eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
668 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥نه🔥 قسمت ۶۵ ✍ حدادپور جهرمی 🔺لطفاً حدّاقل دو بار با دقّت بخوانید! اخلاق ماهدخت از زمین تا آسمان عوض شده بود. خیلی خودمانی و عالی برخورد میکرد. مخصوصاً اینکه با مادرم خیلی دوست شده بود و گاهی تا ساعتها با مادرم حرف میزد. حتّی یادم است یک روز دیگر وقتی مادرم داشت سبزی پاک میکرد، نشستند و از ماجرای آشنایی بابا و مامانم پرسید. مامانم که انگار تازه این چیزها را از او پرسیده بودند و تازه یادش آمده بود، شروع کرد و با آب و تاب از خودش و بابام گفت. ماهدخت هنری داشت که به نظرم منحصر به فرد بود: او بلد بود با آدمهایی که غم‌های بزرگی را در دلشان دارند و معمولاً نمیخندند، ارتباط بگیرد و با آن‌ها دوست بشود؛ مثل آن موقع که تازه وارد آن زندان آزمایشگاهی شده بودم و کوه درد، بدبختی و تنهایی بودم و حالا هم مامانم که در حال تحمّل غم از دست دادن عماد، ابوحامد و اسارت سلمان بود. تا اینکه چهار پنج روز گذشت. یک روز ماهدخت در حال تهیّه لیستی بود. از او پرسیدم: «اینا چیه؟ داری چیکار میکنی؟» گفت: «دیگه بسه هر چی خوردم و خوابیدم و خوش گذروندم، باید برم واسه تهیّه گزارش و مصاحبه! وگرنه از نون خوردن و اعتبار میفتم.» گفتم: «خوبه! راستی من چی؟ باید از کجا شروع کنم؟» گفت: «تازه من میخواستم تو منو راهنمایی کنی! مثلاً تو از من به اینجا آشناتری.» گفتم: «مگه به آشنایی هست؟! حالا نمیخوام بحث کنم. لطفاً راهنماییم کن! قراره یه جلسه کاری با سفارت ترکیه در کابل داشته باشم. به نظرت چی بگم؟» گفت: «این‌طور جلسات، معمولاً جلسات آشنایی و تبادل آراء هست. خیلی شیک و حتّی داخل سفارت بدون حجاب باش. آرایش فقط یه رژ لب معمولی بزن و بیش‌تر رو موهات کار کن، خودتو بزک‌دوزک نکن؛ چون اگه بزک‌دوزک کنی، دیگه بهت گوش نمیدن و بیش‌تر بهت نگاه میکنن. تو بیش‌تر نیاز داری که بهت گوش بدن نه اینکه به بدنت چشم بدوزن!» گفتم: «درباره تبادل و آشنایی برام بگو! ینی دقیقاً چیکار کنم؟» گفت: «تو خیلی صادقانه و طبیعی هر تخصّص و مطالعه‌ای که داری بهشون بگو، امّا یه چیزی یادت باشه! تا چیزی ازت نپرسیدن، الکی افشای شخصیّت نکن. اینطوری نباش که تا بهت گفتن (دیگه چه خبر؟) شروع کنی و نشه کنترلت کرد.» خنده‌ام گرفته بود. گفتم: «باشه. راستی تو چیکار میکنی؟» گفت: «بذار اوّل حرفم تموم بشه: ازشون قرار ملاقات با سفیر رو بگیر و همون روز این دیدار رو رسانه‌ای کن. بعداً بهت میگم چرا و به چه دردت میخوره!» میدانستم که رسانه‌های جمعی توسّط لابی‌های پاکستانی اداره میشود، به‌خاطر همین دست و پنجه نرم کردن با آن‌ها مشکل بود. پرسیدم: «چطوری باهاشون لابی کنم؟! یه‌کم مشکل نیست؟» گفت: «تو که تنها نیستی! یه سیستم قدرتمند پشتت هست که اونا کارشون رو بلدن و میدونن کم‌کم وقتشه که تو رو رسانه‌ای کنن! تو فقط دیدارهای خوبی داشته باش.» به فکر فرو رفته بودم. گفتم: «وقتی این‌جوری میگی(دیدار خوب) نمیدونم دقیقاً منظورت چیه؟» گفت: «خودتت کشفش کن! قلق خودتو پیدا کن، قلق بقیّه رو پیدا کن. اینا با تجربه و دنیا دیده شدن، گیرت میاد. فقط لطفاً از جنسیّتت خرج نکن، نذار بشـی رفیق خلوتشون. اونا خوب بلدن چطوری دخترا و زنا رو بازی بدن؛ تو هم بلد باش! راهش اینه که همه روابط و قرار ملاقاتها و مسائل رو خیلی رسمی پیگیری کنی؛ ینی همه‌چی باید علنی باشه، تو آدم بازی در خلوت نیستی.» سراغ سفارت ترکیه در کابل رفتم. دیدارهای خوبی داشتیم. با کاردان امور زنان حدود چهار ساعت صحبت کردیم. میگفت: «ما خیلی وقت منتظر شما بودیم. نمیدونم دوره شما چقدر طول کشید، امّا ما لااقل دو هفته پیش منتظرتون بودیم.» بعداز یک ساعت آشنایی و ارائه رزومه از طرف من و مدارک تحصیلی‌ام، چای خوردیم، میوه و... بعدش هم دوباره صحبتها را شروع کردیم. گفت: «شما خیلی نسبت به بقیّه کسانی که میشناسم تفاوت و برتری دارین. موقعیّت مذهبی و اجتماعی پدرتون هم میتونه به شما خیلی کمک کنه که بتونین زنهای ملّت خودتون رو ارتقا بدین و تو اونا انگیزه‌های بهتری ایجاد کنین!» گفتم: «بله، منم آرزوم همینه، امّا رو کمک پدرم اصلاً نمیتونم حساب کنم.» گفت: «اشکال نداره. بالاخره آخوندهای سنّتی که هنوز متأثر از حوزه‌های قم نیستن، همین که در برابر فعّالیّتهای اجتماعی و فکری و تحوّل‌خواهانه فرزندانشون مخالفت نکنن، همین که فقط سکوت کنن، خودش بیش‌ترین و بالاترین کمکه! بزرگترین کمک پدرت به تو، سکوتش هست.» گفتم: «بابام خیلی واسم دغدغه نیست، زن تو خونه ما خیلی قرب و عزّت داره. ما معمولاً تو کارهای همدیگه دخالتی نداریم، امّا اگه قرار باشه وارد عرصه‌های اجتماعی با تفاوتهای خاصّ خودم بشم، اون‌وقت نمیدونم چه اتّفاقی میفته! بگذریم. به نظرتون از کجا باید شروع کنم؟» ادامه... 👇
گفت: «ما در حال تأسیس یه دانشگاه تو کابل هستیم. این دانشگاه که مستقیماً از وزارت علوم ترکیه تأمین و هدایت میشه، مخصوص زنان هست و از ابتکارات «رولا غنی» از بانوان تراز اوّل کشور خودتونه که فعّالیّت خودش رو دنبال میکنه.» خیلی خوشحال شدم که باز هم وارد فضاهای علمی میشوم. گفتم: «خیلی عالیه! میشه بگین چه رشته‌هایی رو دنبال میکنه؟» گفت: «وقتی مکانش در «تپّه مرجان» باشه و شما و سه چهار نفر از دیگر زنان مؤثّر و روشنفکر اینجا به تدریس و تربیت دانشجوهاش مشغول باشین، قطعاً در دو رشته بیش‌ترین فعّالیّتش رو دنبال خواهد کرد: اوّلیش در رشته مطالعات بانوان با استفاده از متون اسناد بین‌المللی مثل سلسله اسناد 20 (منظورش 2020 و 2030 و 2040 و...) و دوّمیش هم مطالعات ژنتیکی بانوان...» خوب بود. هر دو رشته را کار کرده بودم و می‌دانستم که اگر تیم را قوی بچینیم، میتوانیم از عهده آن بربیاییم. با این جملات، دیدار آن روزمان تمام شد: «خیلی دقّت کنین، فعلاً وارد هیچ عرصه سیاسی نشین! شما حدّاقل تا 2سال به شأن استادی و علمی گذشته‌تون برگردین. بعدش برای فعّالیّتهای اجتماعیتون فرصت بسیاره و برنامه خاصّ خودش رو میخواد! جسارتاً هنوز مجرّدین؟» گفتم: «بله!» گفت: «امیدوارم به این نتیجه رسیده باشین که ازدواج خیلی دست‌و‌پا‌گیره و... دیگه لازم به توضیحش که نیست؟» گفتم: «نه، متشکّرم! می‌دونم!» بچّه‌ها توانستند از طریق یک نرم‌افزار خاص به دفترچه یادداشت ماهدخت پی ببرند و هکش کنند. طبق آن دفترچه، ماهدخت فقط در حال تحلیل و بررسی دو تا سؤال بود: اوّل اینکه: کجاست؟ دوّم اینکه: به چه حسّاس است؟ در ارتباطی که آن شب از ماهدخت رمزگشایی کردیم به این مطلب رسیدیم: «اینجا خبری نیست و ظاهراً با اینا در ارتباط نیست. میخوام برم پیداش کنم!» رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ ادمین‌های محترم موعد استفاده از طرح تخفیف تبلیغات در ماه شعبان به اتمام رسید. لطفا دیگه مراجعه نکنید تا شرمنده نشم. ان‌شاءالله برای طرح تبلیغ ماه مبارک رمضان که هم‌زمان با انتشار داستان جدید (😉😍) هست ، در تاریخ ۱۷ و ۱۸ اسفندماه ثبت نام خواهیم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 باتاریخ بزرگان آشنا شوید👇 سوم شعبان شب تولد سه نفر است که متاسفانه اکثر مردم فقط از یک موردش اطلاع دارند : ۱. تولد حضرت اباعبدالله الحسین 😍 ۲. تولد شیخ طوسی 😊 ۳. تولد محمدآغا؛ گل باغا 😌 😅
منبر دوشنبه و سه‌شنبه تهران، حسین‌آباد، خیابان مژده
منبر چهارشنبه و پنجشنبه شیراز ، حرم مطهر شاه‌چراغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا