eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
604 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام. بزرگوارید☺️ اتفاقا هممون غافلگیر شدیم. هنوز چهل روز نشده اما داره چاپ پنجم تمام میشه و باید به فکر چاپ مجددش باشم☺️ کاملا متقاعد شدم که این شبها بشینم دفتر دومش بنویسم. از شما چه پنهون، سه قسمتش نوشتم و فکر کنم سی چهل قسمت بشه. ان‌شاءالله بتونم امسال تمامش کنم و برسونم به نمایشگاه. ممنون که هستید و دلگرمی میدید🌷
🌷🌺 مشغولم به یاری خدا دارم مینویسم☺️
برنامه سخنرانی و جشن امضای کتاب همراه با ۳۰ درصد تخفیف در پاتوق کتاب ساری ساعت ۱۴:۳۰ پنجشنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم از یه بابای باحال که داره واسه قندعسلش کتاب میخونه😂 عجب نمی‌دونستم بین نی‌نی‌ها هم طرفدار دارم🌺 ماشاءالله ان‌شاءالله خانوادگی تندرست باشید.
نظر یکی از اساتید برجسته در خصوص کتاب 😊 توکل بر خدا
سلام خدمت ممبرزهای محترم☺️ احوالتون چطوره؟ ی خبر خوووووش😍 خدا را شکر امروز تونستیم پس از چند ماه تلاش، مجوز کتاب را بگیریم😊 کتابی که به قول اساتید، عرصه و موضوع جنگ فرهنگی را با اسرائیل و یهودیت عوض میکنه. بعلاوه این که چند هفته پیش، خدا لطف کرد و مجوز کتاب را هم گرفتیم😊 که موضوع اصلی آن در سه کتاب مطرح می‌شود و با حالت قبلی که در کانالم منتشر کردم تفاوت داره. فقط مونده مجوز کتاب که نگرانشم و نمیدونم چی پیش بیاد لطفا دعا کنید من به دعاهای شما خیلی اعتقاد دارم الهی اگر به نفع انقلاب و اسلام هست، هر چه زودتر مجوز صادر بشه تا از زیر بار این همه سوال و توجه و پیگیری شما عزیزانم به سلامت بیرون بیام. ضمنا حواسم به چاپ کتاب هست. اجازه بدید فعلا کارای مقدماتیش انجام بشه تا بعد😉 مخلصم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو بچه‌های چاپخونه فرستادند تا حُسن نیتشون در کار جهادی به شما عزیزان ثابت کنند.☺️🌷 گفتن که دارن شبانه‌روز زحمت میکشن تا بتونن ان‌شاءالله و را برسانند. دست گل آقا مهدی و سایر بچه‌های چاپخانه درد نکنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶روزشمار برای تولد دو کتاب دیگر متن کتاب رفت زیر چاپ😍 بازم شیفت شب من واقعا شرمنده بچه‌های چاپخونه و خانواده‌هاشون هستم.🌹
رفقاجان کتاب های و هنوز در سایت نمایشگاه کتاب ثبت نشده. ما امیدواریم که تا دو سه روز دیگه در سایت شارژ بشه و بتونید سفارش بدید.
بذار دهنم بسته باشه نذار بگم که یک روز بعد از صدور مجوز زنگ زدند و نزدیک بود مجوزش پس بگیرند. خداشاهده دارم جدی میگم اینقدر کارشکنی کردند که اصلا به چاپخونه نرسه اما بالاخره به عنایت امام حسین علیه السلام رسید به چاپخونه و بازم به دعای خیر شما ان‌شاءالله از عصر شنبه در نمایشگاه کتاب، مممحمد۲ عرضه خواهد شد. کتاب زیتون موجوده و الان هم در نمایشگاه حضوری هست. بنظرم شما که این همه صبر کردید، تا یکشنبه صبر کنید تا هم بتونید حضوری بگیرید و هم مجازی(بخش مجازی نمایشگاه کتاب) ضمنا قول میدم اگر مشکلی پیش نیاد و خدا توفیق بده، سه شنبه هر کس تشریف آورد و زیارتشون کردیم، هر تعداد کتاب خواست امضا تقدیم کنم. هر چند کمتر و ناچیزتر از این حرفا هستم.🌷
🔺توجه لطفا🔻 الحمدلله کتاب به بخش حضوری نمایشگاه کتاب رسید. لذا با مراجعه به راهروی۱۵، غرفه۶ میتونید با دیگر کتابها تهیه کنید. اما متاسفانه هنوز در سایت و بخش مجازی نمایشگاه، کتاب‌ و وارد نشده است!! ده مرتبه زنگ زدیم و اعتراض کردیم اما تا این لحظه هیچ کس پاسخگوی این مشکل نبوده و نیست! به محض برطرف شدن این مشکل از طرف سایت نمایشگاه به شما اطلاع میدیم. https://book.icfi.ir/book?page=1&size=12&exhibitorId=2325
بزرگوارید
📚 📝نویسنده: : این کتاب که جلد دوم از مجموعه کتاب‌های مممحمد است، پیرامون یکی از مهم‌ترین و سخت‌ترین مراحل زندگی طلبه‌ای است که برغم مشکل بزرگی که دارد، در اولین تجربه تبلیغش، دست تقدیر او را با جامعه‌ یهودیان ایران هم‌داستان می‌کند و چه ها که اتفاق نمی‌افتد... 📌جهت خرید مستقیم از سایت نمایشگاه کتاب، با ده درصد تخفیف و ارسال رایگان، روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇 https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=2325&sort=-issueYear
👇درخصوص ☺️ 🔹سلام علیکم کتاب محمد 2 رو از نمایشگاه کتاب سفارش دادم دیروز ظهر دستم رسید و ساعت 7صبح امروز تمام شد. خداوند صبر و مهربانی و درایت صفیه خانم بزرگوار رو به همه ما عنایت کنه. یکی از بهترین روضه هایی بود که شنیدم. حکمت شبیه حضرت موسی شدن شما بزرگوار این بود که به جای سخنرانی که تعداد محدودی مخاطب داره مطالب رو بنویسید و باقیات صالحات براتون در نظر گرفته بشه.‌ اجرتون با حضرت باب الحوائج . «چه بد شد» روضه ای بود جانکاه، کوتاه، دردناک و بی نظیر. 🔹سلام و خداقوت شیرمادر و نان پدرتون حلالتون چه دعایی درحقتون‌کردن که انقد خوش روزی بودین ؟ بگید ماهم همین دعارو در حق بچه مون بکنیم (کتاب محمد۲ رو خوندم باوجود بچه کوچیک) از اول اول نه ولی از بعدعروسی تا آخر کتاب فقط اشک ریختم حتی الانم بغض راه گلوم بسته ، تو عمرم اینجوری روضه حضرت ابالفضل نشنیده بودم تا حالا ندیدم و نخوندم جایی, کسی بتونه اینجوری زندگینامه قشنگ بنویسه حاج آقا ارادت که داشتم ولی هزاربرابر شد خدا حفظتون کنه 🌸 ازشون بخواید برایم دعاکنن کاش منم بتونم یه روز همچین رابطه قشنگی با بچه هام داشته باشم. خدا امواتتون بیامرزه باخودم میگم شاید اگه مادرمنم زنده بودن همینقد ... بگذریم دیگه روضه ی دل ما هم... ➖➖➖➖➖➖ سایت عرضه آثار👇 www.haddadpour.ir
28.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙈😅 بدون شرح فایل کم حجم مصاحبه با شبکه‌پنج در نمایشگاه کتاب تهران www.haddadpour.ir
با بیانات امروز رهبر فرزانه انقلاب مبنی بر اهمیت فوق العاده ، بسیار خوشحالم که چهار کتاب اخیر بنده در این خصوص تالیف شده است. کتابهایی که دو تا از آنها(مممحمد۱ و یکی مثل همه۲) پیش نیاز درک بهتر دوتای دیگر(مممحمد۲ و یکی مثل همه۱) است. https://virasty.com/Jahromi/1689163941206815346
سلام علیکم چرا اینقدر ناراحتید؟ خب طبیعی است به حس و حال این روزهای دخترخانم شما می‌گویند *ایام تحیّر* باید دوره اش بگذرد همین یعنی باید این روزها را سپری کند و اصطلاحا *ایام گذار* ش را سپری کند. خیلی ها را می‌شناسم که همین طور بودند اما وقتی بزرگتر شدند و با واقعیت های جهان پیرامونشان آشنا شدند، کمر به خدمت صادقانه بستند و بهترین پدرها و مادرها شدند. این را برای دلخوشی شما نگفتم. کاملا جدی و بی‌تعارف عرض کردم. صبور باشید حساسیت به خرج ندهید عادی و مهربان برخورد کنید پناهگاهش باشید شاید یک روز نشست و از این روزهایش و تردید و شک‌ها و از کسانی برای مخاطبانش نوشت که دستش را گرفتند و کمکش کردند و مثلا یهو شد 😉 والا خدا را چه دیدید
خدا را شکر ☺️ چه جالب
✔️ بعضی از عزیزان می‌پرسند چه کتابهایی پیشنهاد میشه؟ کتاب‌های: 👈 مراجعه به سایت: Www.haddadpour.ir
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
✔️ بعضی از عزیزان می‌پرسند چه کتابهایی پیشنهاد میشه؟ کتاب‌های: 👈 مراجعه به سایت: Www.haddadpour.ir
*يَا مَنْ يَعْلَمُ ضَمِيرَ الصَّامِتِينَ* به زبون خودمونی ینی: ای خدای بی‌زبان‌های خجالتی 😭😭 العفو ✍کانال @Mohamadrezahadadpour https://virasty.com/Jahromi/1712657117787593647
راستی به احترام اصرار زیاد شما عزیزان، ان‌شاءالله تصمیم گرفتم که کتاب را بعد از انتخابات و به مناسبت محرم و صفر در کانالم قرار بدم تا هر شب حال و هوامون خوب بشه و کیف کنیم😊 پیشنهاد میکنم حتما حتما جلد اولش را از نرم افزارم بخونید و یا کتابش را تهیه و مطالعه کنید تا بیشتر در فضای داستان قرار بگیرید. محمدیاش صلوات بلند🌷
1_11149624224.apk
26.41M
اپلیکیشن آثار حدادپور جهرمی جهت مطالعه کتاب
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿🌿 🌿🌿 ✍️ نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی جهرم-تابستان 1385 کم کم ساعت به یک و نیم ظهر نزدیک میشد. منزل پدری محمد مملو از خواهران و دامادها و خواهرزاده ها بود. اینقدر شلوغ و درهم برهم بود که شتر با بارش در آن خانه فسقلی گم میشد. همه به خودشان مشغول بودند. یکی از خواهران داشت تندتند لباس ها را اتو می‌کرد. یک خواهر دیگر مشغول جمع کردن سفره بود. یک نفر دیگر حیاط را آب و جارو می‌کرد و یکی هم ظرف ها را می‌شست. ده پانزده بچه قد و نیم قد هم به انواع و اقسام بازی های پر سر و صدا در حیاطی که فقط یک قالی دوازده متری و یک کسر فرش میخورد، مشغول بودند. دامادها در اتاق بودند و بعد از ناهار، بساط چایی را به راه انداخته بودند. اما در حیاط، وسط آن شلوغی و درهم برهمی، ملت با هم حرف هم میزدند و عجیب تر آنکه صداها در آن هیاهو گم نمیشد: خدیجه: «راستی گفتین پایین بنر، یادشون نره که اسم دامادها را بنویسن؟» ملیحه: «رو یه تیکه کاغذ نوشتیم و دادیم که یادشون نره.» خدیجه: «چطوری نوشتین؟» ملیحه: «فارسی نوشتیم. اونم قراره فارسی بنویسه. ملت هم فارسی می‌خونن. آخه این چه سوالیه که میپرسی؟» خدیجه: «شوخیت گرفته؟! میگم ترتیب اسامی رو ...» نجمه: «لابد به ترتیب از بزرگتر به کوچیکتر نوشته. مگه نه ملیحه؟» ملیحه: «پناه بر خدا! چرا از من میپرسین؟ میخواین شر بندازین گردنم؟» جمیله: «نه خواهر! کدوم شر؟ مگه تو ننوشتی دادی دست شوهر نجمه که زحمتش بکشه؟» ملیحه: «چرا. من نوشتم ... منِ مظلوم ... منِ همیشه مقصر ... منِ ...» جمیله: «ملیحه بس میکنی؟! خب یه کلمه جواب بده که خیالشون راحت بشه.» ملیحه: «گفتم خو ... به ترتیب از بزرگتر به کوچیکتر!» جمیله: «کدوم بزرگتر به کوچیکتر؟ سن و سال خواهرا رو در نظر گرفتی یا سن و سال دومادا؟ مثلا از شوهر مرضیه شروع کردی تا شوهر خودت؟ یا از دومادا که شوهر من بزرگتر ازهمه است شروع کردی؟ این ... اینو بگو! کدومش؟» ملیحه یک لحظه خشکش زد و رنگ از رخسارش پرید. همین طور که ظرفها رو خشک میکرد و در جاظرفی می‌گذاشت نگاهی از بالای عینکش به اطرافش انداخت. دید پناه بر خدا. همه دارند به او نگاه می‌کنند. نفس عمیقی کشید و ابرویی بالا انداخت و گفت: «خب ادب حکم می‌کرد که ابتدا با نام خداوند و سپس پدر و مادر عزیزمان حاج فلانی و حاجیه خانم فلانی و بعدش هم متن اصلی باشه. درباره اسامی هم بازم ادب و احترام حکم می‌کرد که ابتدا بنویسم حضرات حجج اسلام فلانی و فلانی و بعدش اسم بقیه را ببرم. نکنه انتظاری غیر از این داشتین!» جمیله که دیگر حیاط را جارو نمیزد، جارو را در دستش محکم فشار داد و دندانش را جوری که روی لحن حرف زدنش، اثر خشم را به خوبی نشان میداد فشار داد و گفت: «مگه میخواستی صورتجلسه اداری تنظیم کنی که ابتدا نام اعزه روحانی حاضر در جلسه و بعدش اسم بقیه حضار بنویسی؟! ملیحه چیکار کردی با ما؟! ملیحه بگو که داری شوخی میکنی؟» راضیه که میوه ها را داشت خشک میکرد و توی ظرف بلوری بزرگی میگذاشت با تعجب و دلخوری پرسید: «این کارو کردی که اسم شوهر خدیجه و شوهر خودت که آخوندن اول از همه بنویسی؟! آره ملیحه؟» خدیجه که تقریبا همه لباس ها را از روی بند جمع کرده بود و می‌خواست با خودش به داخل اتاق ببرد گفت: «حالا خواهرا صلوات بفرستین. اصل اینه که یه بنرِ آبرومند ...» جمیله که از همه به خدیجه نزدیکتر بود یهو برگشت و جوری با صدای بلند با خدیجه حرف زد که خدیجه یک متر آن طرف تر پرید: «هیچی نگو خدیجه! هیچی نگو! چی چی صلوات بفرست؟! می‌خوای فتنه کنی؟» مرضیه گفت: «وای دخترا چقدر به جون هم می‌پرین؟ حالا هر چی نوشته باشه. فرقی که نمیکنه. دیگر کار از کار گذشته. اما ملیحه کاش ... واااااای ... بچه ها یه چیزی یادم اومد! یا صاحب الزمان!» همه دقیق تر به چهره مرضیه نگاه کردند. جمیله: «مرضیه دیگه ملیحه چیکار کرده؟ خدا بگم چیکارت کنه ملیحه!» مرضیه نگاهی به ملیحه کرد و پرسید: «اسم محمد نوشتی؟» ملیحه چشمانش گرد شد و با دست راستش به صورت خودش زد و گفت: «وای خاک تو سرم!» با «وای خاک تو سرم» گفتن ملیحه و بادی لنگوییجی که از خود نشان داد، همه ماست ها را کُپ کردند. راضیه: «وای ملیحه چقدر تو ...» مرضیه: «قسم قرآن بخور که ... ملیحه مرگ آبجی یادت رفت اسم محمد بنویسی؟» جمیله: «زن نیستم اگه بذارم این بنرِ شر و شوم، درِ کوچه نصب بشه! نه ادب و آدابی رعایت کرده ... نه اسم کاکام توشه ... تازه آروم میزنه تو لُپ خودش و میگه وای خاک تو سرم! خاک تو سرت؟ نه اتفاقا خاک تو سر ما!» ادامه 👇👇
علیکم السلام اگر هنوز را مطالعه نکردید اشکال ندارد و از مممحمد۲ که در کانالم منتشر میکنم سر در می‌آورید. داستانش چندان ارتباطی با هم ندارد.