اما الان نه
دیگه کلاه سرم نمیره
وقتی یکی دعوتمون میکنه برای ناهار و شام، خیلی معمولی ازش میپرسم: جسارتا غذاتون چیه؟
توقع غذای گرون ندارم
چون خودمون هم اهل غذای گرون نیستیم و ساده زندگی میکنیم
بیشتر برای دل خودم و صمیمیت میپرسم
طرف اگه با شخصیت و مهربون باشه میگه غذامون مثلا فلان چیز هست و تشریف بیارین نوش جان کنین و...
ولی شده طرف مقابل پرسیده: جسارتا مگه فرق میکنه؟
منم گفتم: جسارتا اگه فرق نمیکرد نمیپرسیدم
اونم میگه: هر چی شما میل داشته باشین
منم میگم: امیال من گرونه! لطفا خودتون انتخاب کنین
خب بزرگوار ی کلمه بگو و خلاص
بده که یکی پیدا شده و داره صادقانه میپرسه غذایی که میخواین بدین چیه تا بهش فکر کنم و کیف کنم و منتظرش باشم؟
واقعا که
اه
من اخلاقم اینجوریه
زشت هم نمیدونم
بنظرم خیلی هم قشنگه
نظر شما چیه؟
مثلا اگه بگن نون پنیر داریم، ما نمیریم؟
مگه آدم میخواد واسه غذا بره؟
معلومه که ... همیشه نه!
ینی چرا دروغ؟
گاهی آدم میخواد واسه غذا بره و ببینه دستپخت و سلیقه صاب خونه چجوریع؟
خب ی کلمه بگو و خلاص!
حالا این خیلی مهم نیست
اما
آی بدم میاد از اینایی که مثلا طب سنتی و ایرانی و علفی و اینا کار میکنن و فکر میکنن مهمونشون هم باید هر چی اونا رعایت میکنن، باید رعایت کنه!
بزرگوار اگه من عادت به نمک داشته باشم و غذای بدون روغن نخورم باید کیو ببینم؟
دهن آدمو باز میکننا
بگم؟
بگم باید پریشب مرغ را سرخ میکردین و فقط به آبپز کردنش اکتفا نمیکردین؟
بگم که آدم واسه مهمونش برنج را دمپز نمیذاره سر سفره و حتما آبکشش میکنه و مثل بچه آدم میپزه؟
بگم که نوشابه معصیت الله نیست و لازم نیست مرتب چادرت دور دهنت بپیچی و بگی حج آقا میخواستن نوشابه بگیرن اما گفتم ضرر داره و به جاش براتون نوشابه طبیعی درست کردم؟!
ای کاش درست نکرده بودی بزرگوار
مزه شربت اکسپکتورانت دکتر فیلی و سایر پزشکان میداد
فقط خودت تا تهش خوردی
بقیه داشتن ...... دعا به جونت میکردند!
نمک سر سفره نمیاری؟
واسه فشار بده؟
بزرگوار شما ماشاالله ...
لا اله الا الله...
حالا میخواد بگما
آقا
ولش کن
به قول شاعر:
گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال شوهرت!
آخیش
خنکم شد
راحت شدم که گفتم
😅😂🤣
البته از عزیزانم اول اجازه گرفتم که باهاشون شوخی کنم و بعدش اینا را نوشتم.
خدا حفظشون کنه و ایشالله خوشبخت باشن و سر حال 🌷🌺🌸❤️
برای مثل ما که از شهر و زادگاهمان دوریم، وقتی برای عید و چند روز تعطیلات و پس از ماه ها و حتی شاید یک سال برمیگردیم و حال و احوالی با فامیل و دوستان داریم، به نوعی از غم انگیزترین روزهاست.
چون مدتی عزیزانت را ندیده ای و یکباره که به آنها پس از مدت ها برخورد میکنی، میبینی:
چقدر زود بچه ها قد کشیده اند
چقدر زود قد کشیده ها پشت لبشان سبز شده
چه قدر دختر کوچولوها خانم خانما شدند
چقدر یهویی محاسن رفقا سفید شده
چقدر بعضی زود کچل شدند
چقدر کچل ها یکباره شکسته شدند
چقدر شکسته ها یکباره خمیده شده
و چقدر بزرگترها ...
تند تند ...
پشت سر هم...
قاب یادبودشان در طاقچه های فرزندانشان به چشم میخورد.
اصلا انگار زمان پایش را گذاشته روی گاز و بی رحمانه چنان گاز میدهد که دیرش شده
ی تُک پا میروی سه چهار پنج شهر آن طرف تر و چند ماه بعدش که برمیگردی فقط دوست داری گریه کنی و جلوی دونه دونه آدما را بگیری و بگی: چته چرا اینقدر یهو بزرگ شدی ... پیر شدی... شکسته شدی ... حتی چقدر بی خبر مُردی!
جالبترش اینجاست که ...
همین امروز ...
دو سه تا از رفقا به من گفتند؛
چقدر موهات سفید شده
چه شکمی آوردی
نگا کن داره محاسنش هم کم کم جو گندمی میشه
حتی یه نفرشون گفت:
چرا وقتی میری و میایی فورا دوباره میخوای بری؟
مگه چی تقسیم میکنن؟
مگه چی کم داشتی که پاشدی رفتی؟
مگه چقدر مهمی و چقدر کارات مهمه که به اندازه ای که تند تند میری، تند تند نمیایی؟!
نمیدونم
هیچ وقت روزگار اینقدر تند تند سپری نمیشده
هیچ وقت با وجود همه سختی ها اینقدر زمان از دستمون در نمیرفت
میترسم
میترسم برم و برگردم و ببینم همینا که دوسشون دارم
یهو نایاب تر بشن
یهو دورتر بشن
یهو پیرتر بشن
یهو نباشن
البته اگه خودم مهلت برگشتن داشته باشم و قرار نباشه دیگه برم که برم...
آدم دعوایی نیستم
لااقل فیزیکی نیستم
هنوز تجربه تلخ ...
ولش کن حالا
آهان
اینو میخواستم بگم:
اگه زمان میشد شکل یه آدم
شاید هر سال که برمیگشتم وطنم و این وضع را میدیدم، یکی میخوابوندم زیر گوشش تا اینقدر فورا و یهویی همه چی دیر نشه
یهویی نرسیم تهش
یهویی اینقدر دستای مامانم چروک و قد و بالاش خمیده و خسته نشه
چ میدونم؟
شاید اشتباه میکنم
ولی اونی که اشتباه نمیکنم اینه که:
الان
همین حالا
درست در همین لحظه
هم اکنون
دلم بابای خدا بیامرزمو میخواد
دلم مامان قد بلند و چهار شونمو میخواد که وقتی راه میرفت، به گرد پاشم نمیرسیدیم و پشت سرش میدویدیم
دلم خونه و روزگار بیست سال پیشو میخواد
دلم ...
دلم الان
فقط و فقط
گریه میخواد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
در خصوص فتوای شبهه ناک مجتهد شبستری که در فضای مجازی پیچیده👆👇
✔️ درباره فتوای جدید #مجتهد_شبستری
✅ اولا: جناب مجتهد شبستری انگار فراموش کرده که فقه، اصل و اساسش برای هماهنگ کردن ظاهر دنیا و شکل مومنانه ایمان است. همه فقها از اول دنیا تا حال و احتمالا تا قیامت همین اصل را مفروغ و مفروض گرفته و مشکلی هم با آن ندارند و یا لااقل گزارش نشده.
انتظار دیگری جز آنچه عرض شد از فقه داشتن، ناشی از عدم آگاهی از موضوعات و مسائل آن است. چرا که موضوعات و مسائل آن از اول چنین وضع شده اند.
ضمنا بارها خود مجتهد شبستری هم فرموده که سه ساحت دین، فقه و اخلاق و عقاید است. با همین سه ساحت، شما دیندار هستید و بیش از آن تکلیف ندارید.
اما اگر شما طالب بیش از تکلیف باشید راه های عالیه از جمله عرفان و سلوک در اختیار شماست و منعی هم نشده و بسم الله.
ولی اینکه بخواهیم اساس تکلیف را به ساحتی غیر از ظاهر، یعنی ساحت روان انسان بدانیم 👈 مدعای بی دلیل است و نمونه های آن را در منابع اربع نمیتوانید پیدا کنید و مثال بزنید.
وگرنه والا ما هم بدمان نمیآید که تکالیفمان را بر اساس روحیات و ذوائقمان ابلاغ و املا کنند.
✅ثانیا: دولا و راست شدن و به معنویت و مقصود نرسیدن، با تغییر عنوان وجوب به توصیه حل نمیشود. چرا که اولا معنویت و مقصود شما تعریف مشخصی نداشته و تاکنون نه شما و نه جناب ملکیان که دم از نو معنویت گرایی میزنید نگفتید که دقیقا کدام سر کچل را دارید میتراشید و بالای کدام قبر به ناله و جیغ و داد ایستاده اید؟ تا بعدش بنشینیم و بحث کنیم که حالا ربطی به نماز و روزه دارد یا خیر؟ اصلا نمیگویید مقصود شما دقیقا کجاست و چیست؟
خب معنویت شناور و بی هویت شما با عمل مومنانه مسلمین(بر فرض که فاقد نتیجه است) چه فرقی با هم دارد؟ مگر شما نومعنویت ادعاییتان بر اساس روحیات و ذوائق تنظیم کرده اید؟
خود شما زیر بار تشتت و دخیل دانستن ذوائق افراد در معنویت نرفته اید چطور انتظار دارید خدا و رسول و ائمه و فقها ...
ولَش کن. مقصود روشن است.
🔺🔻 پن: کاش کارگروه های کلام و پاسخ به شبهات کلامی، فعالیت های خود را گسترده تر و در دسترس تر و به روزتر دنبال میکردند تا مرتب چنین سوالاتی در گروه ها و صفحات مختلف، بی پاسخ نماند.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🌹طنز جبهه😂 :👇
🌿... تو پدافندي شلمچه👈 سه راه شهادت, که همیشه زیر آتیش توپ و خمپاره بود😍 يك هم سنگري داشتیم به نام "آقا فریبرز"😄 كه بالای سرش روی یه مقوا نوشته بود😵 هرگونه نماز با تضرع و خشوع ممنوع😵 نمازهای مستحبی, نافله, غفيله, جعفر طیار و... ممنوع😀دعا همراه با گریه ممنوع😍 خواندن زیارت عاشورا و خصوصا نماز شب در سنگر اکیدا ممنوع 😳 و مقوا را چسبانده بود بالای سرش😇 وراحت و بی خیال 👈 می خوابید زیر این نوشته اش....😄
🌿... يك روز با مسئول گردان رفتيم بهشون سر بزنيم،✌رسیدیم و رفتیم داخل سنگرشان 😁فرمانده گردان گفت نماز عصرم را نخوندم و شروع كرد به نمازخوندن🙌اون هم با چه حال خوبی... 😵 يك دفعه چند تا خمپاره خورد كنار سنگر😬 فریبرز, سریع رو به فرمانده گردان کرد و گفت👈 پدر صلواتي😄دیدی معنویت رفت بالا و خمپاره آمد😇فریبرز در یک حرکت سریع😟 و غافلگیرانه😵 تا ديد معنويت سنگر زياد شده يه قابلمه برداشت و شروع كردن به خواندن شعرهای فکاهی و خنده دار...😄در كمال تعجب ديدیم خیلی سریع آتش خمپاره ها قطع شد...😰 برگشت رو به فرمانده گردان گفت👈 عزیز دلم, من تمام زحمتم اینجا این است که, داخل این سنگر معنویت شکل نگیرد 😚و شما آمدید داخل سنگر, معنویت ترزیق می کنید😝 حالا ديديد من حق دارم تمام مستحبات را اینحا ممنوع اعلام کرده ام😎
🌿...تا یادم نرفته بگم موقع شروع عملیاتها ودر زیر آتش دشمن همه یکصدا فریاد می زدند👈 "حسین جان, کربلا ولی فریبرز بر خلاف همه می گفت, یا "امام رضا (ع) غریب" میشه یه بار دیگه زیارت مشهد را نصیب ما کنی, وکار بدین جا هم ختم نمی شد👈اگر شدت آتیش دشمن زیاد میشد😞 تمام امامزاده ها را از حضرت معصومه (س) و شاهچراغ و شاه عبدالعظیم و... همه رو یکی یکی ردیف می کردبرای خدا😍 و در مناجات هائی بی نظیر روبه خدا 🙌 می گفت شما ما را نجات بده از دست این بعثی ها👈 بهت قول میدم هرچی امامزاده تو ایران است, زیارت کنم😉 و بعد عملیات هم به بچه ها می گفت👈 دیدید "شهادت, لیاقت منو نداشت"...😄
#کتاب_گلخندهای_آسمانی
#ناصر_کاوه