⛱ من کارشناس منابع طبیعی و سیل شناسی و اینا نیستم و نمیتونم به صراحت بگم سیل واقعی اتفاق افتاده یا نیفتاده؟!
هرچی هست بارش رحمت الهی هست.
زدیم رودخانه را خشک کردیم و برج و بارو و مسیر و راه و جاده ساختیم و بعد میگیم سیل اومده؟!!
👈 خب یه دفعه بگیم اصلا بارون نیاد
🔹 اما صراحتا میتونم بگم:
#قطعا_بلایی_نازل_نشده
تَکرار میکنم: بلایی رخ نداده!
هیچ دلیل و برهانی ندارن کسانی که اسم عذاب و این چیزا میارن. عذاب، مختصات خاص خودشو داره و به هر خسارتی نمیشه اسم عذاب الهی گذاشت.
✔️ در ثانی کی گفته ظهور امام عصر ارواحنا فداه لزوما با بلا همراهه؟!!
ظهور یک پروسه ست که لزوما با بلا همراه نیست بلکه بالعکس میتونه با رحمت و نعمت همراه باشه
👈 فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون
لطفا در اظهار نظرها دقت کنیم
مجبور نیستیم هر چی به ذهنمون اومد، تبدیلش کنیم به پست و علی برکت الله فوروارد کنیم...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔹 خیلی صریح عرض کنم: کسانی که یکی دو تا حدیث را برمیدارن و تبدیل به عکس و پوستر میکنن و مدعی ظهور و آستانه ظهور و این چیزا هستن، حقیقتا دارن روی موی بسیار باریک و خطرناک و بدون احتیاط قدم برمیدارن و شک نکنن که تاثیرات منفی و ابهامات و بدبینی های مردم را نسبت به اصل ظهور و رحمت الهی بودن ظهور و امام عصر و عدالت الهی و خیلی چیزای دیگه را برانگیخته میکنن!
🔺اولا اصلا دلیلی ندارن که بگن این همون نشونه ای هست که در روایت اومده
🔺ثانیا بر فرض محال که یکی پیدا بشه و بگه این همونه که در حدیث اومده، هیچ کدام از این نشانه ها، قطعی نیست و نمیتونیم پاش قسم حضرت عباس بخوریم!
🔺ثالثا هنوز مشکل سندی و رجالی این دسته احادیث به جای خودش باقی هست و جالبه که همین روایتی که دارن دست به دست میچرخونن که در ماه رجب فلان سیل و بلا نازل میشه، ظاهرا مقطوعه است!
🔺رابعا یه چیزی درست کردن و انداختن تو فضای مجازی و میخوان مردم امام زمان دوست بشن، اما یهو سر از پیج طرفداران رضا پهلوی درآورده که میگن: ولیعهد میگه نمیدونم چرا دوره بابای من از این نشونه ها و بلاها اتفاق نمیفتاد و همش افتاده به جون جمهوری آخوندی!
آقا اگه حدیث لخت و عریان و بدون کارشناسی نفرستی تو فضای مجازی، کجای دین خدا ضرر میکنه؟!
بهت میگن تو عامل غیبتی؟!
والا کسی کاریتم نداره
پس چرا فورا موقعی که مردم یه درد و ده تا درد دارن، هول و ولای بد فهمی از دین میندازی به جون و ذهنشون؟!
که چی بشه؟
نمیتونستی اگه راست میگی، اول ماه رجب، حدیث و احادیثت بفرستی؟
راستی برنامت برای ماه شعبان چیه؟
ماه رمضان چی؟
اون ماه ها خبری نیست؟!
اگه هست، جان من همین حالا بگو لااقل مردم آمادگیش داشته باشن😏
#ظهور_هراسی_ممنوع
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
⛔️یه خواهش⛔️
عکاس ها و روابط عمومی آقایون و رجال سیاسی و نظامی، لطفا حسابی حواسشون به نوع عکس ها و حالات و شکل و شمایل افراد و ... باشه.
باور کنین الفبای روابط عمومی سازمانی و نهادی ایجاب میکنه که یه عکس از شخصیت ها نشون ملت بدین که مضحکه و مسخره داخل و خارج نشه.
والا آدم دلش میسوزه
آخه چرا از صفا و صمیمیت شخصیت های ارزشی اینجور انعکاس های ضعیف و مخرب بیرون میاد؟!
حالا هی میگن نگو و اینجا همه قشر آدم هست و ...
پس کجا بگم؟
صدام به کی میرسه؟
آقا به خدا زشته
مواظب نوع عکس ها و حالات شخصیت ها موقع بازدید از مناطق سیل و زلزله زده باشین
همین
العاقل بستشه یک اشاره😐
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل چهارم»
قسمت: شصت
قم _ در جوار کریمه اهل بیت
وقتی میگم روزهای پر خاطره ای بود و کیف میکردم از اینکه تو قم هستم و دارم به سبک دیگه ای کار میکنم، باور نمیکنین! اصلا سر و کله زدن با طلبه جماعت، لحظات خوبیه و میتونه خیلی هم مفید باشه.
برنامه از این قرار بود که در مرحله اول، حدودا 50 نفر را منتخب کنیم. یه تیم بیست نفره از خواهران و یه تیم سی نفره از آقایون را انتخاب کردیم. اون تیم بیست نفره از خانما را با مشورت یکی از همکارامون و پریاخانوم انتخاب کردیم. دوستای پریا که بهمون معرفی کرد، عموما مجرد و اهل مطالعه و حتی چند نفرشون مسلط به یکی دو تا زبان دیگه بودند. تیپ و مدل برخورداشون هم کپی خود پریا بود.
برای تست و انتخاب آقایون هم زحمت به حاج آقای مرشدی و دو نفر از کارشناسان خودمون دادیم. اغلب همین طلبه های متوسط السواد و انقلابی که پاک و کار درست بودند و قدرت کاریزمای خوبی هم داشتند انتخاب شدند.
ما آموزش ها را در دو سطح شروع کردیم: یکی همین نخبه پروری و یکی دیگه هم عمومی تر که بقیه را شامل بشه و بشه ظرفیت را در فازهای بعدی، تا چند هزار نفر افزایش بدیم.
مجبور بودیم و عاقلانش هم همین بود که همه آموزش ها در پوشش خاص خودش برگزار بشه و اسم و رسمی از بچه های ما نباشه. به خاطر همین با سه چهار تا موسسه هماهنگ کردیم و در کلاس های 15 تا بیست نفره، اساتید دانشگاه ها و پژوهشکده های خودمونو آوردیم و در قالب آموزش های 200 ساعتی، شروع کردیم.
جالبه که نه براش تبلیغ کردیم و نه حتی طلبه ها میدونستن که دقیقا برای کجا و کی دارن آموزش میبینند. فقط و فقط به خاطر بسیار مفید بودن محتوای آموزشی، و تاکید میکنم: «بدون حتی یک ریال تشویقات پولی و شهریه ای و...» مرتب در کلاس ها شرکت میکردند.
بنا به دلایل متعدد، فعلا برنامه ای برای شهرستان نداشتیم و قرار شد، از دوره پنجم به بعد، ظرفیت استان ها را مطالعه و براشون برنامه ریزی کنیم. چون این کاری که در قم شروع شده بود، حتی صلاح نبود در تهران انجام بشه و باید کاملا سکرت و چراغ خاموش انجام میشد. اما خب ... غافل نبودیم که بالاخره باید تهران و سایر شهرستان ها علی الخصوص مراکز استان ها را هم پوشش داد. اما یواش یواش ...
و اما اون 50 نفر ...
قرار شد مفاد محتوای آموزشی اونا به عهده دو سه نفر از تیم اصلیمون باشه و مطابق سطح بالاتری که داشتند آموزش ببینند. چون اونا به عنوان سر حلقه ها نیاز داشتیم و باید آموزش سر حلقه ای میدیدند.
خودم بحث رصد و شلیک و خلاص مجازی براشون گذاشتم. رفقای دیگه هم سایر مباحث مربوط به اهدافی که داشتیم تشریح کردند. آموزش اینا جوری بود که روزهای بیشتری را در هفته درگیر بودیم و باید تا سقف 250 ساعت، آموزش های راهبردی ارائه میشد.
اینا در حالی بود که ذهن من مثل حلوای نذری باید سه کار را با هم و هماهنگ انجام میداد: یکی آموزش عمومی ، یکی دیگه هم آموزش نخبه ها ، یکیش هم به اشاره حاج احمد باید دورادور احوالات دو سه سوژه ای که در قسمت های بعد تشریحش میکنم، رصد میکردم و اطلاعاتاشون را جمع و جور میکردم.
خب سوال اصلی که ممکنه ذهن هر خواننده را به خودش مشغول کنه اینه که پس ما سر کار نمیرفتیم؟ غیبت میکردیم؟ اگه همش غیبت کاری میخوردیم، پس چطور توجیحش میکردیم و کلی سوالای این شکلی!
خب جوابش ساده است : خودمو میگم ... من اون مدت در دایره فرق و مذاهب اداره قم مشغول بودم و به خاطر اینکه میزان دسترسیم هم حفظ بشه، خیلی بی سر و صدا و بی حاشیه عمل میکردم و هر کاری که به عهدم بود، در چارچوب ساعت قانونی کاری انجام میدادم. از هشت ساعت مرخصی ماهانم و همچنین سایر مشوقاتی که داشتیم استفاده میکردم و به خاطر اینکه از خونه و خانواده هم دور بودم، فرصت بیشتری برای مدیریت پشت صحنه و حتی میدانی طرحمون داشتم.
اما خدا را شکر میکنم که لازم نبود همه چیزو از صفر شورع کنم. بچه های قم، زیر پوستی تونسته بودن مقدمات مهم کار را فراهم کنن و من سر سفره نیمه آماده اومدم. وگرنه چنین طرحی که من توی یه صفحه و نیم شرحش دادم و از روش در رفتم که خیلی نخوام توضیح بدم، به همین راحتی و هلو بپر تو گلو نبود! حداقل عقبه شش ماهه داشت و قبل از اون شش ماه هم رفقا زمینه هایی را چیده بودند.
به خاطر همین وقتی به دست من رسید، یکی دو هفته کار میخواست که به پله اجرا و عملیات برسه و کلید کار زده بشه.
خلاصه ...
داشتیم آموزش ها ارائه میدادیم که برای اینکه کلا رد پایی از خودمون نمونه، طرحش را دو دستی تقدیم اون چند تا موسسه کردیم و به اسم خیّر، هزینه های دوره هم اول هر هفته، به حسابشون واریز میشد و فقط یکی دو نفر را مامور کردیم که حواسشون باشه و افرادی که تا آخرش هستن و به دردمون میخورن، از برادرا و خواهرا انتخاب کنند.
اینجوری خیلی بهتر بود.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل چهارم»
قسمت: شصت و یکم
قم _ در جوار کریمه اهل بیت
✅ سه هفته بعد ...
دوره ها داشت به خوبی برگزار و تمام مواد درسی و محتوای آموزشی به صورت مطلوب پیگیری و ارائه میشد. تا جایی که من و بقیه بچه ها مطمئن شدیم که کار قطعا منتج نتیجه میشه و یه چیز خوب و موثر ازش درمیاد.
تا اینکه تقریبا بعد از سپری شدن یک سوم ساعات آموزشی، تصمیم گرفتیم یه تست اولیه از همه بچه ها داشته باشیم. برای اینکه بدونیم میزان ظرفیت بچه ها چقدر افزایش پیدا کرده و تا چه حد میتونیم روی توانمندی بعدی بچه ها حساب کنیم، یه عملیات سه بعدی مجازی راه انداختیم.
منتظر موقعیت بودیم و باید اشاره ای میشد تا شروع کنیم. تا اینکه قرار شد شب بعد از پخش مستند سه قسمتی که از تلوزیون پخش شد و سبب به جون هم پریدن جبهه اپوزیسیون خارج از کشور شده بود، عملیات محتوایی داخلی را شروع کنیم.
دلیل انتخاب اون تاریخ، عملیات رسانه ای مشترک جهت به هم زدن صفوف داخلی و خارجی جبهه مقابل و پراکندگی و سرخوردگی اونا تا لااقل به مدت سه ماه آینده بود.
خب چیز زیادی نمیشه ازش گفت و فقط باید به مختصر اشاره ای بسنده کرد. اونم این بود که مرحله اول طوفان حساب شده توییتری و مرحله دوم موج تلگرامی و مرحله سوم کامنت های اینستاگرامی را دربرمیگرفت.
اما ...
به خاطر ایجاد فضای بسیار سنگینی که در توییتر پدید اومده بود و بچه های گروه اول، جوری عمل کرده بودند که به خاطر گرد و خاک توییتری هر لحظه ممکن بود توییتر اقدام به تصمیمات آنی و انسداد و ... بکنه، تصمیم بر این شد که مرحله دوم و سوم را صبر کنیم و اون یکی دو شب، اقدامی صورت نگیره.
شب بعدش گروه دوم وارد عرصه شد و وقتی خوب وضعیت محتوایی گروه های معاند داخلی و خارجی به هم ریخته بود و هنوز سرگردون بودند و بیچارگی از پست های پراکنده و عجله ای اونا مشخص بود، قرار شد بچه های گروه دوم روی آوار اونا راه برن و موج کامنتی راه بندازند.
خب ما که نشسته بودیم و فقط به هنرمندی بچه ها خیره شده بودیم و ذوقشون میکردیم و گاهی نکات قوت و ضعفشونو یاداشت میکردیم که بعدا تذکر بدیم.
ولی اون سه چهار شب، قشنگ میشد دست برتر بچه ها را در فضای عمومی مجازی مشاهده کرد و دیگه کسی به این فکر نمیکرد که باید دست به عملیات داخل و خارجی زد و فورا ادمین اون کانالها را گرفت و برد و ...
همین قدر کافیه ... بقیشو شاید بعدها در دیگر کتابها بیان کردم ...
اما فقط همینو بدونین که تا حالا حالاها آثار تیر و ترکش اون عملیات حساب شده و مشترک، با پیام هایی از جنس شلیک و خلاص، به پیکره گروه ها وسوپر گروه های تکفیری و معاند و منافق و ... داخلی و خارجی خودشو نشون میده و جیگر آدمو خنک میکنه. ولی باید جوّ را هم حفظ میکردن که جامعه عمومی مجازی و کاربران عمومی چیز خاصی احساس نکنن و ذهنشون به طرفی نره که اصلا ازش خبر نداشتن!
حالا چطوری؟
اینو با مطلبی که به پروندمون هم مربوط بود، خدمتتون عرض میکنم تا بدونین کل فصل چهارم این کتاب، چرا و به چه دلیل و چطوری به پرونده ما مربوط میشه:
خب پرونده اصلی ما درباره پیوند و ریشه های مشترک پیروان یمانی و خاطرخواه های حاج آقا و ارتباطات مشکوک یه عده مداح بود. ما تمرکزمون را دادیم به همین دو گروه (منهای بحث مداحان) .
ینی چی؟ ینی چیزی حدود 5000 اکانت را شناسایی کردیم که بنا به هر نحو و امکانی، با این دو گروه ارتباط داشتند. حالا یا از سر کنجکاوی و یا از سر ارادت و یار غار و این چیزا ...
ما در فاز اول، فقط حدود 72 پیام به عدد شهدای کربلا برای این 5000 نفر فرستادیم. البته خیلی حساب شده و زنجیره ای. پیام هایی که حاوی اعترافات و رزومه و شناسنامه داخلی و خارجی این دو گروه خطرساز شیعه محسوب میشه.
بدون استثنا و به طور کاملا آشکار، همه اون 5000 نفر با بچه های ما ارتباط گرفتند و بعضیا موضع مخالف و تردید میگرفتند و برای خیلی ها هم این همه سند و مدرک خیلی جذاب بود و خودشون عامل پخش ما در انتشار اون پست ها شدند.
در فاز دوم مرحله اول، پس از اینکه دیواری از شک و تردید جلوی ارادت الکی و بدون حساب و کتاب اونا به اون دو گروه پدید آوردیم، وارد مباحثه شدیم و کاری کردیم که مدام چت های ما با خودشون اسکرین شات میگرفتن و برای ادمین ها و افراد مثلا قدر قدرتشون ارسال میکردن و ازشون جواب میخواستن!
فاز سوم مرحله اول، به پچ پچ انداختن این سوالات و 72 تا پیامی بود که در فضای مجازی به وجود آورده بودیم. خب بالاخره نباید در فضای مجازی میموند و باید نمود خارجی و واقعی هم پیدا میکرد.
ظرف مدت کمتر از 48 ساعت به گفتمان و پرسش و پاسخ چهره به چهره تبدیل شد و هر جا میرفتیم و از کنار هر کلاس درسی از تیر و طایفه این دو گروه رد میشدیم، میشنیدیم که شاگردان دارن این سوالات و مطالب را با شدت و انکار از اساتیدشون میپرسن!
مطالب جوری بود که مو لای درزش نمیرفت و آمارها و سوالات و مطالب، کاملا حساب شده و توسط یه تیم حرفه ای نوشته شده بود.
خوب دیگه خودتون حساب کنین که چه اتفاقی و چه فشار عصبی و روانی به لیدرهای اونا وارد شد؟ چقدر لفت دادن؟ چقدر مخالفشون شدن؟ چقدر مبلّغ ما شدن؟ چقدر روشنگری شد؟ چقدر دل مردم و بچه های ما خنک شد و انگیزه برای ادامه آموزش ها و کار پیدا کردند؟ و ...
اینا محقق نمیشد مگر به لطف یه رصد جانانه و شکار و جذب بچه طلبه های انقلابی و آموزش و آموزش و آموزش ...
همین !
تا اینکه یه روز کله سحر، که داشتم از نماز صبح حرم برمیگشتم، گوشیم زنگ خورد...
رحمان بود.
گفت: گوشی داشته باش ... حاج احمد کارت داره ...
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
سلام رفقا☺️
روزتون بخیر🌹
امروز دارم به این فکر میکنم که
پیرشدن به سن نیست!
به این است که:
ورزش نکنی
کتاب نخوانی
عاشق نشوی
هدیه ندهی
محبت نکنی
مهمانی نروی
و از این مدل کارها...
پیری به سن نیست
به کیفیت دل است!
همش ناله نکن
همش اعتراض نداشته باش
هی تو فکر انتقام و کم نیاوردن نباشیم
یه کم بخندیم
یه کم بیشترتر بخندیم
یه کم بلند بلند بخندیم
گور پدر مشکلات و کاستی ها
والا
مگه میخوایم چند سال عمر کنیم؟
اینا
خود من
هر وقت دلم بگیره
حتی به قیمت چرت و پرت گفتن
خنده خودم میندازم
مشکلاتم برطرف نمیشه
اما هم بقیه را خندوندم
و هم به ریش و ریشه مشکلاتم خندیدم و ازشون انتقام گرفتم
تعطیلات داره تموم میشه
تا چشم بذاری رو هم بقیشم رفته
خوووووش باش
جوونی کن و اجازه نده دلت بگیره
اینا شعار نیستا
عین واقعیته
برام از تجارب خنده دارتون بگین تا بقیه هم بخونن و بخندن😊
ایام به کام
لب ها به لبخند😊
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour