🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه_حضرت_الیاس( ع )
#قسمت8⃣
خداوند سه سال قحطى را بر بنى اسرائيل مسلط كرد. گرسنگى و قحطى آنها را در فشار سختى قرار داد. بلازده شدند و دچار مرگهاى پى در پى گشتند، و فهميدند كه همه آن بلاها بر اثر نفرين الياس عليهالسلام است. با كمال شرمندگى و حالت فلاكتبار خود را نزد الياس عليهالسلام رساندند و گفتند: همه ما مطيع تو هستيم، به داد ما برس.
الياس عليهالسلام همراه آنها به شهر بعلبك وارد شد، شاگردش اليسع نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوى زير بين شاه و الياس عليهالسلام رخ داد:
شاه: تو بنى اسرائيل را با قحطى، نابود كردى.
الياس: بلكه آن كسى آنها را نابود كرد، كه آنها را گمراه نمود.
شاه: از خدا بخواه كه آب به آنها برساند.
وقتى نيمه هاى شب فرا رسيد، الياس عليهالسلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اليسع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مى بينى.
او به آسمان نگريست و گفت: ابرى را مىنگرم.
الياس عليهالسلام گفت: مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد.
خداوند خداوند باران پى در پى براى آنها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليهالسلام در ميان قوم آمد و مدتى آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستى استوار ماندند.
ولى پس از مدتى بر اثر غرور سرمستى نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليهالسلام را انكار نموده، و از دستور او سركشى كردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آنها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند، و پيكر آنها را به همان باغى كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند.
الياس عليهالسلام پس از نابودى طاغوتيان، وصيتهاى خود را به وصى خود اليسع نمود و سپس به سوى آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اليسع عليهالسلام پوشانيد. اليسع به هدايت بنى اسرائيل پرداخت. بنى اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شايانى به او نمودند.(668)
📚پی نوشتها
668 - بحار، ج 13،ص 393 - 396.
#ادامه.دارد....
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه_حضرت_الیاس( ع )
#قسمت8⃣
خداوند سه سال قحطى را بر بنى اسرائيل مسلط كرد. گرسنگى و قحطى آنها را در فشار سختى قرار داد. بلازده شدند و دچار مرگهاى پى در پى گشتند، و فهميدند كه همه آن بلاها بر اثر نفرين الياس عليهالسلام است. با كمال شرمندگى و حالت فلاكتبار خود را نزد الياس عليهالسلام رساندند و گفتند: همه ما مطيع تو هستيم، به داد ما برس.
الياس عليهالسلام همراه آنها به شهر بعلبك وارد شد، شاگردش اليسع نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوى زير بين شاه و الياس عليهالسلام رخ داد:
شاه: تو بنى اسرائيل را با قحطى، نابود كردى.
الياس: بلكه آن كسى آنها را نابود كرد، كه آنها را گمراه نمود.
شاه: از خدا بخواه كه آب به آنها برساند.
وقتى نيمه هاى شب فرا رسيد، الياس عليهالسلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اليسع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مى بينى.
او به آسمان نگريست و گفت: ابرى را مىنگرم.
الياس عليهالسلام گفت: مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد.
خداوند خداوند باران پى در پى براى آنها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليهالسلام در ميان قوم آمد و مدتى آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستى استوار ماندند.
ولى پس از مدتى بر اثر غرور سرمستى نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليهالسلام را انكار نموده، و از دستور او سركشى كردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آنها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند، و پيكر آنها را به همان باغى كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند.
الياس عليهالسلام پس از نابودى طاغوتيان، وصيتهاى خود را به وصى خود اليسع نمود و سپس به سوى آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اليسع عليهالسلام پوشانيد. اليسع به هدايت بنى اسرائيل پرداخت. بنى اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شايانى به او نمودند.(668)
📚پی نوشتها
668 - بحار، ج 13،ص 393 - 396.
#ادامه.دارد....
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه حضرت خضر ع
#قسمت8⃣
شركت خضر عليهالسلام همراه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در تاسيس مسجدجمكران
شيخ عفيف و صالح، حسن بن مُثله جمكرانى ماجراى مسجد جمكران را چنين نقل مى كند: شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان 373 ه.ق در سراى خود خوابيده بودم. نيمه شب بود. ناگاه عده اى به خانه ام آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند: برخيز و امر حضرت مهدى صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را اجابت كن كه تو را مى طلبد.
حسن بن مُثله مى گويد: برخاستم و آماده شدم و حركت كردم و چون به در خانه ام رسيدم جماعتى از بزرگان را ديدم، سلام كردم، جواب سلام را دادند، و خوش آمد گفتند و مرا به آن جايگاه كه اكنون مسجد جمكران در آن جا واقع شده، بردند، نگاه كردم ديدم تختى در آن جا نهاده شده، و فرشى نيكو بر روى آن تخت، گسترده اند، و بالشهاى نيكو بر آن نهادهاند، و جوانى حدود سى ساله بر روى تخت بر بالشها تكيه كرده، و پيرمردى در پيش روى او نشسته و كتابى در دست گرفته و براى آن جوان مى خواند. ديدم بيش از شصت مرد كه بعضى جامه هاى سفيد و بعضى جامه هاى سبز بر تن داشتند، در گرداگرد آن جوان، بر روى زمين نماز مى خواندند.
آن پيرمرد كه حضرت خضر عليهالسلام بود مرا روى تخت نشانيد(692) و حضرت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) (آن جوان) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است اين زمين را آباد مىكنى و ما خراب مىكنيم، پنج سال زراعت كردى، بار ديگر امسال شروع به زراعت كردى، بايد هر چه از اين سود برده اى برگردانى، تا در همين محل، (از همان سود زراعت) مسجد بنا كنند. به حسن بن مسلم بگو اينجا زمين شريفى است، خداوند متعال اين زمين را از زمينهاى ديگر برگزيده، و ارجمند نموده است. تو آن را گرفته و به زمين خود ملحق نمودهاى، اگر از اين كار دورى نكنى، بلاى خداوند از ناحيه اى كه گمان نمى برى بر تو فرو مى ريزد.
حسن بن مثله عرض كرد: اى سيد و مولاى من، لازم است علامتى و نشانه اى در اختيارم بگذارى، زيرا مردم سخن مرا بدون علامت و نشانه نمى پذيرند.
امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) فرمود: نزد سيد ابوالحسن برو و به او بگو برخيزد و بياييد و آن مرد (حسن بن مسلم) را بياورد، و منفعت چند ساله را از او بگيرد، و به ديگران بدهد تا صرف در بناى ساختمان مسجد شود، باقى وجوه را نيز از رَهَق واقع در ناحيه اردهال كه ملك ما است بياورد، و ساختمان مسجد را تمام كند، و نصف رهق را وقف اين مسجد كرديم كه هر ساله وجوه در آمد آن را بياورد و در ساختمان اين مسجد به مصرف برسانند.
به مردم بگو به اين محل اشتياق داشته باشند و آن را عزيز بدارند، و در آن چهار ركعت نماز بخوانند، دو ركعت نماز تحيت مسجد، در هر ركعتى يك بار الحمد و هفت بار قل هُوَ اللهُ اَحَد، و در ركوع و سجود، هفت بار ذكر ركوع و سجود را بخوانند.
سپس دو ركعت نماز صاحب الزمان بگذارند: در ركعت اول، هنگامى كه در سوره حمد به آيه اءِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اءِيَّاكَ نَستَعِين رسيدند آن را صد بار بگويند، ركعت دوم را نيز به همين طريق انجام دهند. ذكر ركوع و سجود را در هر ركعت هفت بار بگويند و بعد از نماز، يك بار تهليل لا اله الا الله بگويند، سپس تسبيح فاطمه زهرا عليهاالسلام را بگويند، آن گاه سر بر سجده نهاده و صد بار بر پيامبر و آلش، صلوات بفرستند، هر كس اين دو نماز را بخواند، گويى آن را در خانه كعبه خوانده است... .(693)
📚پی نوشتها
692 - از اين عبارت فهميده مىشود، كه حضرت خضر عليهالسلام در تاسيس مسجد جمكران، همراه حرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بوده، و كتابى در دست داشت و براى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى خوانده است.
693 - مونس الحزين شيخ صدوق، طبق نقل تاريخ قديم قم، بحار، ج 53،ص 230 و 233.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#ظهور_و #قیام
#قسمت8⃣
🍃و نیز ایشان فرمودند:
«یَخْرُجُ السُّفیانِیُّ فی سِتّینَ وَ ثَلا ثِمئَةِ راکِبٍ حَتّی یَاتِیَ دِمَشقَ. فَلا یَأتی عَلَیهِم شَهرُ رَمَضانَ حَتّی یُبایِعَهُ مِن کَلبٍ ثَلاثُونَ اَلفاً. فَیَبعثُ جَیشاً إِلی العِراقِ فَیَقتُلُ بِالزَّواراءِ مِئَةَ اَلفٍ، وَ یَنجَرُّونَ إلیَ الکُوفَةِ فَیَنهِبُونَها؛
سفیانی با 360 اسب سوار حرکت کرده وارد دمشق میشود و ماه رمضان فرا نمیرسد جز اینکه سی هزار نفر از قبیلة کلب با او بیعت میکنند. آنگاه سپاه مجهّزی را به عراق میفرستد و صدهزار نفر را در بغداد طعمة شمشیر میسازند. سپس دامنة جنگ به سوی کوفه کشیده میشود و شهر کوفه به دست آنها تاراج میشود».18
٭٭٭
در وصف سفیانی احادیث فراوانی آمده است که به چند از آنها نمونه بسنده میکنیم:
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
«اَشَدُّ خَلقِ اللهِ شَرّاً، وَ أَکثَرُ خَلقِ اللهِ ظُلماً، شَرِسٌ، قاسِی القَلبِ!. یُجمَعُ لَهُ وَ لِجَیشِهِ مِن کافَّةِ الأَقطاررِالإِسلامِیَّةِ فَیَهزِمُهُم وَ یَقتُلُهُم، وَ یُنادی بِشِعارٍ لَهُ فی حُرُوبِهِ هُوَ: یا رَبِّ، ثاری ثُمَّ النّارُ!!! یا رَبِّ، اَلنّارُ وَ لَا العارُ!!!؛
شرورترین مردم، ستمگرترین آنان، که بسیار زشت خوی و سنگ دل است، سفیانی است که از همة اقطار و اکناف جهان اسلام، برای مقابله با او و سپاهیان خونآشامش گرد میآیند و او همة آنها را از دم شمشیر میگذراند. در جنگهای او شعاری که همه جا طنینانداز است این شعار است: «خدایاخدایا، اوّل انتقام وانگهی آتش دوزخ» و در برخی منابع چنین آمده است: «خدایا خدایا، آتش را میپذیریم و سازش نمیپذیریم».19
٭٭٭
امام صادق(ع) در این مورد فرمودند:
«لَو رَأَیتَ السُّفیانِیَّ رَأَیتَ أَخبَثَ النّاسِ، أَشقَرَ احمَرَ أَرزَقَ، یَقُولُ: ثاری ثُمَّ النّار!. وَ لَقد بَلَغَ مِن خُبثِهِ اَنَّهُ یَدفُنُ اُمَّ وَلَدٍ لَهُ حَیَّهً مَخافَةَ أَن تَدُلَّ عَلَیهِ؛
اگر سفیانی را ببینی او را پلیدترین مردمان مییابی، که چهرهای گلگون، چشمانی کبود و موهایی زرد دارد و بانگ میزند خدایا! اوّل انتقام و وانگهی آتش. او به قدری خبیث است که همسر و مادر بچّههایش را زنده به گور میکند تا مخفیگاه او را به کسی نگوید!».20
📚پی نوشتها
18. الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 159.
19. غیبت نعمانی، ص 164؛ بحارالانوار، ج 52، ص 249.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 206؛ الزام النّاصب، ص 180.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه حضرت زکریا ع
#قسمت8⃣
شهادت جانسوز حضرت زكريا عليهالسلام
هنگامى كه حضرت مريم عليهاالسلام به قدرت الهى بدون شوهر باردار شد (چنان كه شرح حالش در زندگى عيسى عليهالسلام ذكر مى شود) شيطان وسوسه گر به ميان بنى اسرائيل رفت و اين تهمت ناجوانمردانه و بسيار زشت را به مردم القاء كرد كه اگر مريم عليهالسلام باردار شده، كار زكريا عليهالسلام است.
همين تهمت ناجوانمردانه باعث شد كه عدهاى از اشرار تصميم گرفتند حضرت زكريا عليهالسلام را به قتل برسانند.(717) به همين منظور به سوى او هجوم بردند. او از دست آنها گريخت. در بيابان به نزديكى درختى رسيد. آن درخت به زبان آمد و گفت: اى پيامبر خدا نزد من بيا. زكريا كنار آن درخت رفت، درخت شكافته شد، زكريا به داخل تنه درخت رفت، سپس تنه درهم به هم پيوست و به اين ترتيب آن درخت به زكريا عليهالسلام پناه داد.
ابليس به آن جا رسيد و گوشهاى از عباى زكريا عليهالسلام را گرفت و در بيرون درخت نگه داشت، سپس ديد گروهى در جستجوى كسى هستند، از آنها پرسيد در جستجوى چه كسى هستيد؟ گفتند: در جستجوى زكريا عليهالسلام هستيم.
ابليس گفت: او كنار اين درخت آمد و جادو كرد، بر اثر سحر و جادو او تنه اين درخت شكافته شده او به درون اين درخت رفت. نشانهاش همين قسمت عباى او است كه در بيرون درخت مانده است.
آنها تبر تهيه كردند و همچنين ارّه آوردند و آن درخت را قطع كرده سپس با اره قطعه قطعه كردند. به اين ترتيب زكريا عليهالسلام مظلومانه در ميان آن درخت به شهادت رسيد.
خداوند بر آن سنگدلان جاهل غضب كرد، بدترين خلق خود را بر آنها مسلط نمود بكه انتقام خون حضرت زكريا عليهالسلام را از آنها گرفت.(718)
پس از شهادت زكريا عليهالسلام خداوند فرشتگان را كنار پيكر مطهر او فرستاد. آنها آمدند و بدن زكريا عليهالسلام را غسل دادند و كفن كردند، و سه روز پشت سر هم آمدند و نماز بر آن خواندند، سپس او را به خاك سپردند.
پايان داستانهاى زندگى حضرت زكريا عليهالسلام
📚پی نوشتها
717 - و از بعضى از تواريخ استفاده مىشود كه طاغوت عصر زكريا، حضرت يحيى عليهالسلام پسر زكريا عليهالسلام، را به خاطر نهى از منكرى كه نموده بود، كشت (چنان كه شرح آن خواهد آمد) زكريا از قتل يحيى با خبر شد، خود احساس خطر كرد، چرا كه طاغوت مىخواست او را نيز بكشد، زكريا گريخت و به بوستانى كه در نزديك مسجد بيت المقدس بود وارد شد و در آن جا تنه درختى باز شد و به زكريا پناه داد، و سرانجام با راهنمايى ابليس، مأموران طاغوت آمدند و آن درخت را قطعه قطعه نموده و در نتيجه حضرت زكريا، با وضع دلخراشى به شهادت رسيد. (بحار، ج 14،ص 189 به نقل از تاريخ كامل ابن اثير) بنابراين علت قتل زكريا، تهمت مذكور نبوده است.
718 - تاريخ كامل ابن اثير، ج 1،ص 170 - 175؛ بحار، ج 14،ص 179 و 189.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#ظهور_و #قیام
#قسمت8⃣1⃣
🍃امام رضا(ع) نیز فرمودند:
🌺«إنّ قُدّامَ هذَا الأمْرِ عَلاماتٌ: حَدَثٌ یَکُونُ بَینَ الْحَرَمَین. فَقَیلَ: مَا الحَدَثُ؟. قالَ: غَضبَةٌ تَکوُنُ، وَ یَقتُلُ فُلانٌ مِن آلِ فُلانٍ خمسة عشر رجلاً کَبشا!؛
🍃در پیشقدم امر ظهور نشانههایی هست، حادثهای در حرمین شریفین واقع میشود، پرسیده شد: آن کدام حادثه است؟ فرمود: خشمی برافروخته میشود و فلانی (سفیان) پانزده تن از آل محمّد(ص) را در آنجا ذبح میکند».53
منظور از خشمی که برافروخته میشود، خشم خداوند بر سپاه خونآشام سفیانی است که مظهر آن خشم، خسف سپاه سفیانی در سرزمین بیداء است، که در فاصلة 12 میلی مدینة منوّره روی میدهد.
٭٭٭
🍃در انجیل نیز در این باره آمده است:
🍃«فرشتة ششم نواخت تا ناگاه آوازی از میان چهار شاخ مذبح طلایی که در حضور خداست شنیدم. که به آن فرشتة ششم که صاحب کرنا بود میگوید: آن چهار فرشته را که بر نهر عظیم فرات بستهاند خلاص کن، پس آن چهار فرشته که برای ساعت و روز و ماه و سال معیّن مهیّا شدهاند تا اینکه ثلث مردم را بکُشند خلاصی یافتند».
٭٭٭
🍃«و عدد جنود سواران 200 هزار بود که عدد ایشان را شنیدم... از این سه بلا یعنی آتش و دود و کبریت که از دهانشان بیرون میآید، ثلث مردم هلاک شدند».
٭٭٭
🍃«و دیدم فرشتهای را در آفتاب ایستاده که به آواز بلند تمامی مرغانی را که در آسمان پرواز میکنند ندا کرده میگوید بیایید و به جهت ضیافت عظیم خدا فراهم شوید. تا بخورید گوشت پادشاهان و گوشت سپهسالاران و گوشت جبّاران و گوشت اسبها و سواران آنها و گوشت همگان را چه آزاد و چه غلام، چه صغیر و چه کبیر».54
📚پی نوشتها
53. غیبت شیخ طوسی، ص 272.
54. شایان ذکر است مسیحیان صهیونیست این اخبار و احمل بر ماجرای مجعول و بر ساختة «آرماگدون» میکنند.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#احسن_القصص
#زندگینامه حضرت یحیی ع
#قسمت8⃣
خوف شديد يحيى عليهالسلام از خدا
هرگاه حضرت زكريا عليهالسلام مى خواست بنى اسرائيل را موعظه كند، به طرف راست و چپ نگاه مىكرد، اگر يحيى عليهالسلام را در ميان جمعيت مى ديد از بهشت و دوزخ سخنى نمى گفت.
روزى بر مسند نشست تا بنى اسرائيل را موعظه كند، يحيى عليهالسلام كه عبايش را بر سر نهاده بود، والد مجلس شد و در گوشهاى در ميان جمعيت نشست. زكريا عليهالسلام به جمعيت نگريست، و يحيى عليهالسلام را نديد، آن گاه در ضمن موعظه فرمود:
اى بنى اسرائيل! دوستم جبرئيل از جانب خداوند به من خبر داد كه در جهنم كوهى به نام سكران وجود دارد، در پايين اين كوه درهاى هست كه نامش غضبان است، زيرا غضب خدا در آن وجود دارد، در پايين اين كوه درهاى هست كه طول آن به اندازه مسير صد سال راه است، در ميان آن چاه چند تابوت از آتش وجود دارد، و در ميان هر يك از آن تابوتها چند صندوق آتشين و لباس آتشين و زنجيرهاى آتشين هست.
يحيى عليهالسلام تا اين سخن را شنيد برخاست و با شيون، فرياد كشيد و گفت: واغَفلَتاه مِنَ السَّكرانِ؛ واى بر من از غافل شدنم از كوه سكران!
سپس حيران و سرگردان، سراسيمه از مجلس خارج شد و سر به بيابان گذاشت و از شهر خارج شد.
زكريا عليهالسلام بى درنگ از مجلس بيرون آمد و نزد مادر يحيى عليهالسلام رفت و ماجرا را به او خبر داد، و به او گفت: هم اكنون برخيز و به جستجوى يحيى عليهالسلام بپرداز، من ترس آن دارم كه ديگر او را نبينم مگر اين كه دستخوش مرگ شده باشم.
مادر يحيى عليهالسلام برخاست واز شهر خارج شد و به جستجوى يحيى عليهالسلام پرداخت، در بيابان چند نفر جوان را ديد، از آنها جوياى يحيى عليهالسلام شد، آنها اظهار بى اطلاعى كردند، مادر يحيى عليهالسلام همراه آن جوانان به جستجو پرداختند تا چوپانى را در بيابان ديدند، مادر يحيى عليهالسلام از او پرسيد: آيا جوانى با قيافه چنين و چنان نديدى؟
چوپان گفت: گويا در جستجوى يحيى پسر زكريا عليهالسلام هستى؟
مادر يحيى گفت: آرى، او پسر من است، نامى از دوزخ در نزد او بردند، او بر اثر شدت خوف، سراسيمه سر به بيابان گذاشته و رفته است.
چوپان گفت: من همين ساعت او را در كنار گردنه فلان كوه ديدم كه پاهايش را در ميان گودال آب فرو برده و چشم به آسمان دوخته بود و چنين مناجات مى كرد:
وَ عزَّتِكَ مَولاىَ لاذِقتُ بارِدَ الشَّرابِ حَتى انظُرَ مَنزِلَتِى مِنكَ؛
اى خدا و اى مولاى من به عزتت سوگند، آب خنك ننوشم تا بنگرم كه در پيشگاه تو چه مقامى دارم؟
مادر يحيى عليهالسلام به سوى آن كوه حركت كرد، يحيى عليهالسلام را در آن جا يافت، نزديكش رفت و سرش را در آغوش گرفت، و او را سوگند داد كه برخيزد و با هم به خانه بازگرديم.
يحيى عليهالسلام برخاست و همراه مادر به خانه بازگشت، مادرش از او پذيرايى گرمى كرد، ولى در آن حال احساس لغزش نمود، و برخاست و همان لباسهاى زير موئين را از مادرش طلبيد و پوشيد و به سوى مسجد بيت المقدس حركت كرد، تا در آن جا به عبادت خدا بپردازد. مادرش از رفتن او جلوگيرى مى كرد، زكريا عليهالسلام به مادر يحيى عليهالسلام فرمود:
دَعيهِ فانَّ وَلَدِى قَد كُشِفَ لَهُ عَن قِناعِ قَلبِهِ وَ لَن يَنتَفِعُ بِالعَيشِ؛
رهايش كن، اين پسرم به گونه اى است كه پرده حجاب از روى قلبش برداشته شده، كه زندگى دنيا هرگز روح و روانش را اشباع نمى كند و به او سود نمى بخشد.
يحيى عليهالسلام خود را به مسجد بيت المقدس رسانيد، و در كنار علما و عابدان بنى اسرائيل به عبادت خدا پرداخت، و همچنان تا آخر عمر به آن ادامه داد. (746)
📚پی نوشتها
746 - اقتباس از بحار، ج 14،ص 166 و 167، به نقل از امالى شيخ صدوق،ص 18 - 20.
#ادامه.دارد...
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#ظهور_و #قیام
#قسمت8⃣2⃣
🌺6. خروج سیّد هاشمی
🍃او سیّد قرشی، هاشمی و حسنی است که اندکی پیش از قتل نفس زکیّه در مکّه و همزمان با روزگاری که سپاه سفیانی در عراق است و همزمان با ورود سپاه خراسانی از طریق قصر شیرین و خانقین به عراق، به شهادت میرسد.
سیّدهاشمی، شخصیّت ممتاز و بزرگواری است که رسول اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) از او ستایش نمودهاند.
🍃ما از او همواره سیّدهاشمی یاد خواهیم کرد تا ازسیّد خراسانی بازشناخته شود که او حسینی و این حسنی است. سیّدهاشمی پیش از مراسم بیعت کشته میشود، در حالی که سیّدخراسانی در حدود یک ماه بعد با حضرت بقیّةالله(عج) بیعت میکند و اینک احادیث پیشوایان معصوم در حقّ سیّدهاشمی:
🍃رسول اکرم(ص) فرمودند:
🌺«کَأَنّی بِالحَسَنیِّ وَ الحُسینِیِّ وَ قَد قاداها، فَیُسلِّمُهَا الحُسَینِیُّ، فَیُبایِعُونَهُ؛🌺
🍃گویی دو سیّد حسنی و حسینی را با چشم خود میبینم که هر دو آن پرچم هدایت را به اهتزاز درمیآورند و سیّد حسینی آن را به امام(ع) تسلیم میکند و خود با او بیعت میکند».86
🍃از این حدیث استفاده میشود که سیّد هاشمی و سیّد خراسانی پرچم هدایت را از شرق ایران به اهتزاز درمیآورند، سیّد هاشمی کشته میشود و سیّد خراسانی با همة سپاهیانش با حضرت بقیّةالله(عج) بیعت میکند.
🍃رسول اکرم(ص) فرمودند:
🌺«لا تَقُومُ السّاعَةُ حَتّی یَملِکَ النّاسَ رَجُلٌ مِنَ المَوالی یُقالُ لَهُ: جَهجاهُ؛🌺
🍃ساعت ظهور فرا نمیرسد جز هنگامی که موالی (ایرانیان) را مردی تحت سلطة خود درآورد که به او شاهنشاه گفته میشود».87
🍃همچنین امیرمؤمنان(ع) فرمودند:
🌺«وَ قَتلُ رَجُلٍ هاشِمیٍّ بِظَهرِ الکُوفَةِ، فی سَبعینَ مِنَ الصّالِحینَ. وَ ذِبحِ النَّفسِ الزَّکیَّةِ بَینَ الرُّکنِ وَالمَقامِ؛🌺
🍃مردی هاشمی با هفتاد نفر از بندگان شایستة خدا در پشت کوفه کشته میشود و نفس زکیّه در میان رکن و مقام ذبح میشود».88
📚پی نوشتها
86. الملاحم و الفتن، ص 44؛ الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 141.
87. صحیح مسلم، ج 8، ص 184.
88. بحارالانوار، ج 51، ص 83.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج