📌 #پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۴۴) دیدار ارباب
بعد از بازگشت از سوریہ بہ مادرش گفتہ بود: "تازه فہمیدم ڪہ شہادت الکی نیست! مگہ به هر کے می دن؟ باید خیلے خاص باشے ڪہ روزی ت بشہ!"
لحظہے شہادتِ شهیدے رو دیده بود. دست مےکشید بہ ریشش و مےگفت: "خوش بہ حالش! چقدر کیف میده آدم با ریش خونی با اربابش رو بہ رو بشہ!"*
و او بعد از مدتے، در تهران بہ دست دراویش گنابادی، به همان صورتے ڪہ آرزویش را داشت، با محاسنی خونین و صورت، پہلو و بدنی پر زخم و ... غریبانہ ... بہ دیدار اربابش شتافت.
📚 *منبع: آرامِ جان، #شهید #محمدحسین_حدادیان، به روایت مادر، ص ۱۰۰
ولادت:۱۳۷۴
شهادت: ۱۳۹۶
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۴۵) همیشه در میدان
مہرماه ۹۶ ڪہ گروه ری استارت حسینیہ ای را در شرق تهران آتش زدند محمدحسین خواب و خوراک نداشت. یک هفتہ از شب تا صبح توی سرما با موتور مےرفت گشت زنی. دو تا کاپشن مےپوشید با دو تا دستکش. سحر ڪہ مےرسید خانہ بخاری را بغل مےگرفت. انگشتان کشیده اش چوب مےشد. پشت دستش قرمز مےشد و دانہهاے سفید مےزد.
یک ماه بعدش هم در کرمانشاه زلزله آمد. دو هفتہ غیبش زد. فقط گاهے پیام مےداد ڪہ پیگیر کمک رسانی است بہ مردم زلزله زده. یک روز بے خبر پیدایش شد. جلیقہے هلال احمر تنش بود. در آورد انداخت روے دستہے مبل. بہش گفتم: "هرجا آش هست تو فراشی! جلیقہےامداد دیگہ چیہ؟" خندید و جوابی نداد. رفت دوش گرفت. بیرون ڪہ آمد ازش پرسیدم: "داستان چیہ؟"
- مردم خیلے کمک میارن. بچہهاے هلال احمر هم دست تنهان. رفتم کمکشون. مواد غذایی رو جدا مےکردیم و بستہ بندے شده بار ماشین مےزدیم.
دیدم دوباره دارد شال و کلاه مےڪند.
-نیومده کجا مےری؟
-این کمکهاے مردم امانتہ دست ما. مےترسیم وسط راه هاپولی هاپو بشه ... مےخوایم خودمون مستقیم برسونیم دست مردم.
تہ دلم رضا نمےداد به رفتنش. مےدانستم جادههاے کرمانشاه صعب العبور است. دلم برایش سوخت ڪہ این قدر بۍخوابی مےکشد. وجدانم راضے نشد بہش بگویم نرو. خداحافظے کرد ...
و رفت ...
📚آرام جان، #شهید #محمدحسین_حدادیان، به روایت مادر، ص ۱۰۸
@mohameen