eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
632 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
بنظرم یک بار جلوی دوربین حرف زدن، معادل حداقل ده ساعت منبر رفتن، استرس و انرژی از آدم میگیره.😅 ولی پشت صحنه خیلی خوش گذشت😌
خدا وکیلی دربارم چه فکر کردین؟! من بی زبون 😌
از طرف یکی از عزیزان دردمند👆😂
ای بابا☺️ کجایین شماها؟! ما قصشم نوشتیم و رفت😌😂 #تب_مژگان #کف_خیابون_۲
خدایا عطش کتاب و کتابخوانی را در کام و جان ملت ما بینداز🙏
من حاضرم ایثار کنم و خودمم با کتابا برم😅🙊
اصلا مسیر دعاهای مردم عوض شده به قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هفتاد و ششم» نوشتم: «کیان کیه؟ کدوم کیان؟ مگه اونجا خونه خودت نیست؟» نوشت: «نه ... اونجا خونه کیان هست ... همون پسر شیرازیه که بهش میگن دکتر! اون شب با داداش ترانه و رفیق من رفتن بیمارستان دنبال مهناز!» نوشتم: «خب؟ کسی بهشون گفت که با هم برن دنبال مهناز یا خودشون این تصمیمو گرفتند؟» نوشت: «نمیدونم!» نوشتم: «مهناز چیکاره بود تو تشکیلات؟» نوشت: «یه بدبخت تو سری خور!» نوشتم: «چطور؟» نوشت: «سوتی داده بود و ازش آتو داشتن و به خاطر همین انواع و اقسام استفاده ها را ازش میکردن که مثلا خرجشو دربیاره!» نوشتم: «فاحشه بود؟ کارش این بود؟» نوشت: «به فاحشه ها نمیخورد ... گفتم که ... ازش آتو داشتند!» با تعجب نوشتم: «چه آتویی؟» نوشت: «دقیق نمیدونم اما اینطور که ترانه برام گفت، همین پسره ... کیان ... وقتی میفهمه که مهناز فهمیده که اینا تو کار تیم و تشکیلات و اینا هستند، میخواسته باهاش کات کنه اما کیان نمیذاره!» نوشتم: «بیشتر توضیح بده!» نوشت: «مثل اینکه کیان به پیمان میگه که مهناز فهمیده و میخواد کات کنه ... پیمان هم میبینه به کیان نیاز داره و اگه کیان از دست بره، پاتوقش تو شیراز لنگ میشه، میگه نگران نباش و یکی دو شب بهم فرصت بده! بعد از دو سه شب کیان میبینه که مهناز با چشم گریه بهش پی ام داده و ازش معذرت خواهی میکنه و میگه که میخواد ادامه بده و حتی بیشتر میتونه همکاری کنه!» نوشتم: «پیمان تو اون دو سه شب چیکار کرد که مهناز مثل موم تو دستش شد و ازش اینجوری حساب میبره؟» نوشت: «اینو دیگه نمیدونم اما از بعد از اینکه ترانه اینو برام گفت، منم دیگه پا رو دم پیمان نمیذاشتم و مثل بچه آدم کارمو میکردم.» قصه مهناز خیلی درناکه! از اعترافات اولیه خود مهناز این چیزی که میخوام بگم در نیومد و بعد از اینکه این بابا درباره مهناز این حرفا را زد، بازم از مهناز بازجویی کردم و قصه را کاملا برام تعریف کرد. قصه مهناز، با کمال تاسف، داستان بسیاری از دختران و زنان بیچاره ای هست که در دام این گروهک ها قرار میگیرن و اولش نمیدونن که دارن وارد تشکیلاتشون میشن و فکر میکنن همه چیز، همین حرفای روشنفکری و باستان دوستی و این چیزاست اما بعد از مدتی ... اجازه بدید خیلی مختصر بگم که مهناز چطور توی این باتلاق افتاد: بعد از اینکه مهناز و کیان به هم وابسته میشن و حتی یه بار مهناز، به مدت سه چهار روز میاد پیش کیان و پیمان هم براشون محرمیت آریایی میخونه و این چیزا، مهناز برمیگرده مشهد. در طول ارتباطشون با کیان، میفهمه که کیان با دخترای دیگه هم دوست هست و به واسطه همین خونه خالی که در شیراز داشته، خیلی موزیانه افرادی را جذب و اغفال میکرده. تا اینکه کیان به مهناز پیشنهاد یه کار به قول خودشون خفن میده و میگه که عکسای آقای علم الهدی و مقام معظم رهبری را پاره کن! مهناز هم کاملا شستشو مغزی شده بوده، قبول میکنه اما نمیدونسته که یه جانور به نام مجید (که قبلا دربارش در راستای همین پرونده صحبت کردیم) داشته ازش فیلم برداری میکرده. پیمان فیلمشو نشونش میده و کلی میترسونتش و اصلا با همون فیلم و فیلمای دیگه که ازش داشتند، به مجید اجازه دست درازی و سواستفاده از مهنازو میدن! خلاصه .... تا اینکه دیگه خسته میشه و میخواسته از کیان هم جدا بشه و خودشو حسابی شکست خورده میدیده! که پیمان نمیذاره و میگه که اگه به خودت رحم نمیکنی، به مادر مریضت رحم کن!! مهناز که تا اسم مادر مریضش میشنوه، سنگ کپ میکنه! به پیمان میگه: «منظورت چیه؟ کی گفته مادر من مریض هست؟» در همون لحظه، پیمان کثافت آشغال نامرد، دو سه تا عکس از مادر مهناز که در رختخواب خوابیده بوده و مریض بوده برای مهناز میفرسته! مهناز که حسابی شوکه شده بوده، میبینه که عکسایی هست که خودش از مادرش گرفته و در گالری گوشی خودش ذخیره بوده! میفهمه که پیمان و تشکیلاتش گوشی همراهشو هک کردن و به گالری و همه چیزش دست رسی داشتن و حتی شماره فک و فامیل و آدرس خونه و همه چیز مهنازو دارن و براش میفرستن که به مهناز حالی کنن که شوخی بردار نیست و میتونن هر کاری که خواستن انجام بدن!! خب مهناز که خودشم همچین آب پاکی نبوده و کلی سوتی و اشتباه داشته، میترسه به پلیس مراجعه کنه و دهنشو میبنده اما ... اما اونا هم کارشون را بلد بودند. به خاطر اینکه مهناز، عقده تشکیلات را به دلش نگیره و نقشه ضربه و خیانت به ذهنش خطور نکنه، جیبشو پر میکنن و بهش اطمینان میدن که کاری به مادر و زندگیش ندارن اما حق جدا شدن از کیان را نداره! اینطوری شد که مهناز همه کار میکرده که هم رسواش نکنن و هم به مادرش ضربه ای نزنن و هم بتونه کمک خرج و معالجه مادر پیرش را بیاره! خب با این حساب، جمع اون خونه اینجوری بوده: کیان: صاب خونه و ادمین چند تا کانال و گروه بزرگ باستان گرایی و متصل به پیمان و ت
شکیلات تندر! داداش ترانه: مسئول جذب ممبر و تبلیغات برای کانالها و گروه های باستان گرایی و تشکیلات خاندان پهلوی! ترانه: دلال و واسطه تحویل و خرید اجناس کانال اسلحه فروشی! نفر اول سازمان مجاهدین: جارو برقی و کسی که یا کاری را تموم میکنه و یا کاری را با حذف و ترور عاملش، تمیز میکنه! نفر دوم سازمان منافقین: ادمین کانالها و گروه های خرید و فروش اسلحه و عامل پخش سلاح و مواد منفجره به مشتریان خورده و کلی! مهناز: یه بدبخت ... یه شکست خورده ... هم باید عکس نوشتار و فوتوشاپ کار کنه برای کانالها و گروه های وابسه به کیان و پیمان و هم خدمتکار خونه باشه و در بست در اختیار مهمونا و بهشون سرویس بده! ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت شما دوستان عزیز🌹 شهادت امام باقر علیه السلام تسلیت میگم و امیدوارم همه ما از شیعیان خاص حضرتش در دنیا و برزخ و آخرت باشیم.
هدایت شده از کانال محمدطاها✌🏻
record۲۰۱۸۰۸۱۸۲۱۰۳۳۲.3gpp
846.1K
⚫️ شهادت امام محمدباقر(ع)💚 که به باقرالعلوم معروف هستند رو به همه ی شما تسلیت عرض می کنم⚫️ داستان کوتاهی درباره ی امام محمدباقر(ع)💚 @dastanhaiemohammadtaha
این کانال پسرمه👆☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را تمام دلهره‌ها، تمام فاصله را تو انتهای غمی از کجا شروع کنم خودت بگو بنویسم کدام مرحله را چقدر خاطره تلخ مانده در ذهنت ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی است این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را چقدر گریه نکردید با سه ساله چقدر به روی خویش نیاورد‌ اید درد آبله را دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش نگاه تشنه آن کاروان یک دله را هنوز یک به یک آری به یاد می آری تمام زخم زبانهای شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانما و آقایون سلام علیکم🌹 بازم نصف شب شد و دستم به گوشیم و نت رسید و سر و کلم پیدا شد😌 خوبین؟ چه خبرا ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️توجه لطفا⛔️ از این قسمت به بعد، توضیح اضافه ای نمیتونم بدم، چرا که هم به زور تاییدیش را گرفتم و هم مردم و زنده شدم تا تونستم این شکلی درش بیارم. لذا از ظاهر ساده اش به راحتی رد نشید و دقت کنید تا بگیرید چی داره میشه👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا به این دو اطلاعیه توجه کنید👇
✔️ قابل توجه ادمین های محترم ایتا و تلگرام و سروش دور سوم تبلیغات در کانال ان شاءالله از روز اول شهریور ماه، به مدت دو هفته آغاز خواهد شد. لذا لطفا جهت رزرو تبلیغات، ساعت ۱۹ روز اول شهریور ماه به پی وی بنده مراجعه کنید.
⛔️توجه لطفا⛔️ 👈 طرح ارسال رایگان 💠فقط تا شب عید قربان💠 ✔️✔️ در دهه ولایت، فقط کتاب و کتاب مشمول طرح ارسال رایگان میباشد که شرایط آن را بعدا عرض خواهیم کرد. 🔸جهت سفارش به سایت زیر مراجعه کنید: www.haddadpour.ir 🔸جهت هرگونه پرسش و رفع اشکال در زمینه سفارش کتاب: @Mahanrayan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا