eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
105.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
737 ویدیو
129 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل سوم» قسمت: بیست و یکم قم _ دو روز بعد _ چارمردون رسیدم و رفتم تو ماشینی که بچه ها مستقر بودند. سلام و علیکی کردیم و ازشون خلاصه وضعیت خواستم. حیدر گفت: حاجی داستان اینجا خیلی جدیه‌. اصلن یه وضعیه که نگو. در طول ۴۸ ساعت گذشته، حداقل بیست مورد بودن که اومدن و رفتن. اما اون زنی که اون روز قصد جون آسید رضا کرده بود هنوز تو خونه است. گفتم: از کجا اینقدر مطمئنی؟ گفت: آخه در دیگه ای نداره و هر چی هست، همینه. گفتم: توضیح بده برام چه مدل آدمایی آمد و شد میکنند؟ گفت: اکثرا خانمن و همشون چادری نوع ب. ( ساده تر و بهترش اینه که بگم چادری و جذاب. با انواع آرایش و جذابیت هایی که اگه مانتویی بودند، اینقدر به چشم مذهبیا نمیومدند. اصطلاحا ) گفتم: کسی هم شناسایی کردین؟ گفت: حدودا شیش هفت نفرشون. که ۵ تاش مطلقه و مجرد هستند و دو نفرشون هم شوهردار بودند. گفتم: راستی گفتی اکثرشون خانم هستند. ینی چی؟ مگه مرد هم به اینجا رفت و آمد داره؟ گفت: اتفاقا به خاطر همین گفتم تشریف بیارید اینجا که تا دیر نشده یه فکری بکنیم! گفتم: ینی چی؟ چی شده مگه؟ گفت: کُلّش سه چهار نفر مرد بیشتر به اینجا رفت و آمد نداره که البته ... سکوت کرد و به چشمام زل زد! با تعجب گفتم: که چی؟ چت شد؟ گفت: که متاسفانه هر چهار نفرشون یا مداح اند یا میون دارن یا هیئت دارن و جلسات سنگین با مخارج بالا میگیرن! ینی شغلهای دیگه ای دارند اما بیشتر به این مداحی و میون دار و هیئت داری معروفند! گفتم: خب اینکه چیز جدیدی نیست. حیدر چی شده؟ وقتی دیدم معذّبه ، گفتم: چرا دوس نداری چیزیو که میدونی و دیدی اما دوس نداشتی ببینی رو به زبون بیاری؟! بگو دیگه! اسم یه مداح آورد که ............ خیلی تعجب کردم و حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم: مطمئنی که خودش بود؟ شاید اینجا کلاس مداحی داره و یا جلساتی برای اینا داره! حیدر با تلخی بهم گفت: حاجی الان مثلا داری کار برادر مومنت را حمل بر صحت میکنی؟ حاجی داشتیم؟ من میگم اینجا شده مکان! بعد شما دلت ... ؟! ناراحت بودم. حوصله این همه تلخی نداشتم. گفتم: نمیدونم. خب الان چیکار میکنین؟ گفت: حقیتشو بخواید از امشب قراره یه عده ای از همینا برن تهران؟ گفتم: چه خبره؟ گفت: دقیق نمیدونم. میگن مهمونیه. همشون هم قراره تریپ مشکی و ... گفتم: آدرسی از پارتی تهرانشون نداری؟ گفت: ظاهرا خودشونم خبر ندارن و منتظر تماس پرستو هستن. گفتم: پرستو ؟ گفت: آره. نمیدونم کیه؟ فقط هم یکبار با اینا تماس داشته و بنظر میرسه خیلی ازش حساب میبرن!