سلااااااام
صبحتون بخیر😊🌺
خوبین؟
امشب شب تولد امام حسن عسکری هست و پیش پیش تبریک میگم❤️
جوکای دسته اول و مداحی و موسیقی های باحال آماده کنین که امشب کار داریم😉
حالا برای اینکه صبحتون با لبخند آغاز بشه، فعلا اینو داشته باشین تا شب 👇
حیفنون باباش میمیره داشت گریه میکرد،تلفنش زنگ میخوره ،
جواب که میده یهو گریه هاش بیشتر میشن...
میگن کی بود جریان چیه!؟؟
میگه پشت سر هم داریم بد میاریم! خواهرم بود...اونم باباش مرده...😂
🌸شاد باشید🌸
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🔹 امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:
هلاکت در ریاست و افشاگری
«دَعْ مَنْ ذَهَبَ یَمینًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِىَ یَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْى وَ إِیّاکَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّیاسَةِ، فَإِنَّهُما یَدْعُوانِ إِلَى الْهَلَکَةِ.»:
آن که را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به کمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش کرده و سخن پراکنى کنى و در پى ریاست باشى، زیرا این دو، آدمى را به هلاکت میکشانند.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
🔹 امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: هلاکت در ریاست و افشاگری «دَعْ مَنْ ذَهَبَ یَمینًا وَ شِمالا
میگیرین چی فرمودند؟!🤔
یعنی روی کسی که مدام از جناح راست به جناح چپ و از جناح چپ به جناح راست تغییر مسیر میده و تابع حزب باد می باشد به هیچ وجه به حساب نکن!
اون تکلیفش با خودش هم روشن نیست چه برسه با مردمش
چه برسه با عزیزانش
چه برسه با رهبرش
چه برسه با کشورش
چه برسه با کسانی که بهش اعتماد میکنند و بهش رای میدهند ...
آخ که چقدر این حدیث بیان حال مسئولین و مدیرانی هست که به راحتی اسرار عالی نظام را فاش میکنند و اسمش هم میگذارن گردش آزاد اطلاعات و معلومات!
#انتخابات (۱)
ایام انتخابات هست و من هنوز نفهمیدم چرا بعضی ها مدام اهل احساس تکلیف کردن هستند!!
بعضی ها حاضر نیستند به حرف رهبر معظم انقلاب گوش بدهند و میدان را برای جوانترها خالی کنند و کاری کنند که ریاست و مسئولیت به عهده جوانترها باشه و اگر خودشان واقعا راست میگن تجاربشون را در اختیار آن جوانان قرار بدهند!
👈 لطفاً اگر دیدید نماینده مجلس تون از یکی دوتا دوره بیشتر داره کاندیدا میشه و یا سنش از ۵۰ سالگی بیشتره و مدام حس تکلیفش رو توی حلق ملت میکنه، وسط جمعیت ازش انتقاد محترمانه بکنید و بگید چرا به حرف آقا گوش نداده و میدان را برای نسل های جوان تر خالی نمیکنه؟!!
#لطفا_نشر_حداکثری
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
خوب
که اینطور
حالا دیگه نوبتیم که باشه، نوبت جوک و شوخی هست!😁
اگه اسکرین بگیرم که کیا ، چیا فرستادن، باورتون نمیشه😂
خدا وکیلی
خب ادمینای عزیز
شما که اینقدر هلو هستین و دلتون شوخی و تنوع و تفریح سالم میخواد، من که میدونم ادمین کدوم کانال هستین و اتفاقا خیلی هم خوشحالم که میایید اینجا و عشق و حال میکنین و میرید، بهتر نیست به جای اینکه اینقدر سخت بگیرین و واسه خودتون شئونات خودتراشیده بسازید، یه کم با دل خودتون و مخاطبانتون راه بیایید ؟!
والا
آقا برو خوش باش
برو حالشو ببر
خدا اینقدرام سختگیر نیست
انقلاب و اسلام هم اینقدرام در خطر نیستن
زندگی و زن و بچه و مجازی و مخاطبین به جون خودت و بقیه زهر نکن داداچ
بخند
بخون
خوش باش
زندگی کن
لذت ببر
😂😂😍😍💋💋
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
از شنيدن کلمه " عزيزم " از زبون خانمها
زیاد ذوق نکنيد
اونا به
عطسه گربه
پارس سگ
جفتک انداختن خر
و جيش کردن نوزاد هم همين واکنش رو نشون ميدن!😆😆😆😆😆
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟
میگم : نه! من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم. 😐😂😂😂
والاععع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرت موسیقی ینی این👆😂😂
فقط قیافه حبیب🤣🤣
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🔹خانومی تعریف میکرد: من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.
لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد.
در حالیکه من به شدت ناراحت بودم گفتم:
ولم کن...
بخدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛
سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛
من خیلی از دستت ناراحتم..
نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن...
وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂
خدا هیچکسو اینجوری ضایع نکنه!😐😁😁😁😁🙈
#سوتی🤦♀🤦♂
🔹يه آرايشگاه خيلى معروفى بود كه فقط روزى ٥-٦ تا عروس داشت
يه بار اونجا بودم يكى از دامادها اومده بود دنبال زنش، يكى از كاركنهاى آرايشگاه از پنجره پرسيد خانمتون كيه ببينم آماده هستن،
پسره گفت فرق نميكنه هر كدومشون آماده ست بده ميبرم، ديرمون شده ملت منتظر شام هستن بخدا😜😂😂😂
🔹جوانی رو دیوار مدرسه دخترونه نوشت"فردا نیا مدرسه میخوام بیام خواستگاریت
میگن فرداش هیچکدام از دخترا و معلما و مدیر نیومدن مدرسه حتی ننه مدرسه هم رفته بود آرایشگاه خودشو آماده کنه 🤣🤣
🔹خدایا ما دیابت نداریما
یِ ذره اتفاقات شیرین برامون رقم بزن
😁😁😁😁
🔹مامانم به زور کردتم تو حموم آب داغو باز کرده روم مثلا خوب شم
الان علاوه بر آنفولانزا ۷۰ درصدم سوختگی دارم😂
🔹احساس خفگی میکنم!!!!
بغض گلویم را رها نمیکند!
عه...!!
تیشرتمو برعکس پوشیدم
فکر کردم عاشق شدم!!!!
هیچی آقا حله😐✋😂😂
🔹یارو تو سرپايينى دنبال اتوبوس ميدويد!
یکی از مسافرا ازپنجره سرشو مياره بيرون با خنده ميگه:
فكر نكنم برسى !😏😆💭
یارو ميگه:
نرسم که دهنت سرویسه، راننده منم😂
🔹به خاطر گرونی، امروز سرسفره بابام گفت: همتون شناسنامه هاتونو بیارین🙂
ما هم با خوشحالی شناسنامه هامونو آوردیم، فکر کردیم میخواد مال و منالی به ناممون بزنه🤑
یه دفعه گفت: از فردا طرح زوج و فرد توی خونه اجرا میشه😑
گفتیم: یعنی چی؟😳
گفت: اونایی که دو رقم آخر شناسنامشون زوجه روزهای زوج روزه میگیرن! و اونایی که دو رقم آخر شناسنامشون فرده روزهای فرد روزه میگیرن😐
روزای جمعه رو هم یوم الشک اعلام میکنم و همه با هم روزه میگیریم😀😂
چشم
صبر کنین
به اونجا هم میرسیم
بذارین بعضیا برن لالا 😉
ی کم کانال خلوتر بشه
چشم
⛔️چالش امشب⛔️
افتضاحترین و خنده دارترین سوتی عمرتون رو بفرستید تا همه به هم و با هم و برای هم قربتا الی الله بخندیم😂😂
منتظرم
لطفاً کوتاه بنویسید
دلنوشته های یک طلبه
⛔️چالش امشب⛔️ افتضاحترین و خنده دارترین سوتی عمرتون رو بفرستید تا همه به هم و با هم و برای هم قربتا
با این چالش، دیگه مگه کسی میخوابه؟!!😂😂😂🙈🙈
اول از سوتی خودم بگم براتون😁
آقا ما رفته بودیم عراق بچه ها گفتند خدا توفیق داده و قرار بریم زیارت آیت الله سیستانی!
ما هم که بسیار خوشحال شدیم گفتیم یا علی مدد ... بریم☺️
وقتی رفتیم در بیت آیت الله سیستانی دیدیم که صف خیلی طولانی هستش و ما باید صبر کنیم تا یه مقدار خلوت بشه و کم کم نوبتمون بشه
بچه ما یواش یواش نوبتمون شد و رفتیم جلو جلو جلو تا من رسیدم به حضرت آیت الله سیستانی
من اون موقع پایه یک حوزه بودم و تازه چند ماه بود که صدام سقوط کرده بود و به خاطر همین خیلی شناخت از حضرت آیت الله سیستانی نداشتم
وای خدا
تا رسیدم به حضرت آیت الله سیستانی زانو زدم و می خواستم دستشون را ببوسم که یهو یادم اومد که باید خودمو معرفی کنم.
من تا اون موقع نمیدونستم آیت الله سیستانی اهل ایران هستند و فارسی بلدند. هول شدم و گفتم: انا محمدرضا حدادپور الجهرمی، انا اهل جهرم، الحوزه المبارکت الجهرمیه😁 🙈
که یهو دیدم آیت الله سیستانی با چشمای گرد یه دست به سرم کشید و گفت: پسرم میخوای فارسی صحبت کنی؟! فکر کنم فارسیت بهتر باشه ها😆🤣😱🙈
آقا منو میگی؟!
آب شدم
آب
😂😂
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🔹سلام یه بار تو جمع بسیج گفتم سلامتی ارواح طیبه شهدا
🔹من واسه تولد نامزدم یک کادو خوب دادم بعدش تولد من بود واسه م دیوان حافظ خرید البته از این با کلاسها که جعبه کنده کاری داره ولی من خوشم نیومد توقع بیشتری داشتم دوستم اس داد که چی کادو گرفتی نوشتم خاک تو سر گداش بکنن دیوان حافظ خریده _بعدش دادم اس رو به نامزدم_واااای چه حالی بود نامزدم شب برام یک انگشتر خریده بود اورد ولی من از خجالت مردم_به روم نیاورد دیگه
🔹رفته بودیم راهیان نور
واگن مخصوص خواهران بود ،، خودمون
دنبال یکی از دخترا بودم که رفتم واگن بغلی
جای همه خالی ،، دیدم ۱۰ تا پسر توی راهرو هستن
دست میزدن و یکی شونم مداحی میخوند ،، با صدای عاااالی...
وقتی منو دیدن ،، همه شون جیغ زدن : دخترررر دختررررر
بعدشم خودشونو بزور توی یه کوچه ۶ نفری جا دادن😂😂😂🙈
مسئول خواهران هم اومد و منو برد😢
🔹سلام
ماهم تونجف سوتی دادیم
گلاب به روتون باید میرفتیم🙊
بادوستم دنبال مکانش میگشتیم
یه آقا دیدیم خادم بود
دوستم رفت جلو گفت دوره المیاه؟
آقاهه گفت ها؟
گفت مالمرافق؟
آقاهه ها؟
دوست المغاسل؟
ها؟
من گفتم دبلیوسی؟
ها
گفتیم دستشوییی
گفت خدا خیرتون بده اول فارسی بگید🤣🤣🤣
🔹اقا سوتی در حد لالیگا :
معاون مدرسه بودم
با سرویس میرفتم محل کار
یه روز جا موندم از سرویس
ماشین بابامو گرفتم رفتم
مدرسه که تعطیل شد طبق معمول با تاکسی برگشتم خونه
در کیفم رو که باز کردم سوییچ رو دیدم و حالا نخند کی بخند 😂😂😂😂😂😂😂😂😅😅😅😅😅😆😆😆😆😆😆😆😆
یه اسنپ گرفتم ، به محل بازگشته و ماشین پدر را تا خانه مشایعت کردم 🤣🤣🤣🙄🥴
🔹سلام حاج اقا شبتون بخیر:
سوتی یکی از دوستانمون رو براتون مینویسم خیلی جالبه
برای یکی از آشنایان دورمون خواستگار اومده بود این خانوم برای اینکه خانواده ی داماد و خود اقای داماد رو ببینه همیشه به اتاقی میرفت که بالای در اتاق شیشه بود و از روی رختخواب ها بالا میرفت و خواستگار رو خوب برانداز میکرد..
یک بار براشون خواستگار اومد مثل همیشه بالای اون رخت خواب ها رفت تا ار بالای شیشه خواستگار رو ببینه که متاسفانه به رخت خوابها فشار وارد شد و دراتاق باز شد و این دوستمون با تمام رخت خواب ها پرت شدن وسط پذیرایی!!!!!
هیچی دیگه خانواده ی اقا داماد هم کلی خندیدن و بعد از اون جلسه دیگه حتی تماس هم نگرفتن برای مرحله ی بعدی😐😐😐😐
🔹تازه اینترنت واسه خونه ها اومده بود،
توی کارتهای لمینت شده رمز و یوزر رو چاپ میکردن و مثل کارت شارژ میرفتیم میخریدیم.
یادمه رفتم کارت رو خریدم اومدم خونه و برای اینکه به اینترنت وصل بشم، کارت رو کردم داخل فلاپی دیسک😂
ولی هرکاری میکردم کانکت نمیشد،
زنگ زدم از شرکت اومدن،
گفتم قضیه اینه😂
یارو تابوت دربست گرفت بره قبرستون 😂😂😂😂
🔹سلام شب خوش
.
این اتفاق چند سال پیش تو محل کارم افتاد😬😊
.
صبح که از خواب بلند شدم احساس قلب درد داشتم جوری که میزدم به بازوی چپم
.
تو محل کار دوستانم گفتند که یه زنگ به اورژانس بزن شرایطت رو بگو که خدایی نکرده اتفاقی نیفته
.
تلفن محل کار رو برداشتم ز زدم به ۱۱۵
(اینم بگم تلفن محل کار-تماسش با اورژانس رایگان هستـ😊)
.
بعد از گرفتن شماره اورژانس اونطرف خط، یـِ آقایی جواب دادند
.
منم گفتم سلام و خسته نباشید
اون بنده خدا هم گفتن سلام ممنونم
و من بلافاصله شروع کردم به توضیح در مورد مسئله ای که داشتم و یکسری نکات شخصی رو هم داشتم میگفتم😭😭😭
.
که یهو اونطرف خط گفتن ببخشید خانم کجا رو گرفتید؟؟
منم گفتم اورژانس!
و ناباورانه گفتن که اینجا بخش مالی موسسه هستـــــــ😂😂😂
.
و من تو اون لحظه دیگه هیچ صدایی نشنیدم و فقط گوشی رو گذاشتم و تا روزها سوژه خنده داشتیم
.
شماره تلفن داخلی موسسه ۱۱۵بود
🔹سلام وقتتون بخیر
خداخیرتون بده بااین چالش.
خودم از خودم بخاطر این حجم زیاد ازفجایع خجالت کشیدم البته اونقدرام زباد نیستن فقط 20تاشمردم الان🙈
یکی از بدترین سوتی های من برمیگرده به زمان دانشجویی
توکلاس استاد من روبرد پای تابلو برای حل مسئله.منم حقیقت باچادر سختم بود نوشتن .تااینکه یکی از بچه ها امر به نهی 🤦♀ کردو گفت نامحرم که نیست چادرت در بیار
منم نه گذاشتم نه برداشتم...سریع گفتم استاد به این بزرگی اینجا هویجه؟🙈😱
جاتون خالی ترم بعد هم اون درس رو داشتم😭😭
🔹اقااااا سوتی نگیدکه دلم خونهههه😩
با داداشم رفته بودیم راهیان نور،ایشون جز تامین بودند با چندتا دیگه از عزیزان ازاین لباس مدافع حرما پوشیده بودن 😕توی فکه بودیم من برای اولین بار ترکش پیداکردم کلی ذوق واینا...دیدم داداشم یه جا پشتش به منه حواسش نی خواستم غافلگیرش کنم رفتم پشتش همین که دست گذاشتم رو شونش دیدم یکی ازپشت داد یاعلیییی خواهرمن بیااااا اینور 😤😆برگشتم دیدم دادشمه پشتمه و اونی که جلومه از دوستاشونه😶🤦♀کل جماعت اونجا منهدم شدن ازخنده منم تا اخرسفر کلافقط قایم.
عجب شبی شده امشب😂
گوشیم داره میپکه
لطفاً فقط ی پیام بدین. شاید بیش از هزار تا پیام نخونده دارم😱😁
خوووش باشین رفقا🌷🌷
✨یک نگاه ناب به باید و نبایدهای جامعه از منظر شهید علامه مرتضی مطهری
🔹دائما «آقا شیخ ترمز» نباشید؛ هی انتقاد کردن و ایراد گرفتن اسمش هدایت نیست؛ توصیه استاد مطهری به روحانیون
🔸 امروز دنیا میدان مسابقه علم و صنعت شده است. حالا که چنین مسابقهای در دنیا هست باید کوشش کرد و جامعه را به حرکت آورد که در این مسابقه عقب نماند. علیهذا نشستن و هی انتقاد کردن و ایراد گرفتن، این کار را نکن، آن کار را نکن، اسمش هدایت نیست.
🔹 یک روز در مدرسه مروی با چند نفر از آقایان طلاب همین مطلب را میگفتم: آقایان! معنی هادی قوم بودن این نیست که ما تنها حالت منع و توقف به خود گرفتهایم؛ به هر کاری که میرسیم میگوییم این را نکن، آن را نکن، و مردم را گرفتار کردهایم، یک جا هم باید مردم را تشویق کرد و به حرکت آورد.
🔸 همین مثال اتومبیل را ذکر کردم و گفتم که ما باید مثل راننده اتومبیل باشیم، یک جا به اتومبیل گاز بدهیم، یک جا فرمان را بپیچیم، یک جا ترمز کنیم، یک جا مثلًا چراغ بدهیم؛ هر موقعیتی اقتضایی دارد. بعد شوخی کردم و گفتم: ما که نباید همیشه «آقا شیخ ترمز» باشیم، همه جا ترمز بکنیم. تنها ترمز کردن کافی نیست، یک جا هم باید «آقا شیخ فرمان» باشیم، یک جا «آقا شیخ موتور» باشیم.
🔹 یکی از طلاب گفت: ما هیچ کدام نیستیم، ما «آقا شیخ دنده عقب» هستیم!
✨دبیرخانه بینش مطهر استان آذربایجان غربی
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: یَأتی عُلَماءُ شیعَتِنَاالْقَوّامُونَ لِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ أهْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَهِ، وَالاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ عَلی رَأسِ کُلِّ واحِد مِنْهُمْ تاجُ بَهاء، قَدِ انْبَثَّتْ تِلْکَ الاْنْوارُ فی عَرَصاتِ الْقِیامَهِ وَ دُورِها مَسیرَهَ ثَلاثِمِائَهِ ألْفِ سَنَه.
«تفسیر الإمام العسکری – علیه السلام -، ص. ۳۴۵، ح. ۲۲۶»
امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: آن دسته از علماء و دانشمندان شیعیان ما که در هدایت و رفع مشکلات دوستان و علاقهمندان ما، تلاش کرده اند، روز قیامت در حالتی وارد صحرای محشر میشوند که تاج کرامت بر سر نهاده و نور وی، همه جا را روشنائی میبخشد و تمام أهل محشر از آن نور بهرهمند خواهند شد.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
هی میخوام نگم
هی نمیشه
هی میخوام نفرستم
این سوتی های باحال نمیذاره👇🤣🤣
🔹قرار شد بجای دوستم که امام جماعت یه مسجدی بود برم نماز بخونم.
آقا ما رفتیم مسجد حالا دو نفر از رفیقامم بردم که استرس نداشته باشم.
همه اومدنو نماز اولو خوندم و بعد یه منبر کوتاه هم رفتم و نماز دومم خوندم ... تا اینجا خوب بود اما
یهو گفتن حاج آقا لطف کنید و قرآن رو هم شما بخونید... از اونا اصرار و از من انکار ... خلاصه دردم بجونت ببخشید اشتباه شد، خلاصه دردت بجونم قرآن رو با استرس سریع خوندم و تا اینجا بازم بد نشد اما...
یهو گفتن حاج آقا معنیشم بخون ... آقا منو میگی پر از استرس ... قیافم داد میزد که داداش بیخیال شو جان عمت..
.
گفتم...
«اعوذبالله من الشیطان الرجیم
پناه میبرم به شیطان رجیم از خدای رحیم»
دیگه گریم در اومد
.
اینم اولین خاطره نماز رفتن ما...
🔹تو کلاس اصول بحث استحصاب بود یه مطلبی رو تفهمیدم و به استاد گفتم استاد شما فکر کن من یه ساعت قبل وضو داشتم الان ندارم که استاد نشت ادامه بدم و گفت من نمیتونم فکر کنم و شروع کرد درس رو ادامه داد که من دوباره گفتم استاد من صبح وضو داشتم الان ندارم و که یکی از دوستام نیشگونی از گرفت و من آنجا فهمیدم ....🙈
🔹ایام عید بود مسئول غرفه کودکان بودم یکی از دوستای طلبه ام بچه خواهرشو آورد تا من باهاش صحبت کنم وجایزه بدم و...بعدش از صحبتهای بچه فهمیدم که خانواده شون زیاد با طلبگی موافق نیستن به رفیقم گفتم که قضیه اینجوریه وبچه خواهرت اصلا مثل خودت نیست گفت درسته منم گفتم خب حلال زاده به داییش میره بعد فهمیدم چه فحشی بهش دادم
🔹سلام
منم سوتی یکی از دوستانم رو تعریف میکنم.
برای همسایه مون که اتفاقا دکتر هم بود آش نذری بردم بعد از اینکه درو باز کرد و آش رو بهش دادم دیدم هیچی نمیگه منم شروع کردم گفتم دستتون درد نکنه خدا ازتون قبول کنه😂😂بعد که دیدم سوتی دادم عجیب از خجالت سریعا متواری شدم😆
🔹سلام سوتی در اردوی راهیان نور خواهران
در یک wc بین راهی توقف کرده بودیم و به دلیل تعداد بالای خواهرها wc برادران رو هم قرق کردیم که زودتر حرکت کنیم
بعد از اینکه همه خارج شدند
یکی از برادران رفت داخل wc برگشت و گفت هنوز یک خواهر داخل مونده.
ما شمردیم و گفتیم نه همه هستن
گفتن چادرش روی در آویزونه
یکی از خواهرها رفت داخل و به سرعت جت برگشت و در حالی که با سرعت نور از مقابل اون برادر رد میشد گفت چادر نیست! عبای حاج آقاست...
خلاصه معلوم شد حاج آقا قبل خواهر ها رفته اونجا و بعد گیر افتاده
🔹یه خاطره دیگه هم هست اما فقط با خانواده بخندید تو کانال قطعا نمیذارید
یه بار دیگه تئاتر داشتیم من نقش ابوبکر رو داشتم
اونجا داستان بود که امام علی رو دست بسته آوردند مسجد.
اون عزیزی که نقش عمر رو بازی میکرد اسمش مژگان بود
من تو مسجد منتظر بودم مثلا همه بیان بپرم وسط خودشیرینی کنم که چرا اینجوری با زور اوردینش واز این چیزا...
تمام قدرت رو جمع کردم تو حنجره ام که صدام به ته سالن هم برسه
آقا چشمتون روز بد نبینه همین که اومدن تو مسجد با تمام قوا فریاد زدم مژگان رهایش کن....یعنی باس می گفتم عمر رهایش کن...
کارگردان اگر چاره داشت میومد روی سن منو میکشت ...😂😂
🔹سلام
یکی از اساتیدمون تو کلاس از عوارض زایمان سزارین خیلی خوب صحبت کرد منم شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم گفتم موضوع پایان نامه ام رو در رابطه با فواید زایمان طبیعی در قرآن و روایات بزارم 😂
خوشحال و شادان از اینکه موضوع به روزی پیدا کردم
زنگ زدم به استاد راهنما گفت:موضوت چیه؟
گفتم:زایمان طبیعی در آیات و روایات
گفت:چی!؟😱
گفتم:زایمان طبیعی...
گفت:یعنی چی خاااانوووم شما زایمان طبیعی رو چطور میخواین تو آیات قرآن در بییارییین
منم که کم نمی آوردم و میخواستم استاد رو راضی کنم گفتم:استاد .. مثلا میشه از زایمان حضرت مریم زیر درخت خرما 😂😂😂😂زایمان طبیعی رو توی قرآن درآورد 😂😬
اونقد پافشاری کردم که استاد آخرش گفت من اصلا پایان نامه قبول نمی کنم😐
🔹سلام حاجی یه سوتی از یه نفر تعریف میکنم
برای دل خودمو وخودت چون فکر نکنم قابل پخش باشه😜
یه بنده خدا میگفت من رفته بودم حمام
وقتی میخواستم بیام بیرون
به سرم زد، گفتم بزار قبل اینکه لباس بپوشم بپرم داخل حالمون خانومو بترسانم
آقا نه بگو من رفتم حمام پدر زنم آمده بود خانه ای ما، آقا چشمت روز بدنبینه منم ....... در حمامو باز کردم پریدم داخل حال گفتم بروسلی وارد می شوددددد😄😄
یه باره دیدم همه زول زدن به من
منو میگی از خجالتی دوباره رفتم داخل حمام.بیرون نیامدم تا پدر زنم رفت
بعد از اون قضیه من تا چند ماه خانه پدر زنم نمی رفتم میگفتم بزار یادشان بره
تا اینکه کل فامیلو دعوت کردنندمنم گفتم بهترین موقعیته شلوغ پولغه.
وایییی
لحظه روبه رو شدن...
آقا من وارد خانه شدم با همه دست دادم رسیم به پدر زنم یه نگاهی به من کرد گفت: چطوری بروسلیییییی
اژدها کی وارد میشه؟؟😂😂😂😂