💠 هیجی زندگی !!!
🔹هو الفتاح العليم🔹
((الف)) دو سر دارد و بر دارد و زیر
((ب)) دو سر دارد و بر دارد و زیر
((جیم)) دو سر دارد و بر دارد
و زیر
((الف)) نقطه نداره
((ب)) یکی بر زیر داره
((ت)) دو تا بر سر داره ....
آبجد هوز حُطى كَلَمَن سَعفَض قرشت ثخذ ضظغ لا ...
🔻این نواها برای خیلی از بزرگ ترها آشناست و یادآور خاطرات شیرین مُـلّا رفتن های
دوران بچگی شان است.
یادآور مکتب هایی که در آنجا با تلفظ کلمات قرآن رسم خوب زندگی را هیجی کردند.
در مکتب خانه های که در محمد آباد به مُـلّا معروف بوده علاوه بر آموزش حروف الفبا و روان خوانی قرآن چیزهای دیگری چون نماز خواندن،
احکام پاک و نجس ، حلال و حرام، حجاب، بهداشت و خیلی آموزشهای دیگر به بچه ها یاد داده می شد.
در آن موقع بچه ها دختر و پسر پنج ساله که میشدند
می رفتند به مُلا تا قرآن بیاموزند.
صبح زود مادر مقداری صبحانه در بقچه ای می بست و او را راهی مُلا می کرد.
مُلاهای قدیم محمدآباد که زنانی خوش ذوق و مؤمن و با حوصله ای بودند در کنار خانه داری باید شاگرد ملایی آموزش میدادند و مکتب را می چرخاندند و بدون مزد و منّت به عشق قرآن و اهل بیت ، کودکان این آبادی را با آیات نورانی قرآن آشنا می کردند.
🔻ملّا بی بی رباب معروف به خانمی می گفت:
من عرض هفته شاگرد ملایی داشتم هر روز سحر بلند میشدم وضو میگرفتم نماز می خواندم آب و جارو میکردم دیگ و کاسه بار می گذاشتم وقتی کارهام تموم میشد شاگردها می اومدند قرآن درسشون میدادم تا ظهر...
ظهر هم که میشد نماز میخواندند و میرفتند...
حسن عباسعلی
، حسین عباسعلی و زیور هاجر همشون پیش من
قرآن خون شدند.
🔻بچه ها صبح پس از اینکه چند ساعتی قرآن میخواندند سفره های صبحانه را پهن می کردند و نیم ساعتی در کنار هم پیش ملا صبحانه می خوردند ظهر هم پس از اتمام کلاس محل درس را آب و جارو می کردند
و می رفتند.
🔹
یکی از ملاهای محمدآباد میگفت:صبح ها وقتی شاگردها درب خونه را میزدند خوشحال می شدم وقتی می اومدند توی خونه و میدیدمشون چشمم روشن میشد مثل بچه هایم دوستشون می داشتم. این علاقه وافر در اصل به خاطر عشق به قرآن و صاحب آن است که در وجود ملا می جوشید. ملاهای قدیم علاوه بر آموزش قرآن به نوعی معتمد محل هم بودند مردم احساس معنوی خاصی به آنها داشتند از عروس و داماد پیدا کردن تا میانجیگری دعواهای خانوادگی و آشتی دادن جزء کارهای حسنه ای بود که انجام می دادند. #مُـلّا #ملاهای_محمدآباد #آن_روزها #نسیم_آبادی #خاطرات #سرگذشت ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ به کانال محمدآباد آنلاین بپیوندید.
✅ عطوفت و مهربانی ملاها هم زبانزد خاص و عام بود.
یکی از مادرها می گفت :
ملا رباب به بچه های کوچک که تازه ملا می آمدند ملا آجیل می داد تا فردا هم بیایند و گاهی مجبور میشد چند تا کوچه پشت سرشان برود تا به خانه شان برسند...
🔻 وقتی دلیل این عطوفت و علاقه را از حاجی ملیحه یکی از ملاهای آبادی سؤال کردیم گفت:
ملا و مکتب نظر کرده است و اهل بیت به آن توجه دارند
حاجی ملیحه گفت:
در طول ملا بودنم یک بار به دلیل
عمل قلب کسالت داشتم اعصابم ضعیف شده بود که نمی توانستم بازی ۳ تا بچه را تحمل کنم خانواده بهم گفتند امسال مکتب را تعطیل کن شاید نتوانی...
من
شب خواب دیدم آقایی بزرگوار آمد درب خانه ما دو تا بچه هم همراهش بود گفت:
شاگرد ملایی برایت آوردم !!!
گفتم من مریض هستم امسال نمی توانم...
گفت: تو آنها را قبول کن ما خودمان کمکت می کنیم...
من هم در عالم خواب فرشی در حیاط انداختم و شروع کردم به آموزش آن دو کودک ...
صبح با حالت منقلب از خواب بیدار شدم پیغام دادم به همسایه ها و آشنایان که هر کس شاگرد ملایی دارد بفرستد مکتب تعطیل نیست الحمدا... آن سال هیچ مشکلی برایم پیش نیامد و به حول و قوه الهی تا الان این کار را ادامه دادم.
🔻 یکی از کارهایی که خیلی بچه ها را شاد میکرد
نقل سر کردن بود .
این مراسم وقتی یکی از شاگردها پس از یادگیری حروف میخواست قرآن را شروع
کند اجرا میشد.
همچنین پس از روانخوانی سوره های کهف و یاسین نیز برای تشویق آنها این جشن جذاب
برگزار می شد.
ملاً یک فرش در حیاط پهن می کرد شاگردی که می خواستند نقلش کنند وسط فرش می نشست و
بچه ها دورش را میگرفتند بعد یک کاسه نقل و آجیل که والدین همراه آن بچه کرده بودند را روی
سر کودک خالی میکردند و همه صلوات می فرستادند و بچه ها شروع میکردند به جمع کردن نقل و آجیل ها و شادی میکردند.
این مراسم هم به نوعی تنوعی بود در کلاس و هم تشویقی بود برای کودکان جهت آموزش قرآن
وقتی شاگردی روان خوانی کل جزء سی ام قرآن را می آموخت این مراسم پرشور برایش
برگزار میشد و والدین همراه کاسه نقل برای ملا
خلعت هم می
گذاشتند.
🔻وقتی ماجرای ملا شدن را از حاج ملیحه پرسیدیم گفت:
یک سال محرم در حسینیه بزرگ مشغول
سرگرم کردن کودکانی بودم که مادرانشان در حال تدارک شام حسینیه بودند دختر محمد آقای هاشمی
به من گفت:
حاجی ملیحه چرا نمی آیی و ملا شوی و مکتب باز کنی؟!
گفتم:
خانه ما سر کوچه و کنار مسجد و روبروی بانک است و تردد مردم زیاد است.
می ترسم گناهش بیشتر باشد
گفت :
گناهش برای من و ثوابش برای تو خدا خیرت بده این کار را
بکن!!
فردا صبحش دیدم دختر بچه خودش را با
دو تا دیگه کودک آورد خونه ما من هم روشون نا نگفتم و اینجوری شد که ملا شدم...
الان بیش از ۳۰ سال است ملا هستم و کلاسهایی با بیش از ۳۰ نفر
هم داشتم.
#مُـلّا
#ملاهای_محمدآباد
#آن_روزها
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
به کانال محمدآباد آنلاین بپیوندید.
✅ بی انصافی است اگر از ملاهای آبادی که در برهه ای از زمان بار فرهنگی آبادی مان را به دوش کشیدند یادی نکنیم لااقل با ذکر نام برخی از آنها تشکر خود را به آنها ابراز میداریم.
🔷 ملاقمر همسر محمداکبر علی باقر
🔹ملا معصومه بیگم
🔹ملا رباب همسر حسن مهدی
🔹ملا زهرا همسر افتخاری پور
🔹ملا سکینه همسر عباس کرمی
🔹ملا بی بی خدیجه همسر ملا علی اکبر
🔹ملا بی بی معصومه همسر آقا احمدی
🔹ملا... همسر رشیدی
🔹ملا فاطمه همسر محمد حاجی مبینه
🔹ملا سکینه (جواد)
🔹ملا زیور (هاجر)
🔹حاجی سکینه همسر حاجی علیبمان
🔹حاجی ملیحه همسر حسین لوتیان
🔹ملا فاطمه همسر سید مهدی میر جلیلی
🔹ملا ربابه همسر غلامعلی حاجی باقر
#مُـلّا
#ملاهای_محمدآباد
#آن_روزها
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
به کانال محمدآباد آنلاین بپیوندید.