eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
668 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها لطفا خانواده بزرگ دلنوشته های یک طلبه را به همه عزیزانتون معرفی کنید👇☺️🌹
💠خاطرات امنیتی💠 ⛔️شاید اندکی متفاوت تر درباره اخلاق و سیاست و امنیت ⛔️ با مستندات داستانی نفسگیر و جذاب: 🔹دفترچه نیم سوخته یک تکفیری 🔹کودکانه های تکفیری 🔹اعترافات دیده بان تکفیری 🔸حیفا (جاسوسه اسراییلی) 🔸تب مژگان (پرونده بهاییت) 🔸همه نوکرها (روایت امنیتی قیام کربلا) 🔸کف خیابون (پرونده فتنه) 🔸حجره پریا (هفت دختر طلبه و آتئیست ها) 🔸نه http://eitaa.com/joinchat/57999360C568c709204
توجه لطفا‼️ مدتی بود که تعدادی از کتابها در سایت بنده، موجودی نداشتیم و از این بابت از مراجعه کنندگان عزیزم عذرخواهی میکنم. اما الحمدلله برای شنبه هفته آینده (ینی فقط دو سه روز دیگه) کتابهایی که نداشتیم را کامل میکنیم و آماده ارائه میشه. (ابته منهای و ) مژده👈 ان شاءالله هفته آینده اعلام میکنیم که به سراسر ایران داریم و میتونیم از خجالتتون دربیاییم☺️ این آدرس سایتمون هست: www.haddadpour.ir ان شاءالله هفته آینده، به محض آماده شدن کتابها اعلام میکنم.🌹 💠 لیست کتابها: کف خیابون حجره پریا همه نوکرها تب مژگان حیفا دفترچه نیم سوخته چرا شیعه هستم؟ چرا سنی نیستم؟ شرح خطبه منا ما قبل الشهاده ج۱و۲
شماره_تلفن_هاي_پاتوق_ها_با_فروشنده.docx
21K
این لیست پاتوق کتابهای سرتاسر ایران به همراه شماره تلفن های آنهاست که از اون مغازه ها میتونید آثار بنده را به صورت حضوری تهیه کنید. @Mohamadrezahadadpour
قابل توجه ادمین های محترم ایتا‼️ از تاریخ سه شنبه ۱۲ تیرماه لغایت ۳۱ تیرماه تبلیغ در این کانال صورت نمی گیرد. چون فعلا برنامم اینه که فقط یکی دو هفته اول هر ماه تبلیغ کانالهای مختلف داشته باشیم. باتشکر🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سی و پنجم» همینجوری حرفامون با مهناز ادامه داشت. نکات خوبی داشت میگفت. اما باید بیشتر وارد کیان میشدیم. چون حس کردم یه جوری داره یه کاری میکنه که از کیان حرفی نزنه! به خاطر اینکه دوباره برگردیم سرخط، بهش گفتم : از نقطه ی اوج رابطتون بگو! از وقتی که احساسش و احساست خاص تر شد. گفت : شما که متن همه پیام ها و... گفتم : آره اما می خوام بدونم واسه شما از کی خاص شد؟ احساس خاص درونی! نه جملات تلگرام! گفت : وقتی فهمیدم موفق شدم و دارم توجهشو جلب می کنم که ازم پرسید : چرا همیشه هوامو داره؟ منم نوشتم : مگه تو اذیت می شی؟ نوشت: اذیت نه... اما میترسم وابسته بشم! نوشتم : نشدی؟ نوشت : به چی؟ به کی؟ نوشتم : به توجهم! نو‌شت : چرا دروغ؟ چرا... شدم! نوشتم : میخوای دیگه مزاحمت نشم؟ نوشت : همه پستاندارها تا می بینن کارشون جواب داد و مخ طرفشونو زدند، می خوان که مثلا زحمتو کم کنند! ینی می خوان بگن ای وای من قصد بدی نداشتم و خودت وابستم شدی و حالا اگه بگی برو، میرم! من که خندم گرفته بود، نوشتم: خخخخ نوشت : بایدم بخندی! ق ر ب و ن خندهات برم... تو نخندی، پس کی بخنده... خانوم خانوما! ازون شب دیگه همه چیز یه رنگ دیگه پیدا کرد. هم برای من و هم واسه اون. اینقدر که تا ساعتها برای هم پیام میدادیم و همدیگه را آروم میکردیم. تا اینکه دوسه روز نت خراب بود و من مثل مرغ پر کنده شده بودم... بی اختیار ، در هر دقیقه، سه چهار مرتبه گوشیمو بر می داشتم و چک می کردم. اون شب که دوتامون شجاعانه به هم ابراز عشق کردیم، شاید اگه ادامه داشت، به اندازه دوسه شبی که یهو از هم بی خبر شدیم، اثر نداشت و دوتامون را دیونه همدیگه نمی کرد! همین دوری و بی خبری از هم، خیلی تشنه ترمون کرده بود. گفتم : خب چیکار کردی؟ گفت : روزی صد بار صداش میکردم و مینوشتم «کیان!» ... ولی جوابی دریافت نمیکردم ... تا اینکه روز سوم یا چهارم بود که از سر پکری و گریه و حال داغون دلم، یه شعر واسش فرستادم. همونی که میگه : آسمون ابریه ولی بارون نمیاد صدای گریه بارون توی ناودون نمیاد اونی که دوسش دارم از خونه بیرون نمیاد واسه این دل تنها دیگه مهمون نمیاد... اینو نوشتم و دیگه تحمل نکردم و از خونه زدم بیرون! همش تقصیر رژیم و دولت بود. چرا نتو قطع کرده بودند... تو دلم همش به پاسدارا و حکومت و آخوندا فحش می دادم . اینقدر حالم خراب بود که شاید سه چهار کیلومتر راه رفتم. تا اینکه خسته و اعصاب خورد، توی یه پارک ولو شدم روی صندلی... همینطور که نشسته بودم، دیدم دونفر رد شدند و سرشون توی گوشیشون بود. یه نفر هم اون طرف رو صندلی پارک بود و داشت با گوشیش ور می رفت... یه لحظه شک کردم و گفتم نکنه نت وصل شده باشه! فورا گوشیمو از جیبم آوردم بیرون و رفتم داده تلفن همراه و در عین ناباوری دیدم به روز شد! به محض دیدن جمله[در حال به روز رسانی...] تپش قلبم رفت رو ده هزار، دیدم پیاممو سین کرده و... حتی دنبالشم شعری نوشته بود که مجبورم کرد دوباره سه چهار کیلومتر تا خونه راه برم و مثل مستا و دختر خرابا توی خیابون راه برم و صدبار اون شعرو از روی گوشیم بخونم... حتی وقتی داشتم از خیابون رد می شدم : من مرد نقش اول مغرور و بی تبسم تو اون زنی که میره با مرد نقش دوم بارون بباره یا نه صحنه دراماتیکه تصویرت از تو چشمام میریزه چیکه چیکه! دوربین یوا‌ش یواش از توو صحنه میره بیرون من میمونم یا سایه م من میمونم تو بارون! ادامه دارد... دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
وقتی که خسته ام که خراب است حال من وقتی که سنگ خورده فراوان به بال من وقتی به هرطرف بروم تیر می‌خورم بن‌بست مطلق است جنوب و شمال من سوی تو می‌دوم که فقط در کنار تو آرام می‌شود دل پر قیل و قال من آن صحن باصفای تو با آن ضریح سبز یعنی جواب هر چه که باشد سؤال من دستم همیشه زود به دست تو می‌رسد عبدالعظیم! سید والاخصال من یا سید الکریم دلم در هوای توست سلطان ری! دلت نشود بیخیال من #شهادتشان_تسلت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و روز جمعتون بخیر🌹☺️ با یه متن زیبا ، پست های امروز را به یاری خداوند متعال شروع میکنیم👇
🔹چه فرق میکنه برات؟!🔹 تا به حال شده است وقتی از شما می پرسند چای می خورید یا قهوه ؟ بگویید : "فرقی نمی کنه." بپرسند : " پرتقال دوست داری یا نارنگی ؟ بگویید : " فرقی نمی کنه ." بپرسند : " برای شام کجا بریم ؟ " بگویید : " فرقی نمی کنه ." بپرسند : " چه فصلی را دوست داری؟" بگویید : " فرقی نمی کنه." چرا نباید چیزی برای شما فرق بکند یا نکند؟ وقتی برای خودتان همه چیز بی تفاوت هست و اعتماد به نفس ندارید که نظرتان را محکم ابراز کنید چرا باید برای دریا و کائنات فرق کند که شما اصلا وجود دارید یا نه؟ وقتی خودتان نمی دانید چه می خواهید چرا انتظار دارید که کائنات بداند چه چیزی به شما بدهد؟ وقتی نمی دانید چه شغلی را دوست دارید، چه مقدار درآمد ماهانه برای زندگی ایده آل شما لازم است، چه خانه ای، چه ماشینی؛ چه همسری جواب آرزوهای شماست، زندگی در مقابل شمای بی تفاوت چه تصمیمی باید بگیرد؟ از همین حالا از بی تفاوتی خارج شوید. خواسته هایتان را لیست کنید. بهترین ها را مشخص کنید. وقتی اهداف تان را مشخص کردید زندگی هم از بلاتکلیفی بیرون می آید و متوجه می شود که در چه زمینه ای باید آستین هایش را برای شما بالا بزند. از امروز بین پرتقال و نارنگی، بین غذاها، بین رنگ ها و ... فرق قایل شوید.یعنی سقف اعتماد به نفس تان را بالا و بالاتر ببرید و هدف های مشخصی برای خودتان تعیین کنید. 📚: ازیک لکه زرد خورشید بساز ✍ : مسعود لعلی @mohamadrezahadadpour