✔️ امشب از سر شب که جاتون خالی رفته بودیم زیارت جامعه کبیره، همش این آیه سر زبونم بود و خرابم میکرد:
🔸 قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم...
🌷امشب فقط میچسبه این بیت را با خودت زمزمه کنی و ندونی تو دلت بگی به به یا اجازه بدی اشکت بریزه و دلت یه جوری بشه👇☺️😭
✨ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
تمام هستی زهرا نصیب نرجس شد
امام زمان (ارواحنا فداه) می فرمایند :
أَنَا خاتِمُ الأوصیاءِ وَ بی یدفَعُ اللهُ البَلاءَ عَن اَهلی و شیعَتی.
من ختمکنندة راه اوصیا هستم و به وسیلة من خدا بلاها را از اهل بیت من و شیعیانم دفع مینماید.
(غیبت شیخ طوسی، ص ٢٤٦)
در گذشته، سانسور از طریق مسدود کردن جریان اطلاعات به اجرا در میآمد. در قرن بیستویکم، از طریق غوطهور کردن انسانها در سیلاب اطلاعات بیاهمیت و نامربوط عملی میشود.
انسانها واقعا نمیدانند به چه چیزی توجه نشان دهند، و اغلبْ وقت خود را صرف بحث و بررسی دربارهی موضوعات فرعی میکنند.
در زمانهای دور، قدرت داشتن به معنی دسترسی به اطلاعات بود. اکنون قدرت یعنی آگاهی بر اینکه از چه چیز باید چشم پوشید .
#انسان_خداگونه
اثر یووال نوح هراری
@mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
در گذشته، سانسور از طریق مسدود کردن جریان اطلاعات به اجرا در میآمد. در قرن بیستویکم، از طریق غوطه
#گناه_واقعیت
سخت ترین چشم پوشی، اجبار در چشم پوشی از بیان مطالبی است که بزرگترین نقطه ضعفش این است که #واقعیت دارند!
واقعیت، گناه بزرگی است
و از آن بزرگتر، بیان آن واقعیت است!
کتاب #پسر_نوح
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
☀️ صبح شد
پنجره ها خندیدند
شاخه ها رقصیدند
همه جا بوی شکفتن جاریست
فرصت بیداریست
صبح یعنی آغاز
فکر رفتن باشیم
چه کسی می گوید
پشت این ثانیه ها تاریک است
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است...
صبح بخیر زندگی❤️
صبح بخیر فالورا❤️
صبح بخیر دوستای گلم😊
صبح بخیر منتقدای جای تامل دار😌
صبح بخیر 🌹🌹🌹
والا
بخند بابا 😂
دنیا ارزش غم خوردن نداره
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
سلام علیکم
متاسفانه امشب باخبر شدیم که #پدر_خانمم پس از تحمل رنج بیماری، مرحوم شدند.
به احترام ایشان، دو روز کانال تعطیل است و از همه شما سروران محترم التماس دعا و طلب فاتحه برای آن مرحوم دارم.
پدرش را شستم و غسل دادم
دقیقا همونطور که پدرم را شستم و غسل دادم
اون بار، وحید کمکیم بود
و اینبار من کمکی محمود بودم
بعدش سدر
بعدش کافور
بعدش خشکش کردن
و کفن و تربت و فرات و عاشورا و ...
گفتم که ... دقیقا مثل بابام
ینی دو بار در کمتر از دوسال، عزیزانم را ...
اما ...
میسوزم از اینکه
#هنوز_آدم_نشدم😔😭
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه