📌 آخرین زیارت عاشورا...
🔅 به نیت دیدار امام زمان، چلهٔ هفتگی زیارت عاشورا برداشته بود.
در حال خواندن آخرین زیارت عاشورا در چهلمین مسجد بود که نوری از خانههای اطراف مسجد حس کرد.
به سرعت بیرون رفت و به طرف خانهای که شعاع نور از آنجا میتابید، دوید.
در یکی از اتاقها امام زمان را دید که بالای سر جنازهای نشسته است.
امام فرمود: چله گرفتن نیاز نیست. مانند این خانم، مسلمان باشید؛ ما خودمان به سراغتان میآییم. این خانم در دوره کشف حجاب رضاخان، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا بتواند حجابش را حفظ کند.
📖 #داستانک ؛ به مناسبت اجرای طرح استعماری حذف حجاب توسط رضاخان
#امام_زمان
#حجاب
@mohaminalmahdi
📌 فقیر کسیست که...
📿 روبهروی ضریح ایستاده بود و داشت نداشتههایش را برای امام رضا میشمرد که مردی فریاد زد: برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات...
🔅 اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: یا صاحبالزمان! ببخشید که با وجود شما، دَم از فقر و بیکسی زدم. فقیر کسیست که شما را نمیشناسد، که محبت شما و انتظار ظهورتان را ندارد.
📖 #داستانک
#امام_زمان
@mohaminalmahdi
▫️تبش پایین نمیآمد.
هیچ دارویی اثر نمیکرد.
خبر دادند به امام.
فرمود:
بپرسید امروز چه خطایی کرده که خدا چوبش زده؟!
گفتند: دختربچهاش را کتک زده...
امام دخترک را صدا زد.
هدیهای به او داد.
فرمود: پسرم را حلال کن.
دخترک گفت: بخشیدمش.
خبر آوردند تب پسر امام صادق علیهالسلام قطع شده.
📚 برگرفته از التمحیص ص37.
#داستانک
#استوری
@mohaminalmahdi
📌 میراث گوهرشاد
🔸 چشمان دختر کوچکم از شوق برق میزد. برای اولین بار به زیارت امام رضا آمده بود. در صحن مسجد گوهرشاد، پرچمهای مشکی دیده میشد.
پارچهنوشتهای توجهم را جلب کرد. روی آن نوشته شده بود: «یاد شهدای گرانقدر قیام مسجد گوهرشاد گرامی باد».
حس غریبی به سراغم آمد. درست ۸۸ سال پیش و درست در همینجا، هزاران نفر از زائران امام رضا در راه دفاع از حجاب و آرمان مقدس انبیاء یعنی زمینهسازی ظهور منجی به شهادت رسیدند.
🔹 با خودم فکر کردم، آیا من هم از آرمانهای امام زمانم دفاع میکنم؟
چشمم به دخترم افتاد و دلم کمی آرام شد. دختر کوچکم، چادر گلدارش را با عشق در آغوش کشیده بود و غرق تماشای گنبد طلایی امام رضا بود.
📖 #داستانک ؛ به مناسبت سالروز حمله به مسجد گوهرشاد و کشتار مردم توسط رضاخان
@mohaminalmahdi
📌 تکهسنگ...
🔸 در پیادهرو قدم میزد. فکرش مشغول بود. درآمدش زیاد نبود و همین ناراحتش میکرد؛ نه به خاطر خودش، بیشتر به این خاطر که نمیتوانست آنطور که دوست دارد به خیریهای که مزین به نام صاحبالزمان بود، کمک کند.
🔹 پایش به تکهسنگی بزرگ خورد. سنگ را برداشت و در باغچهٔ کنار پیادهرو گذاشت. نفسی عمیق کشید و با آرامش به راهش ادامه داد.
انگار تکهسنگ یک نشانه بود. نشانهای تا او بفهد، کمک به امام زمان به همین سادگی است. به سادگی برداشتن یک سنگ از جلوی پای دیگران.
📝 #داستانک
@mohaminalmahdi
📌 صدق نیت...
📺 خواهرم روبهروی تلویزیون نشسته بود و تصاویر زندهٔ مسیر پیادهروی اربعین رو تماشا میکرد. اشک میریخت و زیر لب میگفت: «لعنت به این کرونا که ما رو از زیارت محروم کرد.»
گفتم: «از حرم دوریم اما محروم نیستیم.»
با تعجب نگاهم کرد.
گفتم: «خدا به دل آدما نگاه میکنه. اگه دلت اونجاست و اگه امکانش رو داشتی، حتماً میرفتی. شک نکن که اسمت جزء زوّار اربعین نوشته شده.»
بعد با لبخندی شیطنتآمیز حرفم رو ادامه دادم: «ولی اگه از صدق نیت خودت مطمئن نیستی، به امام زمان التماس دعا بگو. آقا روی کسی رو زمین نمیندازه.»
اشک چشماش رو پاک کرد و گفت: «خدایا، فرج آقامون رو برسون.»
🚩 شما هم اگه به هر دلیلی امکان شرکت در پیادهروی امسال رو ندارید، نذارید شیطون زیر گوشتون آیهٔ یأس بخونه که لایق نبودی و الآن محرومی. به قول شاعر، بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی. به خصوص برای شیعیان امام زمان که قطعاً شامل دعای حضرت هستند.
📖 #داستانک ۱ ؛ #اربعین
@mohaminalmahdi
📌 ناامیدی...
👓 تو تعریفش از دنیا، یک نقطهٔ سفید وجود نداشت!
بعداز اینکه دستمال عینکم رو بهش هدیه دادم، گفتم: ناامیدی مال اونیه که امام زمانش رو نمیشناسه...
📖 #داستانک
@mohaminalmahdi
📌 درخت گردو...
🌳 درخت گردوی حیاط خانه، چند سالی بود که خشک شده بود و میوه نمیداد. مجبور شدیم قطعش کنیم. قسمتی از تنه را فامیلها برای بساط کباب و قلیان بردند. قسمتی دیگر ماند گوشهٔ انبار.
🪵 محرم که رسید و بچههای هیأتِ کنار خيابان، بساط چای را دایر کردند، قسمت باقیماندهٔ تنهٔ درخت را بردیم برای آنها.
با خودم گفتم: خوشبهحال تنهٔ درخت که عاقبتبهخیر شد و در دستگاه امامحسین سوخت. کاش عاقبت ما هم ختم به خیر شود! ختم به سربازی امامزمانمان و خدمت به او.
📖 #داستانک ؛ #محرم
@mohaminalmahdi
📌 به قیمت نارضایتی امامزمان...
💔 برای خودش کاسبی شده بود!
لذتهایی که نفسش طلب میکرد را به هر قیمتی، حتی به قیمت نارضایتی امامزمان میخرید.
دلش به شادیهای کوچک، خوش بود و از سرمایهای که از دست میداد، بیخبر بود.
نمیفهمید که خواستههای دلش، دل امامزمان را خون میکند.
📖 #داستانک
@mohaminalmahdi