eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
675 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
توجه❗️❗️ ادامه داستان تا دقایقی دیگر ان شائالله
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هفتم» نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست. از عصر همون روز، ذهنمو متمرکز کردم روی چیدن تیم و انتخاب بچه ها. خب با توجه به ماموریتی که داشتیم، نمیتونستم دست بذارم رو بچه های عملیاتی! بین خودمون باشه اما من روحیم با بچه های عملیاتی بیشتر جفت و جوره. با هم انواع و اقسام شوخی ها داریم ... جونشون هم کف دستشونه واسه انقلاب ... یه لات بازی و صفای مشتی خاصی دارن ... چه زنش و چه مردش ... و از همش مهم تر، نسبت به بقیه، به شهادت نزدیک ترند! اما خب... واسه اون ماموریت باید دست میذاشتم رو بچه های مخابرات و سایبری! تو اداره ما جا افتاده که نورچشمی ها و از ما بهترون و سفارش شده ها را میذارن مخابرات و سایبری و از این سوسول بازیا ... به خاطر همین انتخاب و تعامل و کار با اونا قلق خاص خودش داره و میدونستم که ممکنه اکثرشون با اخلاق من نتونن تحمل و کار کنن! به خاطر همین، نشستیم با عمار کلی فکر کردیم ... سبک سنگینش کردیم ... یه سری ملاک ها نوشتم که بعضیاشو بدونین بد نیست: سفارشی نباشه ... کاغذی و نرم و نازک نباشه ... سابقه مهم نیست ... رزومش پر و پیمون باشه ... اگه قبلا سوتی و چاله چوله داشته که خیلی بهتر ... اگه هم نبوده که حالا مشکلی نیست ... بتونه بیست و چهار ساعته آنلاین و در خدمت باشه ... اهل مطالعه باشه و بتونه چیزایی که میخوام جفت و جور کنه و چند تا معیار دیگه! میخواستم بچه های پای کارو پیدا کنم ... اما سه چهار بار لیست نوشتیم ولی همش حس میکردم یه چیزیش کم هست و اونی که باید باشه نیست! عمار که معمولا حوصلش از من سر نمیره و بنده خدا خیلی تحملم میکنه، گفت: «تو بگو چته و دنبال چی هستی؟ تا دستتو بذارم تو دست اصل جنس!» گفتم: «خودمم نمیدونم ... فقط میدونم که دلم به این چند تا لیست نیست ... نمیخوامم خیلی لفتش بدم ... به غرورم برمیخوره که رییس بفهمه که هنوز تیم نچیدم ... والا اگه کار عملیاتی بود، الان صد تا آدم میذاشتم روبروم ... اما این کار ... حالا کار خاصیم نیستا ... ولی دلم میخواد یه کم متفاوت باشم ... لیستم معمولی و مثل همه نباشه!» عمار یه کم لب و دهن و چشم و ابرو اومد و آخرش یه چیزی گفت که مثل آبی روی سرم ریخت و بعدشم نشست نگام کرد! گفت: «نمیتونی چندان متفاوت باشی! چون میزان دسترسی ها تعریف شده و نمیخوان اشتباهات سال ............ تکرار بشه. پس کاش زور نمیزدیم و به همینا که داریم بسنده میکردیم.» دیدم راست میگه! بیشتر فکر کردم ... یه تصمیم گرفتم ... به عمار گفتم: «دو تا نیرو فنی را تو انتخاب کن تا بقیشو من بگم!» عمار گفت: «خب به نظرم یکیش این پسره ... سعید ... 28 ساله ... اهل لامرد ... متخصص مخابرات ... با هشت سال سابقه کار ... رزومه پر و پیمون ... ارشد نرم افزار ... دومیش هم ... بذار دقیق تر بگم ... آهان ... ایناش ... مجید ... 33 ساله ... اهل خرامه ... متخصص فضای مجازی ... با سیزده سال سابقه کار ... همه فن حریف کامپیوتر ... حتی قبلا چندان علیه السلام هم نبوده ... توبه کرده و به خاطر تخصصش بچه ها جذبش کردن ... دوره تجهیزات پست مدرن مخابراتی دانشگاه خودمون هم دیده... مطالعات جریانات و گروهک ها هم داشته ... البته ... یه نفرم هست که ... اول بگو نظرت با همکار خانوم چیه؟» با تردید گفتم: «نمیدونم ... ضرورتی نداره ... اگه لازم شد میگیریم ... ولی الان فکر نکنم لازم بشه...» عمار، پیروزمندانه گفت: «خب این از من! حالا ببینم حضرت والا چه میکنن!» گفتم: «باید فکر کنم ... اما بنظرم کم کم دارم میفهمم که دنبال کیا هستم و چطوری به دردم میخورن؟!» چیز دیگه ای نگفتم و جلسه مشورتیمون تموم شد و هر کسی رفت دنبال کار خودش! عمار رفت دنبال کارای انتقال و ماموریت سعید و مجید از لامرد و خرامه ... منم رفتم دنبال آدمای خودم! آدما در محیط کار، علی الخصوص مشاغل رسمی و غیر آزاد، از دو حال خارج نیستند: یا برای گذران زندگی و معیشت و نان و آب میان سر کار! یا هنوز دچار روزمرگی نشدن و با درد و تکلیف میان سر کار! حالا شما فکر کنین کار ما ... امنیتی ... پای جون و آبروی خودت و بقیه وسط باشه ... بدا به حال کسی که فقط به خاطر پول و روزمرگی و امرار معاشش این کاره شده باشه و توی این کار مونده باشه! ادامه دارد... ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم ✍ بازدید از نمایشگاه کتاب – اردیبهشت ‭‭‭1397‬‬‬ صبح روز پنجشنبه با مهندس اس
🔷 اصلاحیه: حضرت آیت الله استاد ملک حسینی امام جمعه یاسوج نیستند. بلکه ایشان نماینده رهبری در یاسوج و همچنین عضو مجلس خبرگان هستند. ضمنا مدرسه علمیه خان و علمیه امام صادق ع شیراز هم زیر نظرشون هست. خداوند همه علمای ربانی و ولایی را حفظ نماید.🌹
جالبه! اگر مواضع بعضی دوستان در گروه های دیگر ندیده بودیم که زمان امضای برجام، چگونه از ظریف و روحانی به عناوین بلند و اغراق آمیز یاد می کردند و سخن و صحبت و اسمی از حضرت آقا اصلا وسط نبود و بلکه اگر چاره ای داشتند ..... بگذریم ... اگه آن مواضع را ندیده بودیم، الان باور میکردیم که چقدر به کلمات «تصمیم نظام» و «حمایت رهبری» از برجام معتقدند و قصدشان شارلاتان بازی و شیطنت و چند هوایی نیست! بالاخره ما که بودیم و دیدیم چه میکردند و چه میگفتند پس لطفا اندکی موضع بگیرند. @hadadpour
دلنوشته های یک طلبه
جالبه! اگر مواضع بعضی دوستان در گروه های دیگر ندیده بودیم که زمان امضای برجام، چگونه از ظریف و روحان
☑️ در ویکی پدیا نوشته: شارلاتان(به فرانسوی: charlatan) به کسی که با زبان خوش، مردم را فریب دهد می‌گویند. کلمه‌ای است که ریشه در زبان ایتالیایی دارد (= Ciarlatanoo). در معنای شارلاتان صفات حقه بازی، شیادی،  شید، چرب‌زبانی و دروغگویی نهفته. این واژه بسیار کم به کار می‌رود ولی اگر کسی مردم را بیش از حد فریب دهد به‌ناچار این صفت را برای او به کار می‌برند. خب آیا بنظر شما کسی که صراحتا توهین و سفسطه کرده و مدام از انقلاب و رهبری در مواقع نیاز و کنج رنگ استفاده میکند، دقیقا مودبانه ترش چی میشه تا همونو بکار ببریم! @mohamadrezahadadpour
🔷 اندکی درنگ و تدبر در کلام خدای بزرگ و بنده شناس،و سخن زیبای امیر کلام ،حضرت علی علیه السلام ،در این ایام بسیار مفیدتر است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از غير خودتان، [دوست و] همراز مگيريد. [آنان] از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى‌ورزند. آرزو دارند كه در رنج بیفتيد. دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است و آنچه سينه‌هايشان نهان مى‌دارد، بزرگتر است. در حقيقت، ما نشانه‌ها [ى دشمنى آنان] را براى شما بيان كرديم، اگر تعقل كنيد. [آل عمران/118] در روایتی امام علی علیه السلام نیز می‌فرماید: «وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّن» لكن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتى كردن، زيرا گاهى دشمن نزديك مى شود تا غافلگير كند، پس دور انديش باش، و خوش بينى خود را متّهم كن. نهج البلاغه نامه53 @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هشتم» فرداش اون دو بزرگوار، ینی سعید و مجید حوالی ساعت 8 صبح خودشونو به دفترم معرفی کردند. بچه های سر حال و مومن و انقلابی. هردوشون متاهل و زن وبچه دار. جالبه که هردوشون یه کم درونگرا و مرموز. البته این خصلت اکثر بچه های آی تی هست و چندان اهل اونجوری به جوش بودن مثل من و عمار نیستن. اما خب ... خوبن! نشستیم و تقسیم کار کردیم: گفتم: «72 ساعت هفته مال من باشین و همین جا کار کنین ... بقیشو میتونید برید شهرتون و از اونجا هماهنگ میکنیم... فقط لطفا همیشه در دسترس... حتی موقع خواب ... هیچ وقت هم آفلاین نمیشید ... دسترسیتون هم به شبکه نامحدوده ... پس خیلی مراقب ملاحظات امنیتی باشین ...» البته این برنامه ریزی های اولیه معمولا در روند کار تغییر میکنه و یهو میبینی چیزی میشه که حتی پیش بینیش هم نمیکردی. اما کلا قرار اولیه ما همین چیزی بود که گفتم. بنده خداها فقط گفتند: «چشم!» گفتم: «حالا تشریح ماموریت: آقا سعید شما لطفا فقط کارای فنی و رهگیری کدها و آیدی هایی که باهاشون کار داریم ... کلیه امور مربوط به آنالیز و دسته بندی و گزارشش با شما ... آقا مجید هم لطفا تجمیع و دسته بندی و آنالیز فرقه ای و جناحی سرورها و کانال ها و گروه و سوپرگروه ها ... لطفا با دقت ...» مجید که خیلی تعجب کرده بود گفت: «قربان! جسارتا اینا همش با منِ تک و تنها؟! یا قراره یه تیم پنجاه نفره هم باهام باشن؟!» گفتم: «الان کسی از یه تیم 50 نفره حرف زد؟!» با لحن شوخی گفت: «جسارت نباشه قربان ... اما نکنه کسی از بت من بودن من حرفی زده!» خب راست میگفت بنده خدا ... بچه ها زدن زیر خنده ... اما من نخندیدم و فقط نگاش کردم ... گفتم: «خب وقتی به یه نفر، این همه حجم کار میدم، از دو حال خارج نیست دیگه!» ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour مجید هم یه کم خودشو جمع و جورتر کرد و گفت: «بله ... ببخشید ... قصدم دخالت و جسارت نبود ... آره از دو حال خارج نیست: یا اصلا با کار و تخصص بنده آشنا نیستین که این خیلی بعیده! یا قراره مبسوط الید عمل کنم و میتونم تیم چینی کنم!» گفتم: «آ باریک الله! پس حواسم هست که کسی روی چارتا استخون و یه روکش و سرجمعش 70 – 80 کیلو آدم به اسم مجید، حساب بت من نمیکنه!» بازم همه خندیدیم! خب این تحلیلی که این پسر از حرف من کرد، معلومه که از دیشبش تا اون لحظه، بیکار نبوده و درباره من و روحیاتم یه پرس و جوهایی کرده و بقیه هم قشنگ واسش تشریحم کردند! خیلی هم خوب! وقتی مجید و سعید را فرستادیم پای دستگاهاشون، عمار گفت: «محمد! چرا همیشه تیم میچینی؟! چرا هیچوقت به چینش قبلی نیروها پایبند و راضی نمیشی؟! خب مگه بقیه چشونه؟ میشنیدم که بقیه بچه های اداره خودمون، خیلی دلشون میخواد باهات کار کنن ... حالا واقعا لازمه که ...؟!» خب سوال خوبی بود ... فکر کنم کسانی که بعدها خاطراتمو میخونن و مجموعه کتاب ها را در کنار هم قرار میدن، به این سوال برخورد بکنن! جوابش ساده است! به عمار گفتم: «چون اگر تیم و شرایط قبلی کارامد بود، هیچوقت منو سر اون کار و شرایط نمیذاشتن و به همون روال قبلیشون ادامه میدادن! موفقیت یک کار یا یک پروژه، فقط بخاطر مدیر قوی یا موفقش نیست ... بلکه یه کار تیمی هست... دوس ندارم بشینم سر پرونده ای که همشون میدونن چه خبره الا خودم ... این تجربه ای بود که سر پرونده مژگان خانوم و مسائل پیش اومده واسه خودت هم پیش اومد... یادته که؟ آدمشونو که عوض میکنن، انتظار دارن که نتیجه کار هم عوض بشه و رو به بهبودی بره! پس چرا باید بشینم سر سفره ای که غذاش را آشپز قبلی پخته؟! خب اگه اون آش خوردنی بود که سفره و آشپزخونه را به من نمیسپردند! پس بذار به سلیقه خودم بپزم و بچشم و بچینم سر سفره! درسته؟! ضمنا اگر مثل دولت ها قائل به تغییر سر تا پای سیستمم بودم، مثل همین کاری که هر دولتی تا میاد، با مسئولین قبلی برخورد چکشی میکنه و شروع به قلع و قمع و... میکنه، جسارتا تو را هم نباید نگه میداشتم. باید میفرستادمت که بری! اما من قبولت دارم ... واسم مهم اینه که خوب کار میکنی و حب و بغضت در کار دخیل نمیکنی. این خیلی ارزش داره... ولی بقیه را اینجوری، مثل تو ندیدم ...» عمار فقط زل زد ... یه کم سرشو تکون داد ... بعدشم گفت: «دست شما درد نکنه!» و رفت! نفهمیدم چرا یه کم ترش کرد؟! شما میدونین؟! ادامه دارد... ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت نهم» دو سه روزی گذشت ... بچه ها به کار سوار شده بودن که تصمیم گرفتیم متمرکز کار کنیم... البته من نقش خاصی در این باره نداشتم و با امکاناتی که داشتیم میتونستیم حتی کلا غیر متمرکز باشیم ... عمار اومد اطاقم و بهم گفت: «سعید و مجید میگن ما میخوایم با محمد کار کنیم و دوس داریم نزدیکش باشیم ... اگر فایل ها را همین جا تعریف کنیم و با هم باشیم ایرادی داره؟!» گفتم: «اونا محبت دارن اما دوس ندارم خیلی تو چشم باشیم ... دوس دارم حضور فیریکیمون در کنار هم را به حداقل برسونیم تا حساسیت کمتری ایجاد بشه ...» عمار گفت: «درسته ... اما بچه ها دوس دارن با خودت مستقیم و چهره به چهره کار کنن ... اگه صلاح میدونی بگم بمونن... خوشحالشون کن!» گفتم: «باشه ... شاید خیر باشه که پیش خودم باشن...» که البته هم خیر بود و هم شر! حالا خودتون میخونین و میفهمین چرا؟ عمار هم خوشحال رفت بیرون و قرار شد بیان پیش خودمون! خب... اولین جلسه را گرفتیم و قرار شد یه کم عملیاتی تر وارد پروژه بشیم ... از اینکه تا آخر این مستند داستانی نمیتونم دقیقا از پروژه پرده برداری کنم و خیلی رک و راحت صحبت کنم و باید خودتون به نتیجش برسین، پیشاپیش عذرخواهی میکنم! اولش با قرآن شروع کردیم ... با صدای محزون عمار ... تا حالا صد بار بهش گفتم که کاش صدای منم مثل صدای تو بود ... از وقتی خانم اولش (مامان مژگان) از دنیا رفت، حزن و سوز صداش هم بیشتر از قبل شده ... مخصوصا وقتی این آیه را میخوند و حال به حالی میشدم، احساس میکردم نباید روی هیچ چیم حساب کنم... باید بیشتر تو کارام دقت کنم: «يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ...» اى مردم! از آنچه در زمين، حلال و پاكيزه است، بخوريد و از گامهاى (وسوسه انگيز) شيطان، پيروى نكنيد. براستى كه او دشمن آشكار شماست. ینی حواست باشه ... اگر گفتی الف، باید تا تهش بری ... فکر نکن خیلی شاخ هستی و کسی حریفت نمیشه و میتونی زیر و رو کشی کنی ... اگه پاتو کج گذاشتی، راه و هدف و دوستات و خلاصه همه چیت کج و معوج میشه! شیطون منتظره ببینه یَخِت چطوری و در چند درجه آب میشه ... بعدش هم گام به گام ... بگذریم ... ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour طرح را توضیح دادم: «ببینین رفقا ... ما سه تا کار عمده را فقط در 48 ساعت اولیه باید انجام بدیم تا بتونیم خودمونو پیدا کنیم ... اگه نشه، نمیتونیم از سر خط ها و سر پنجه ها عبور کنیم ... ✔️ اون سه تا کار اینه: اول) کثرت یابی واژگان دوم) تشخیص خط و ربط ها سوم) کشف موقعیت مکانی و زمانی افراد خب ... آقا سعید تو باید واژه یابی کنی و کثرت و مقادیرش را واسمون ارزیابی کنی ... آقا مجید شما هم خط و ربطش بین کانال ها و سوپرگروه های ضد انقلاب را بررسی کن ... عمار هم شماره و موقعیت و شرح حال افراد ... تا اینجاش سوالی نیست؟» یه نگاه به هم کردن و گفتن: «نه ... بسم الله ...» گفتم: «سعید جان! تا امشب روی این واژگان کار کن. البته وحی مُنزل نیست و میتونی اگه سر راهت به واژه مهمی پی بردی، درج دستور کنی: تهدید – سندیکال – صنف – صنفی – شورش – اغتشاش – اعتراض – معترض - خیابان – خیابون – کوچه - تجمع – مال باخته – ری استارت – آتش – سوزاندن – توحش – مسجد – حسینیه – نظامی – سپاه - پاسدار – سپاهی – آخوند – رهبر – مقام رهبری – مقام عظمی - سید علی – انتصابی – قاچاق – قاچاقچی – مال مردم – حق الناس – منقلی - بیت المال – دوره – شعار – ایران – انقلاب – نظام – نظام آخوندی – مشت – مشت گره کرده – لاریجانی – لاریجانی ها – محمود – احمدی نژاد - روحانی – حسن روحانی – کلید – قفل – قفل و کلید – اصلاحات – خاتمی – سید محمد – رهبر اصلاحات – و ...» حدود 100 تا کلمه! سعید که داشت نگاه به لیست میکرد، حرفی زد که خیلی خوشم اومد ... مشخص بود این کاره است ... گفت: «قربان! به نظرم با توجه به شرایط کنونی، حالا اگر درست فهمده باشم، حدود هفت یا هشت تاش فراوانی بیشتری داشته باشه! درسته؟» گفتم: «درسته ... روش کار کن!» گفت: «اگه قرار باشه این کار را من انجام بدم و از نرم افزارها و موتورهای خودمون استفاده نکنم، ینی کار دستی انجام بدم، بنظرم نمیشه غلبه و کثرت همش درآورد! اجازه بدید با آقا مجید از کار کانالها و کدهای داخلیشون شروع کنیم!» گفتم: «نظر خودمم همینه! میخواستم اگه متوجه این مسئله نشدی، اینقدر بهت نگم تا بالاخره خودت خسته بشی و یاد بگیری! اما لطفا انقباضی عمل نکنید. قرار نیست در این مراحل، کسی دستگیر بشه و کانالی تعطیل بشه! اتفاقا ما به ادامه حیات و فعالیت اونا تا حدی نیاز داریم.»
عمار گفت: «بالاخره میدونیم که حتی اگه دستگیری ها عمده و سیلی باشه، بالاخره از بین نمیرن. پس نباید از جلوی چشم خودمونم دورشون کنیم. فتا کارشو بلده. ما هم کار خودمونو میکنیم.» من یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: «فقط دعا کنید دولت و عواملش تصمیم به فیلترینگ و قطع شبکه نگیرن. حداقل در این شرایط، تنها راه نجات و پروندن سوژه های ما در این مرحله، فیلترینگ و قطع شبکه است. واسه مراحل بعدیش نقشه داریم اما فعلا راهمون همینه که گفتم.» ادامه دارد... ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour