
@mohajeran_ir