eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
539 ویدیو
112 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
مادربزرگم با وحشت گفت: یعنی آن مرد قرار است در گودال زیرزمین حبس شود؟! فکر نمیکردم خانه ام زندان شود و از حالا من و تو و بچه ها بشویم زندان بان! سندی گفت: حق ندارید به طرف مطامیر بروید. روزی نصف نان و جرئه ای آب از بالا ... از سوراخی که از درش ساخته ایم، به قعر آن بینداز و برو! مادربزرگم میگفت از وقتی آن مرد در سیاه چال خانه ما حبس شد، قلبم آرام و قرار نداشت. وقتی سندی در خانه نبود، به نزدیکی‌های زیرزمین میرفتم. هر روز آن مرد، وقتی از عبادتهایش فارغ میشد، با سوز و آه، شروع به خواندن ابیات و اشعاری میکرد که جان را میسوزاند. در یکی از ابیاتش خود را موسی بن جعفر معرفی کرده بود. مادر بزرگم به مادرم گفته بود که شنیدم که چند مرتبه در اشعارش خود را موسی بن معرفی کرد. روزها از پیِ هم میگذشت و مادربزرگم هر روز، به محض رفتن سندی از خانه، خود را به پشت درِ مطامیر میرساند و به مناجات و اشعار موسی بن جعفر گوش میداد. تا این که کم‌کم طبع شعر مادربزرگم گل کرد و شروع به سرودن اشعاری در مناقب موسی بن جعفر کرد. مادرم میگفت وقتی مادرش برای آنان لالایی میخوانده، از موسی بن جعفر میگفته. از اجداد معصومش که در اشعار موسی بن جعفر بوده برای مادرم و دیگر بچه هایش میخوانده. تا این که این طبع لطیف را سینه به سینه از مادربزرگم به مادرم و از مادرم به من منتقل شد و به همین خاطر است که اکثر اشعارم در مدح موسی بن جعفر است. هر کدام از شاگردان طکشاجم خود را به گوشه ای از کلاس درس انداخته بود و مشغول ناله و گریه بودند. اما از آن روایت جانسوز، خودِ طکشاجم که در سنین پیری به سر میبرد، بیشتر از همه خُرد شده بود و اشک میریخت. وقتی شاگردان کنار رفتند و طکشاجم میخواست از مسجد خارج شود این جملات را زیر لب میگفت و آهسته آهسته قدم برمیداشت و مسجد را ترک کرد: «اگر آن مادربزرگ نبود، اگر محبت آن زندانی در قعر سجون به دل مادربزرگان نمی‌افتاد ... نه ما طعم اسلام می‌چشیدیم و نه لذت شیعه بودن ... و نه سینه‌مان مملو از علوم آل محمد میشد. رحمت و غفران الهی به آن مادربزرگ و آن لالایی ها و ... درود بی حد و حصر پروردگار عالم به موسی بن جعفر و اجداد و اولاد طاهرینش.» @Mohamadrezahadadpour
🔹اولین مواجهه من با امام حسن علیه السلام ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی امشب، میلاد مسعود امام حسن مجتبی علیه السلام است.🌹 اولین مواجهه من با ایشان بسیار دردناک بود. اولین بار با مقوله زندگانی و دوران سیاسی امام حسن، که یادمه دو سه روز حالم بد بود، به مطالعه این جمله برمیگرده که یاران و خواص حضرت به معاویه(قطب استکبار جهانی در طول سی سال) نوشتند: «بگو مجتبی را زنده میخواهی یا مرده؟!» منو میگین؟ خدا شاهده یادم نمیره تا چند روز حالم بد بود از این جمله. فکر کنم پایه دو یا سه حوزه بودم. سالها ماه صفر با همین یک خط، روضه می‌گرفتم برای خودم و حتی وقتی نیمه ماه رمضان میشد و مجلس جشن بود و کلی باید خوش میگذشت، یهو وسط جلسه یاد این جمله میفتادم و حالم پیش خودم دگرگون میشد. این دگرگونی که میگم، یه چیز صرفا احساسی نبودا. یه چیزی مثل خرد شدن از درون، و یا وحشت از تکرار تاریخ و یا یه چیزی تو این مایه ها که خیلی نمیشه درباره اش پیش کسی حرف زد. خلاصه سالها گذشت. تا اینکه کم‌کم پایه ده تموم شد و رفتم درس خارج و ارشد حوزه هم دفاع کردم و فضای زندگیم به سمت تدریس و تبلیغ رفت و دیدم باید درباره بعضی مقولات بنویسم و ... تا سال ۹۸ سال ۹۸ دیدم نمیتونم دیگه تحلیلی که از زندگانی و شرایط اجتماعی زندگی امام حسن دارم تحمل کنم. بارها با اساتید و علما مطرح کرده بودم. منابع را شخم زده بودم. بالغ از نود درصد حرفایی که درباره امام حسن داشتم، جاش روی منبرها نبود. اگرم میگفتی، متهم می‌شدی و خیلی ها منظور بد برمی‌داشتند و دردسر میشد. تا اینکه تصمیم گرفتم دقیقا همان چیزی که در ذهنم بالغ بر ۱۵ سال کار سالانه شکل گرفته، در لباس یک سناریو و داستان بنویسم. شاید تنها مستند داستانی که سه بار طرحش بزرگ و بزرگتر نوشتم همین موضوع امام حسن بود که الان به اسم کتاب چاپ شده. این کتاب، پازل اول از پازل سه تکه ای هست که تو ذهنمه و از امام حسن خواستم زنده بمونم و توفیق پیدا کنم دو جلد بعدش را هم بنویسم. اما همین کتاب خب اگر یادتون باشه، متنی که در کانالم منتشر کردم، برای عده ای جای نگرانی داشت. منم به نگرانی مخاطبم مخصوصا اگر بدونم آدمای فرهیخته و اساتید هستند خداییش احترام میگذارم و گارد بسته ندارم. بالاخره قراره برای اسلام و انقلاب بنویسیم. برای هوای نفس و دنیا که نیست. تصمیم گرفتم نگرانی ها را برطرف کنم و بعد از اینکه با سه چهار نفر از اساتید بسیار کاربلد و مهربان صحبت کردم، شد همین متنی که الان چاپ شده و بحمدلله الان هم رفته برای چاپ ششم یا هفتم. دقیق یادم نیست. برگردیم به اصل حرفم. به محض نوشتن این کتاب، و حتی یه مدت هم گذشت و باهاش زندگی کردم و توقع داشتم بهم آرامش بده و بار سنگین اون جمله ای که پدرمو در آورده بود از قلبم برداره، که دیدم زهی خیال باطل! اون جمله باعث شد پانزده سال بعدش کتاب چرا تو بنویسم اما از بعد از نوشتن اون کتاب، دیگه با یه جمله مواجه نبودم. بلکه یه کتاب نسبتا قطور از مفصل شده اون روضه افتاده تو زندگیم که داره صفحه به صفحه اش اعصابمو خرد می‌کنه و آه میکشم. نمیدونم چرا اینو براتون گفتم ولی دوست داشتم بدونین گاهی یه جمله میشه یه کتاب و همون کتاب میشه بهانه روضه کل عمر آدم برای یکی از جذاب ترین و مظلوم ترین و بسیار کریم و مهربان ترین امامی که ... آه یا حسن 😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش حرف هایی که امام جمعه محترم چهاردانگه زدند بیشتر می شنیدیم. اما عده ای در شهر های بزرگ تر انگار دغدغه های دیگه‌ای دارند با این که به مرکز نزدیک ترند و راحت‌تر می‌توانند از بزرگ‌رسانه نظام اسلامی که نمازجمعه‌ها هستند استفاده کنند. اگر کسی به امام‌جمعه بزرگوار چهاردانگه دسترسی دارد، سلام گرم بنده را خدمت ایشان برساند.
🔹شکستن انحصار خنداندن مردم ✍حدادپور جهرمی با کنار گذاشتن آدم‌هایی که با سلیقه ما چندان هم‌خوانی نداشته باشند، اصلا موافق نیستم. اما با این که یک خط یا یک ژانر و یا فضای خاصی در انحصار عده‌ای باشد هم مخالفم. سالها بود که مدیریت خنده و خنداندن مردم در انحصار سه چهار سلبریتی و جریان خاص خودشان بود. به طوری که اصلا فضا برای شنیدن و دیدن استعدادهای دیگران چندان فراهم نبود. اما با تغییر مدیریت کلان سیما، بعلاوه مسائلی که از شهریور ۱۴۰۱ رخ داد، سبب شد ما شاهد هنرنمایی گروه‌های جدید و تازه نفس باشیم. گروه‌هایی که علاوه بر استعداد برای خنداندن مردم، فضا را برای گروه‌های استانی و شهرستانی بیشتر آماده کنند. البته این به معنای انکار زحمات سلبریتی‌ها در این حوزه نیست. اما تکثر چهره‌های جوان و جویای نام و ایده‌های نمایشی و برنامه سازی در یک سال اخیر، از قبل بیشتر شده است. این شبها سه برنامه را با خانواده دنبال می‌کنیم که توصیه میکنم شما هم ببینید و به دوستان معرفی کنید: ۱. ۲. ۳. تماشا کنید با برنامه تماس بگیرید پیامک بدید با همه انتقاداتی که داریم اما لطفا تشویقشون کنید تا قوی‌تر کار کنند. خلاصه هر کاری که واسه تشویق و روحیه دادن به بنده در مسیر نویسندگی و روشنگری کردید و تا عمر دارم مدیونتون هستم، واسه اینا انجام بدید تا ادامه بدهند و مجبور به ساخت کارهای قوی‌تر بشوند. ما باید موفق بشیم که عَلَم خنده و خنداندن مردم را از انحصار بعضیا دربیاریم. و الان بهترین فرصت هست تا خودی نشون بدیم. @Mohamadrezahadadpour
اگر این روز را بیشتر از غدیر ندانیم، آثار و برکات دینی و سیاسی آن کمتر از غدیر نیست. برای کوچکی همچون بنده، مباهله بیانگر این نکات پر معناست: 🔹 ۱. هم آوردی و مبارز طلبی فقط با تیغ و گلوله نیست. بلکه مرد خودش را میخواهد که اینقدر خیالت از بابت درست بودن عقاید و راهی که میروی راحت باشد که تن به نفرین طرفینی بدهی! حالا حضرت عباسی من و شما چند درصد اینجوری هستیم؟ چقدر جرات داریم بریم با مخالف حربی و اعتقادی مباهله کنیم؟ 🔹 ۲. حالا خودمون به کنار. جرأتشو داریم دست زن و بچه را بگیریم و بگیم «اینا هم نفرین کنین تا اینا هم شما را نفرین کنند و ببینیم اون وقت حق با ماست یا حق با شماست!» خداوکیلی: 🔺 اولا زن و بچه ات راضی میشن باهات پاشن بیان و جانشون در خطر بندازند؟ 🔺ثانیا اینقدر به ایمانت ایمان و اعتقاد دارن که حاضر باشن چنین ریسکی کنند؟ 🔹۳. خانمت! آیا خانمت دست بچه کودک کم سن و سالت میگیره و نوزاد کوچولوش در بغل میگیره و بیاد؟! یا بهت میگه «حالا بچه ها چه گناهی کردن؟ این دعوای ما آدم بزرگاست!» ؟! اجازه بدید فعلا همین قدر بس باشه چون میترسم بیشتر پیش بریم و به سوالات و جاهای خطرناکی برسیم. سوال و چالش اصلی من در هر سال، روز مباهله، این بوده: 👈 ۱. اینا چیکار میکردن که خانوادشون اینقدر قبولشون داشتند؟ 👈 ۲. چرا الان جرات ندارم با یه لائیک مباهله کنم و قرار بذاریم هر کس ناحق بود پودر بشه الهی؟! 👈 ۳. حالا جرات و خانواده و اینا به کنار. جسارتا چرا به خدا اعتماد ندارم و هر لحظه تو دلم میگم: «حالا اومدیم و یهو خدا نظرش برگشت و صلاح دونست که من پودر بشم! اون وقت چه خاکی تو سرم بریزم؟ کیه که باور کنه والا حق با من بوده و یه صلاح و مصلحتی تو کار بوده که اون زنده در بره و من نابود بشم؟!» روز جشن است اما چنین است که هر سال، روز مباهله، دلم از خودم میگیرد😔 بسیار غبطه میخورم و احساس کوچکی و خاکساری دارم نسبت به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام🌷 خدا کنه تونسته باشم منظورمو به درستی بیان کنم. ✅ الهی به حق خاندان رسالت، قسمت میدهم ایمان و اعتقاد و اعتمادمون به خودت و اسلام و انقلاب را در دل های ما روزافزون بفرما. @Mohamadrezahadadpour
🔹سلام آقای جهرمی چقدر پیشرفت داستان هیجان آوره. دارم چندباره میخونم قسمتهای امشب رو.چه معجزه ای که به سمت پاکی و طهارت پیش میره و اینقدر زیبا به تصویر کشیده شده.دستمریزاد و خداقوت 🔹سلام داشتیم زندگیمون را میکردیم..‌‌‌‌.... فضای مجازی آروم و ساکت خودم را داشتم... یک ساعت ه دارم فکر میکنم اصلا چی شد که افتاد وسط این فضا ؛ اما چیزی یادم نمیاد. واقعا چی میخوای از زندگی ما.... نمیدونم تاوان گناهمی... یا اجر کار خوب... سر داستان قبلی بود... که به خودم گفتم : دیگه این داستان را نمیخونم.... ماجرای یه خواهر برادر دیگه... که میخواد یه کم آب و تابش بده. اما آخر نتونستم از قسمت ۱۳ آمدم و مجبور شدم همه قسمت های قبل را دو بار از اول بخونم . اینم از تا دیشب نخونده بودم قول هم داده بودم نخونم به قول اون خواننده خدا نیامرز: توبه کردم که دگر می نخورم به جز امشب و فردا شب و شبهای دگر.... اما نمیدونم چی شد دیشب یه تکه هایی از قسمت ۹ دلم را برد. یه جورایی خودم را به خودم نشان داد. و که چند ساله خدا قسمت ما کرده فرشته ای که مهمون خونه ماست زندگی ما. 🔹سلام.وقت بخیر من فکرمیکنم این داستان واقعیه ازونجا ک تو یجا از داستان دوست شهیددستغیبو دعا کردین ..زدم گوگل از شاگردان شهید..نیومد بالا ...هربزرگواری ک هستن خداحفظشون کنه انشاءالله حاج اقا داستان بهارو بارانو ک میزارید من خیلی حسودیم میشه ب این دوتا ب انقد خوب بودنشون انقد پاکیشون..دلم میگیره از گناهام.. اصلا اسم این دوتا یه ارامشی ب ادم میده..(اینم یه نشونه واقعی بودنش..) چون بارمثبت معنویش از طریق داستانتون ب ادم منتقل میشه.. حاج اقا یه پسر نوجوون دارم دعاکنید یه دوست مومنی تو فاز بهارو باران سرراهش قرار بگیره..خیلی جوش میزنم ذاتش پاکه اما دوستاش 😔 پسرم سید هس..دعاکنید سربراه بشه 🔹چرا با خواندن این قسمت گریه کردم😭😭😭😭😭 🔹سلام حاج آقا چقدررر قسمت امشب مستند داستانی پررر نکته اس، فقط دلم به حال خودم و زمانی که تا الان هدر دادم میسوزه چطور یه آدم با اون وضع مالی و جسمی،تمام وقتش برای خانواده و امام زمانش هست،و خدمت به امام زمان رو در قالب نشستن و دعا کردن خلاصه نکرده با اون خستگی قضای نماز شب میخونه،نه اینکه نماز صبحش قضا بشه😔😔 و چه جالب و ریز این نکات رو در قالب داستان میارین و چقدر ما از دور ناراحت همچین افرادی هستیم و غافلیم😔 امشب مطمئن شدم، هیچ مدل آموزشی بهتر از،در قالب داستان درآوردن نیست👌 ان شاء الله که خدا به شما سلامتی بده و زیر سایه ی امام زمان ،هر روز قوی تر از دیروز، با قلم تواناتون آدما رو از غفلت دربیارین🤲 🔹سلام، وقتتون بخیر، هر چی که داستان یکی مثل همه دردآور بود، این داستان شیرینه و خیال آدم راحت میشه، مثل همیشه غافلگیرمون کردین، قسمت امشب عالی بود، مطمئنم مخاطباتون شوک شدن، خوش به سعادت بهار و باران، خوش به سعادت فرحناز. چقدر زود قضاوت میکنیم، مخاطبا راجع به فیروزه خانم چه نظراتی میدادن مطمئنم الان کپ کردن 🔹سلام حاج آقا برای اولین بار من چندین بار این قسمت رو خوندم تازه دارم متوجه میشم لقمه حلال چیه تازه دارم متوجه میشم نطفه حلال چیه تازه دارم متوجه میشم کارکردن برا امام زمان یعنی چی 😭😭 با خدا و امام زمان عهد بستم که خمسمو بدم و قطعا شما هم تو ثوابش شریکید 🔹سلام چه قصه ی قشنگی.. 💔🥺واقعی یا غیر واقعی آدم دلش میخواد از صفر شروع کنه.. حس خوب شدن و حیات طیبه داشتن چقدر از محصولات فرهنگی ما دور شده بود کاش مثل شما سینما و تلوزیون هم دست بکار میشدن واقعا خدا خیرتون بده 🔹سلام حاج آقا،شبتون بخیر،امشب با اشک داستان رو خوندم،بعضیها چه وسعت جانی دارن که خدا انقدر براشون میباره،یتیمی و بی کسی،بیوه شدن و بی همسری،بچه معلول،بی پولی و فقر، چقدر بعضیها سعه وجودی دارن، امشب از خودم و از گله کردنم تو زندگیم بدم اومد،خوشا به سعادت کسایی که مشکلات رو راه کمالشون میبینن، در اصل امشب باید برای خودم گریه کنم نه برای اقا باقر و فیروزه خانم 🔹باسلام ممنون از داستان بهار خانم داشتم فکر میکردم یعنی میشه با وجود اولیای الهی امثال آقاباقر و شهدایی که مظلومانه و دور از وطن خون پاکشون جاری شده و نایب امام زمان.... خدا نظرش رو از این انقلاب و این نظام برداره...؟ خدایا بحق گمنامان مقرب درگاهت این کشور رو از لوث وجود اشرار و منافقین پاک کن و ظهور منجی عالم رو برسان 🔹شیرازی‌ها به خاطر آب و هوای شیراز در فصل بهار، عاشق باران و بهارند. و چه انتخاب خوبی بوده دو اسم باران و بهار برای این دختران دوقلوی شیرازی.
🔹اولین مواجهه من با امام حسن علیه السلام ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی اولین مواجهه من با ایشان بسیار دردناک بود. اولین بار با مقوله زندگانی و دوران سیاسی امام حسن، که یادمه دو سه روز حالم بد بود، به مطالعه این جمله برمیگرده که یاران و خواص حضرت به معاویه(قطب استکبار جهانی در طول سی سال) نوشتند: «بگو مجتبی را زنده میخواهی یا مرده؟!» منو میگین؟ خدا شاهده یادم نمیره تا چند روز حالم بد بود از این جمله. فکر کنم پایه دو یا سه حوزه بودم. سالها ماه صفر با همین یک خط، روضه می‌گرفتم برای خودم و حتی وقتی نیمه ماه رمضان میشد و مجلس جشن بود و کلی باید خوش میگذشت، یهو وسط جلسه یاد این جمله میفتادم و حالم پیش خودم دگرگون میشد. این دگرگونی که میگم، یه چیز صرفا احساسی نبودا. یه چیزی مثل خرد شدن از درون، و یا وحشت از تکرار تاریخ و یا یه چیزی تو این مایه ها که خیلی نمیشه درباره اش پیش کسی حرف زد. خلاصه سالها گذشت. تا اینکه کم‌کم پایه ده تموم شد و رفتم درس خارج و ارشد حوزه هم دفاع کردم و فضای زندگیم به سمت تدریس و تبلیغ رفت و دیدم باید درباره بعضی مقولات بنویسم و ... تا سال ۹۸ سال ۹۸ دیدم نمیتونم دیگه تحلیلی که از زندگانی و شرایط اجتماعی زندگی امام حسن دارم تحمل کنم. بارها با اساتید و علما مطرح کرده بودم. منابع را شخم زده بودم. بالغ از نود درصد حرفایی که درباره امام حسن داشتم، جاش روی منبرها نبود. اگرم میگفتی، متهم می‌شدی و خیلی ها منظور بد برمی‌داشتند و دردسر میشد. تا اینکه تصمیم گرفتم دقیقا همان چیزی که در ذهنم بالغ بر ۱۵ سال کار سالانه شکل گرفته، در لباس یک سناریو و داستان بنویسم. شاید تنها مستند داستانی که سه بار طرحش بزرگ و بزرگتر نوشتم همین موضوع امام حسن بود که الان به اسم کتاب چاپ شده. این کتاب، پازل اول از پازل سه تکه ای هست که تو ذهنمه و از امام حسن خواستم زنده بمونم و توفیق پیدا کنم دو جلد بعدش را هم بنویسم. اما همین کتاب خب اگر یادتون باشه، متنی که در کانالم منتشر کردم، برای عده ای جای نگرانی داشت. منم به نگرانی مخاطبم مخصوصا اگر بدونم آدمای فرهیخته و اساتید هستند خداییش احترام میگذارم و گارد بسته ندارم. بالاخره قراره برای اسلام و انقلاب بنویسیم. برای هوای نفس و دنیا که نیست. تصمیم گرفتم نگرانی ها را برطرف کنم و بعد از اینکه با سه چهار نفر از اساتید بسیار کاربلد و مهربان صحبت کردم، شد همین متنی که الان چاپ شده و بحمدلله الان هم رفته برای چاپ ششم یا هفتم. دقیق یادم نیست. برگردیم به اصل حرفم. به محض نوشتن این کتاب، و حتی یه مدت هم گذشت و باهاش زندگی کردم و توقع داشتم بهم آرامش بده و بار سنگین اون جمله ای که پدرمو در آورده بود از قلبم برداره، که دیدم زهی خیال باطل! اون جمله باعث شد پانزده سال بعدش کتاب چرا تو بنویسم اما از بعد از نوشتن اون کتاب، دیگه با یه جمله مواجه نبودم. بلکه یه کتاب نسبتا قطور از مفصل شده اون روضه افتاده تو زندگیم که داره صفحه به صفحه اش اعصابمو خرد می‌کنه و آه میکشم. نمیدونم چرا اینو براتون گفتم ولی دوست داشتم بدونین گاهی یه جمله میشه یه کتاب و همون کتاب میشه بهانه روضه کل عمر آدم برای یکی از جذاب ترین و مظلوم ترین و بسیار کریم و مهربان ترین امامی که ... آه یا حسن 😭😭 @Mohamadrezahadadpour
✔️ نتایج مهم این بحث: ۱. وقتی تصمیمات ولی خدا را برخلاف سلیقه خودمان دریافتیم، باید اینقدر آماده تسلیم شدن در برابر اوامرش باشیم که لحظه ای شک نکنیم. شک کردن به تصمیمات ولی خدا و برطرف نکردن آن شک، سبب دور شدن از عاقبت به خیری است چه برسد که مروج تردید و دو دلی در بین دیگران باشیم و فضا را مسموم کنیم. ۲. اگر شبهه و سخنی مخالف با تصمیمات ولی خدا داریم، باید فورا به داد عقل و قلبمان برسیم و برطرف کنیم. نه اینکه هوار بزنیم و دست به اقدام خطرناک و غلط بزنیم. ۳. بالاترین فیض ها در گمنامی و خدمت مخلصانه ولو در کوه و دشت و شهر و روستا و مناطق محروم و سطوح میانی و پایین جامعه است. چه بسیار افرادی که در خانه و بیت حضرات معصومین بودند اما عاقبت به شر شدند. ۴. هر جا با دشمن، هم ادبیات و هم کاسه شدیم، باید برگردیم به خیلی خیلی قبل تر ها. نگاه کنیم کجا بودیم و چه کردیم و به مرور زمان، کدام طرف غش کردیم که نتیجه اش این شده؟! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا🌺 @Mohamadrezahadadpour
🔹 شما فکر کرده اید هر سال جناب طارمی میتواند به طرف دروازه آنان شلیک کند و گل بزند و بعدش هم در حال خوشحالی کردن، جلوی تماشاگران آنها رژه برود و دست خود را به نشان زدن گردن و قطع شدن سر به گردنش بکشد و به ریش و ریشه دشداشه پوش های سعودی بخندد؟! نخیر بزرگوار! آنها که بیکار و دست و پا بسته نیستند. هیچ کس در دنیا بیکار و دست و پا بسته نیست. اگر در زمین ندوی و برنامه نداشته باشی و استراتژی درستی را تعریف نکنی، میبازی و بعدش هم نمیتوانی با گفتن عبارات «چیزی از ارزش های ما کم نشد» و یا «تقصیر فرودگاه و خدمه پرواز است که 43 ساعت ما را معطل کردند وگرنه ما روحیه مان خوب بود و میبردیم» و یا «یه تماشاگر قوطی آب معدنی پرت کرد وسط زمین و اعصاب بچه ها به هم ریخت» و یا «جوّ ورزشگاه سنگین بود و داشتند شعر بهنام بانی شان میخواندند وگرنه اگر ما هم بهنام بانی مان برده بودیم...» 🔹 بس کنید تو را خدا! تَکرار میکنم «باختیم، بد هم باختیم!» 👈 چون ما ضعیف ظاهر شدیم. حداقل به عنوان یک مخاطب و تماشاگر معمولی که تجربه فوتبالی اش در حد زمین فوتبال خاکی یالقوزآباد سُفلی است، با دیگر هم وطنانم که کلاسشان از من بالاتر است و سالها پای کرسی درس عادل خان فردوسی پور تلمذ کرده اند معتقدم قوی ظاهر نشدیم و برنامه نداشتیم و گند زدیم و خلاص! ✔️ هیچ وقت «حریف» را نباید دست کم گرفت. چه برسد به «دشمن»! دشمنی که در لباس حریف، این چنین وسط زمین هنرنمایی میکند، حواسش به دیگر ابعاد وجودی اش هم هست. دانشگاه های مختلف و بین المللی تاسیس میکند، سیستم دفاعی اش را به روز میکند، سطح دیپلماسی اش را در دنیا با معیارهای خودش بالانس میکند، او هم برای منطقه برنامه خاص خود را دارد، بیکار و بی عار نمینشیند که ببیند من و شما چه میکنیم، برای مردمش رفاه نسبی و سرگرمی ایجاد میکند، با مخالفانش میجنگد و تا بتواند عکس العمل به خرج میدهد، و هزاران کار دیگر که ... بالاخره بیکار نیست و تلاشش را میکند. و حتی شاید بدش هم نیاید در ذهن من و شما تصوری از عربستان ایجاد شود که هنوز سوسمار و شتر و الباقی قصه! چرا؟ چرا بدش نمی آید که ما درباره اش افکار قدیمی و کوتاهی داشته باشیم؟👈 تا ما خیالمان راحت باشد که دشمن و حریف سطح پایین و اُسکلی داریم و خودمان را از او قوی تر نکنیم و تنها آرزویی که برای جوان مومن و انقلابی و حزب الهی ایجاد میکنیم این باشد که بالاخره یک روز حمله کنیم و کاخش را روی سرش خراب میکنیم تا بتوانیم در قبرستان بقیع، حرم و بارگاه بسازیم تا همه مشکلات جهان اسلام حل و فصل شود. 😡 که البته زحمت ایجاد این سطح فکری برای مخاطب ایرانی مخصوصا حزب الهی‌ها، مطابق معمول به عهده کسانی است که نمدانیم چه نفعی میبرند از اینکه ما دشمن را یک مشت پاپَتی و چلقوز تلقی کنیم که با یک پِخ گفتن ما، خود را خراب میکنند و میگریزند! خلاصه دستم به این عده که نمیرسد. حداقل از شما خواننده گرامی این متن تقاضا میکنم گول آدرس اشتباه بعضی ها نخور! ✅ به قول حضرت آقا «ما باید قوی شویم و چاره ای به جز قوی شدن نداریم.» 🇮🇷 @Mohamadrezahadadpour
⛔️در حوادث تروریستی چه کنیم؟ (بخش اول) ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی انشاءالله حوادث تروریستی مثل حرم امام رضا علیه السلام و حرم احمدبن‌موسی و مزار شهدای کرمان و... تکرار نشود اما چند نکته را خدمت مردم عزیزمان، خودمانی مرور کنیم بد نیست: ✔️ ۱. به محض دیدن ضارب یا عامل، همه به طرف او هجوم نبرید. امکان انتحاری در لحظه آخر و وقتی که از فرار ناامید شد، وجود دارد. مانند آنچه در حرم امام خمینی و یا مجلس رخ داد. اغلب پس از کشتار مردم و در لحظه آخر، انتحاری زدند و تمام. لذا بخاطر جلوگیری از فاجعه بدتر ، احساساتتان را کنترل کنید و همگی روی سرش نریزد. دو سه نفر او را دوره کنند و دو سه نفر دیگر هم با فاصله یکی دو متر پشتیبانی کنند کافی است. ✔️ ۲. دو سه نفری که به عامل نزدیکتر هستند، تن به تن و با دست خالی به او نزدیک نشود. اصولاً نزدیک تر شدن و یا مکالمه با عامل تروریستی اشتباه محض است. باید هر آنچه در اطراف در دسترس شماست مثل چوب و سنگ و آهن و مهر و سطل زباله و کتب سنگین و ... به طرف او پرتاب کرد و فرصت اقدام بعدی را از او گرفت. دعوای خیابانی و مشاجره با در و همسایه نیست که ابتدا با توپ و تشر و سپس فحش خارمادر و نهایتا منجر به گلاویز شدن گردد. حادثه تروریستی است و اصولاً تروریست اگر اهل تهدید و شاخ و شونه و فحش و فضاحت بود، دست به اقدام تروریستی نمی‌زد. ✔️ ۳. تاکید میشود که به هیچ وجه اقدام به کشتن او نکنید. به هر قیمتی هست باید زنده بماند. زنده اش برای ما ارزش دارد وگرنه جنازه نحسش به درد کسی نمی‌خورد. حتی اگر هجوم جمعیت زیاد شد و میزان ضرب و شتم بالا گرفت و کسی به حرف شما گوش نداد، پس از اینکه مجروح شد و خود را مغلوب دید، فورا با دو سه نفر، اطراف عامل حلقه بزنید تا هر طور شده زنده بماند. گاهی عاملی دیگر از طرف خودشان مامور حذف و تمیز کردن صحنه است. نباید این موقعیت را در اختیار آنان و یا مردم گذاشت. ✔️ ۴. خانم های محترم را به تمام مقدسات قسم میدهیم فورا صحنه را ترک کنند و یا لااقل فاصله زیاد خود را حفظ کنند. این چه حرکت اشتباهی است که رو به عامل می‌ایستند و جیغ و فریاد می‌کشند و نفرینش میکنند؟! اصولاً مدیریت صحنه تروریستی که زن و بچه در آن باشد، برای هر آموزش دیده ای دشوار است و ابتکار عمل را از ایثارگران میگیرد. چه برسد به مردم باغیرت اما آموزش ندیده. حتی اگر عامل تروریستی یا انتحاری، خودش زن یا دختر بود، اما مردان در صحنه هستند و می‌توانند فورا واکنش مناسب به خرج دهند، خانم ها وارد عمل نشوند و اجازه بدهند آقایان با آن زن تروریست یا انتحاری برخورد کند. اینجا جای رعایت قاعده تجانس و امثال ذلک نیست. کار را به آقایان بسپارید و ایجاد مزاحمت نکنید. ✔️ ۵. امن ترین جاها گوشه ها و کُنج ها و کنار دیوارهاست. شروع به دویدن به طرف درب خروج و ترک محل نکنید. بلکه فقط از اطراف عامل پراکنده شوید. بسیار دیدیم که میزان تلفات زیر دست و پا از میزان تلفات حادثه تروریستی بیشتر بوده. پس لطفا سیل جمعیت راه نیندازید. ✔️ ۶. بهترین کار، نشستن در کنج ها و گوشه هاست. حتی اگر عاملین شروع به تیراندازی کردند و یا مطمئن شدید که عامل انتحاری است، در فاصله مناسب، روی زمین دراز بکشید و دست ها را روی سر و گردن خود بگذارید. فقط توجه داشته باشید که نشستن و خوابیدن شما در مسیر عبور و دویدن مردم نباشد. ✔️ ۷. درآوردن گوشی همراه و فیلمبرداری از مجروحان و شهدا و یا عامل تروریستی و یا انتحاری، و اشتراک گذاری گسترده آن در فضای مجازی ، نه توجیه عقلی و روانی دارد و نه توجیه سلامت اجتماعی و فرهنگی! کم نبودند خانواده ها و زن و بچه های مجروحان و شهدا که قبل از اطلاع از اصل حادثه، با دیدن اینگونه فیلم و کلیپ ها از به خون آغشته شدن عزیزانشان، جان به جان آفرین تسلیم کرده و یا سکته کرده و شوکه شده اند. اندکی، فقط اندکی به این موضوع هم توجه داشته باشیم و با جان و احساس و سلامتی مردم بازی نکنیم. 👈 اینقدر این نکات را نگفتند که مجبور شدیم خودمانی، نکاتی را عرض کنیم. نکاتی در خصوص شیوه گلاویز شدن و یا از پا درآوردن عامل و یا تعقیب و گریز عامل تروریستی و چندین مسئله دیگر هست که اگر صلاح بود و یا نهادهای مسئول اجازه دادند، تدریجا عرض خواهم کرد. ✍کانال ✅ آدرس ایتا: https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour ✅ آدرس تلگرام: https://t.me/mohamadrezahadadpour ✅ آدرس بله: https://ble.ir/Mohamadrezahadadpour ✅آدرس سروش: sapp.ir/hadadpour
مادربزرگم با وحشت گفت: یعنی آن مرد قرار است در گودال زیرزمین حبس شود؟! فکر نمیکردم خانه ام زندان شود و از حالا من و تو و بچه ها بشویم زندان بان! سندی گفت: حق ندارید به طرف مطامیر بروید. روزی نصف نان و جرئه ای آب از بالا ... از سوراخی که از درش ساخته ایم، به قعر آن بینداز و برو! مادربزرگم میگفت از وقتی آن مرد در سیاه چال خانه ما حبس شد، قلبم آرام و قرار نداشت. وقتی سندی در خانه نبود، به نزدیکی‌های زیرزمین میرفتم. هر روز آن مرد، وقتی از عبادتهایش فارغ میشد، با سوز و آه، شروع به خواندن ابیات و اشعاری میکرد که جان را میسوزاند. در یکی از ابیاتش خود را موسی بن جعفر معرفی کرده بود. مادر بزرگم به مادرم گفته بود که شنیدم که چند مرتبه در اشعارش خود را موسی بن معرفی کرد. روزها از پیِ هم میگذشت و مادربزرگم هر روز، به محض رفتن سندی از خانه، خود را به پشت درِ مطامیر میرساند و به مناجات و اشعار موسی بن جعفر گوش میداد. تا این که کم‌کم طبع شعر مادربزرگم گل کرد و شروع به سرودن اشعاری در مناقب موسی بن جعفر کرد. مادرم میگفت وقتی مادرش برای آنان لالایی میخوانده، از موسی بن جعفر میگفته. از اجداد معصومش که در اشعار موسی بن جعفر بوده برای مادرم و دیگر بچه هایش میخوانده. تا این که این طبع لطیف را سینه به سینه از مادربزرگم به مادرم و از مادرم به من منتقل شد و به همین خاطر است که اکثر اشعارم در مدح موسی بن جعفر است. هر کدام از شاگردان طکشاجم خود را به گوشه ای از کلاس درس انداخته بود و مشغول ناله و گریه بودند. اما از آن روایت جانسوز، خودِ طکشاجم که در سنین پیری به سر میبرد، بیشتر از همه خُرد شده بود و اشک میریخت. وقتی شاگردان کنار رفتند و طکشاجم میخواست از مسجد خارج شود این جملات را زیر لب میگفت و آهسته آهسته قدم برمیداشت و مسجد را ترک کرد: «اگر آن مادربزرگ نبود، اگر محبت آن زندانی در قعر سجون به دل مادربزرگان نمی‌افتاد ... نه ما طعم اسلام می‌چشیدیم و نه لذت شیعه بودن ... و نه سینه‌مان مملو از علوم آل محمد میشد. رحمت و غفران الهی به آن مادربزرگ و آن لالایی ها و ... درود بی حد و حصر پروردگار عالم به موسی بن جعفر و اجداد و اولاد طاهرینش.» @Mohamadrezahadadpour