پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به #خانه_سالمندان برد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند با تعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی؟ مادر آهی کشید و پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم وقتی فرزندانت تو را در پیری به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
در این دنیا به هیچ چیز هم اعتقاد نداشته باشی به #مکافات_عمل اعتقاد داشته باش. از مكافات عمل غافل مشو. گندم از گندم برويد جو ز جو..
#قران و زندگی امروز بشر