eitaa logo
محمد غفاری
140 دنبال‌کننده
29 عکس
7 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شوق پرواز شوق پرواز در دل ما بود تا دم مرگ یک نفس ماندیم همه در راه آسمان بودند من و یک عده در قفس ماندیم قسمت آسمانیان پرواز قسمت ما اسارت و ماندن با نگاهی که غرق حسرت بود چقدر داد می‌زدم: من! من! ما اسیر و غریب، اما نه پادگان در اسارت ما بود گاه باید نرفت و باقی ماند در ته دره بود و بالا بود اَلرَّمادی و سامرا، بغداد هر کجا بود با خدا بودیم هر نسیم عطر آشنایی داشت شکر، نزدیک کربلا بودیم این اسارت هنوز هم باقی‌ست همه غافل از این که ما هستیم کوچه‌ها محو در فراموشی‌ست باز مثل غریبه‌ها هستیم @mohammad_ghaffari2
بابا قسم به غیرت عباس هیچکس حتی نسیم موی سرم را ندیده است @mohammad_ghaffari2
گفتم به خودم از گره بسته نگویم دیگر به تو از داغ دل خسته نگویم از حاجت و دردم به تو پیوسته نگویم می خواستم از گنبد و گلدسته نگویم اما چه بگویم که دل آرام بگیرد؟ با دیدن روی تو سرانجام بگیرد؟ باران نشدم دل بسپارم به هوایت یا آینه تا سر بگذارم به سرایت من مانده ام و حسرت لبخند رضایت ای کاش که دعبل شوم آنگاه عبایت ... با شعر مگر کم کنم این فاصله ها را از دست نگاه تو بگیرم صله ها را یک قطره از اعجاز تو هر ابر که گریان لبریِز نمازی که تویی ، سوره ی باران انجیل و زبورند که با علم تو یک آن – حیرت زده از حرف تو هستند ، به قرآن! در حال طواف است -همانگونه که باید- « در کعبه ی کوی تو هر آنکس که در آید » هرگوشه ی صحن تو پرازشوروحجازست تو قبله ی شرقی و دلم گرم نمازست هر بیت مناجات سحر گلشن رازست « المنـّه الله که در میکده بازست » در عرش تو فرش قدمت بال فرشته ست تنها حرم قدسی ِ تو هشت بهشت است @mohammad_ghaffari2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو مطلع فجری و سلامت متفاوت مست از می تطهیری و جامت متفاوت عیسایی و موسایی و از نسل محمد تو در همه ادیانی و نامت متفاوت در نامه تو حکمت و عرفان متواتر توقیع تو حکم است و پیامت متفاوت هر جمعه فقط از تو فقط از تو سرودیم ای شعر رسا رنگ کلامت متفاوت می‌آیی و پایان سکوت است قیامت ای آمدنت تا به قیامت متفاوت تو حلقه پایانی این سلسله نور آغاز تویی حُسن‌ختامت متفاوت @mohammad_ghaffari2
تو می آیی جهان را شادی و تمجید می گیرد ربیع الاول از یمن قدومت عید می گیرد زلال چشم هایت را چگونه شرح باید داد؟ زبان در وصف پاکی تو بی تردید می گیرد تو از «جنات تجری تحت الانهار» می آیی که هر جا پا گذاری رنگی از تجرید می گیرد تو با اخلاص خود تا «قل هو الله احد» گفتی تمام قامتت را جلوه ی توحید می گیرد اشاره کن! که با یک جذبه ی تو ماه می خندد نگاهی کن! که با یک جلوه ات خورشید می گیرد کلامت آیه های محکم و حُسن ختام وحی که چون باران همه عالم از آن امّید می گیرد @mohammad_ghaffari2
[امت واحده] نرسد شب تار و سیاهی شک به سپیدی محض و به نور یقین نکند اثری تب خیره سری به نجابت و پاکیِ پرده نشین نکند که به دست خود از هیجان همه غرق تلاطم و غم بشویم به خلاف تمامیِ حادثه‌ها بگذر ز هر آن که چنان و چنین... چه مراوده‌ها که گسسته شود و چه آینه‌ها که شکسته شود که کسی که دچار به تفرقه‌هاست نرسد قدمی به تعالیِ دین من و تو شده ما ز تمام جهان همه گرم طواف و به وقت اذان شده یک صف یکدله قبله‌ی‌ مان که به حلقه‌ی ما شده کعبه نگین من و تو اگر امت واحده‌ایم ز چه منفعل و به مشاهده‌ایم که از اوَل، مرد مجاهده‌ایم منشین! شده دشمنمان به کمین همه نقطه‌ی مرکز دایره‌ایم و صدای رسای دو حنجره‌ایم و کتاب قطور ز خاطره‌ایم «که بیا و بخوان، که بیا و ببین» @mohammad_ghaffari2
شده ام هوایی و مبتلا به نسیم و عطر هوای تو منم آسمان گرفته ای که پرم ز گریه برای تو تو برای آینه ها یقین، شده شهرت آیه ی مومنین که تویی به حلقه ی قم نگین و منم همیشه فدای تو به هر آنکه زائر در حرم، و به عطر صبح حرم قسم که شبیه آینه ها شدم شب و روز محو سرای تو پر خادمان تو بال من، و از آن رسیده خیال من به نماز مشهدتان که من، شده ام رضا به رضای تو به نگاه خسته زائرت، به کبوتران مجاورت که اگر دلم شده شاعرت، نرسد به مدح رثای تو @mohammad_ghaffari2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روزی‌ست فقط ابر بهاری شب و روز ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز اشک نه، خون دل از چشم تو جاری شب و روز به تو حق می‌دهم این‌گونه بباری شب و روز- در نگاه پُر از احساسِ تو مهمان شده‌ام گریه در گریه به همراه تو باران شده‌ام گفتم از آتش و... در بین گلو بغض شکست بندبند دلم از ماتم و اندوه گسست زخم پهلوی تو داغی شد و بر سینه نشست باید آرام شوم شکر خدا فاطمه هست اشک مظلوم از این چشم روان است هنوز یاس از اشک شقایق نگران است هنوز بعد تو زخم زبان همدم و همراه من است شب سکوتی‌ست که با چشم ترم هم‌‌سخن است همۀ دردم از این مردم پیمان‌شکن است بی‌تو کارِ در و دیوارِ دلم سوختن است غم دوری تو کم نیست خدایا چه کنم؟ گریه‌ام دست خودم نیست خدایا چه کنم؟ کاش با ما نفس شهر چنین سرد نبود کوچه در کوچه پُر از مردم نامرد نبود که اگر فصل بهارِ من و تو زرد نبود غزل زندگی‌ات قافیه‌اش درد نبود چشم‌ها را بگشا رو به علی باز بخند آسمانی شده‌ای، لحظۀ پرواز بخند در سکوت شب و دور از همه چشمان جهان یک در سوخته شد باز و سپس گریه‌کنان... مادری رفت به آنجا که از آن هیچ نشان... مرد با بغض چنین گفت که در طول زمان- پی این تربت گمگشته کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید» @mohammad_ghaffari2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. میان خاکی دنیا پر از خلد برین بودن در اوج آسمان‌ها ماندن اما در زمین بودن زنی آبی‌تر از دریا، چراغ خانه مولا که در طوفان و تاریکی، چنان بودن، چنین بودن چه حس بی نظیری می‌شود در خانه‌ای ساده دمادم محرم راز امیرالمومنین بودن بشر را ساحتی تازه به مفهوم ادب دادن مدام از فاطمه، از کودکانش، شرمگین بودن قمرهایش _پسرهایش_ جوانمردان تاریخ‌اند شگفتا زن که در دنیا چنین مردآفرین بودن زنی اینگونه باید بود تا ام‌البنین گشتن خوشا ام‌البنین بودن، خوشا ام‌البنین بودن.... @mohammad_ghaffari2
زخم، ارثی است که در سینه ایرانی‌هاست کشورم پرشده از داغ سلیمانی‌هاست کشورم تلخ‌ترین حادثه‌ها را دیده است پای این سرو کهن، خون جوان باریده است چقدر لاله که در خانه اجدادی ماست پشت هر مرثیه‌ای غیرت و آزادی ماست باز ابری است هوا تا که ببارند همه سوگواران غم رفتن یارند همه آه ما سوخته جانان به اثر نزدیک است روز خون‌خواهی و جبران چقدر نزدیک است مرد میدان خطر رفت، ولی هست هنوز و چه غم؟ مالک اگر رفت، علی هست هنوز که به یک‌گوشه نگاهش همه جان می‌گیریم انتقام از همه‌شب زدگان می‌گیریم @mohammad_ghaffari2
عصر شعر با حضور و شاعران استان قم همراه با جشن امضای مجموعه شعر پنجشنبه ۱۲ بهمن، ساعت ۱۶ قم، میدان نواب، تالار شهر @mohammad_ghaffari2
سوم فروردین سال ۱۳۹۹ بود و یک ماه بیشتر از کرونا نگذشته بود؛ در روزهای عید نوروز، قرنطینه به اوج خودش رسیده بود و همه مردم روزهای سخت و تلخی را تجربه می‌کردند. شب مبعث پیامبر اعظم صلوات الله علیه هم از دلگیری‌مان کم نکرده بود و عطر عید را حس نمی‌کردیم. ساعت حدود ۳ شب بود که با خودم زمزمه کردم: بر خاتم انبیا محمد صلوات و بعد روی وزنش سه مصرف دیگر نوشتم و شد رباعی و بعد آن را استوری کردم و دوستان شاعرم را به سرودن شعر با مصرع پایانی دعوت کردم. حدود ۱۵ ساعت گذشت و تا عصر مبعث بیشتر از ۵۰ دوست شاعرم در این پویش شرکت کردند و شعرهایشان را در کانال گذاشتم؛ تا چند روز بعد هم انبوهی از رباعی‌ها برایم فرستاده می‌شد و خیلی‌ها که نمی‌دانستم هم به این پویش پیوسته بودند و صلوات‌های زیادی به پیامبرمان اهدا شد. این یکی از لذت‌بخش‌ترین اتفاقات ادبی زندگی‌ام بود و هنوز شیرینی‌اش برایم تازه‌ست. ما شاد از آنیم که در طول حیات از مدح تو گفته‌ایم در صوم و صلاة صد شکر که یکبار دگر می‌گوییم:
خلق نشناسد خدا را با گواهی جز علی در صراط المستقیمش نیست راهی جز علی آنچه از شهر خدا، از ماه قرآن گفته‌اند لیلة‌القدرش ندارد هیچ ماهی جز علی بدر و خندق، خیبر و.... هر بار ثابت می‌شود: اینکه پیغمبر ندارد تکیه‌گاهی جز علی حک شده بر قلب ما ذکر امیرالمومنین در جهان خود نمی‌خواهیم شاهی جز علی هرچه را می‌خواستم با یا علی مقدور شد هرچه می‌خواهی بگیر از ما الهی، جز علی @mohammad_ghaffari2
چرا قشم؟! ۱ از روز اولی که پرونده قشم برای من باز شد، سفر ماجراجویانه‌ام به این جزیره عجیب را شروع کردم؛ آنقدر همه جستجوهایم شده بود کلیدواژه‌ی قشم، که به محض باز کردن صفحه گوگل‌کروم موبایلم، چپ و راست خبرها و پیشنهادهای سفر به قشم می‌آمد. از همان لحظات اولِ تحقیقم فهمیدم که این جزیره با هرجای دیگری از ایران عزیزم تفاوت دارد و عجایب و شگفتی‌هایش فراتر از تصورات اولیه‌ من است. چند روز مداوم خواندم و خواندم و خواندم! و به هرچیزی که روایتی از قشم بود چنگ انداختم و توشه‌ای برداشتم. تازه فهمیده بودم قشم یکی از دروازه‌های تمدنی ایران است و بخش مهمی از دانش بومی‌مان را مدیون این جزیره زیبا هستیم. فهمیدم که بزرگترين جزیره خلیج فارس _که ۱۶ برابر کیش و دوونیم برابر بحرین است_ چه نقش حیاتی و استراتژیکی در جغرافیای امنیتیِ ایران در بالای تنگه هرمز دارد و چگونه با بیرون رفتن پرتغالی‌ها از قلعه‌ی بزرگشان در قشم، استعمار کهنه از خلیج فارس رخت بربست. جزیره‌ای که مناظر طبیعیِ رازآلود و بکرش چشم‌ها را خیره می‌کند و شاید تنها نقطه‌ای در جهان است که همزمان ساحل و جنگل و کوه و کویر را در کنار هم دارد. در سفرهای تحقیقی‌ام به قشم، از تکثر و تنوع فرهنگی و بومی و از حجم زیاد آیین‌ها و رسوم مختلف و زیبای مردمان نجیبش غافلگیر شدم و هرچه بیشتر می‌خواندم، پنجره‌ی جدیدتری برایم گشوده می‌شد و حسرت می‌خوردم که چرا اینقدر دیر با این پدیده طبیعی و این جهان‌شهر تمدنی و فرهنگی آشنا شدم. جزیره‌ای که به اندازه همه ۶۴ روستایش قصه و روایت تازه دارد؛ لباس و تنوع پوشش دارد؛ ساز و آواز و موسیقی و رقص دارد؛ به اندازه همه شهرها شیرینی و دِسر و غذا دارد؛ از گذشته تا کنون ردّ تجارت در سرزمین اصلی، در بسیاری از کالاها به قشم می‌رسد و همین موضوع محل تضارب و تجمع فرهنگ‌های مختلف شده است: از چین و هندوستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس گرفته تا شاخ آفریقا و مصر و زنگبار و... و همه این فرهنگ‌ها در زبان و معماری و رنگ‌های آن خودش را نشان می‌دهد. در آوای محزون ساز عود و طرب موسیقی‌های گوناگونش نمایان است و در جای جای ساحل درخشانش خورشید بر لنج‌ها و سازه‌های هندسی‌اش طلوع و غروبی متفاوت دارد. @mohammad_ghaffari2
چرا قشم؟ ۲ روزی که به پیشنهاد دوست عزیزم میلاد عرفان پور برای اولین بار با دکتر عادل پیغامی مدیرعامل منطقه آزاد قشم صحبت کردم، در همان چند دقیقه کوتاه متوجه نگاه فرهنگی و ویژه دکتر پیغامی شدم و از آنجا که پیش‌تر ایشان را به عنوان یک استاد دانشگاه و اهل کتاب می‌شناختم، خوشحالی‌ام دوچندان شد که یک انسان دغدغه‌مند در حوزه فرهنگ به عنوان مدیرعامل یک سازمان بزرگ اقتصادی و تجاری فعالیت می‌کند و بعدها که حضوری خدمتشان رسیدم با قوت قلب و خیال راحت تصمیمم را گرفتم و دلم را به دریا زدم. راستش اینکه وقتی برای اولین بار با دکتر ادریس راموز _معاون فرهنگی، اجتماعی و گردشگری منطقه آزاد قشم_ در اتاق مدیریت آفرینش‌های ادبی حوزه هنری جلسه داشتم، می‌خواستم از آرزوها و ایده‌های بزرگم صحبت کنم و از ابتدا حرف‌هایی بزنم که حتی اگر نشد به عنوان مسئول فرهنگی به جزیره بیایم، حداقل دغدغه‌هایی از جنس فرهنگ و هنر را مطرح کرده باشم اما وقتی چند دقیقه از صحبت‌هایمان گذشت، متوجه شدم همه حرف‌هایی که آماده کرده بودم را زودتر در بسته‌بندی بهتر و شکیل‌تر آماده کرده و به من می‌گوید که چه ایده‌آل‌هایی در ذهنش نسبت به مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی جزیره قشم دارد! و جالب‌تر اینکه هرچه پیش می‌رفت بیشتر به اشتراکاتی که داشتیم پی می‌بردم و هر دو حرف‌هایمان از یک جنس می‌شد. (جدا از اینکه متولد مرداد ۱۳۶۸ بودنمان هم بی‌تاثیر نبود.) همه این‌ها اجازه‌ی کنجکاوی و جسارت تصمیم ماجراجویانه‌‌ام را به من می‌داد. آنچه از قشم خوانده بودم و آنچه در ذهنم می‌پروراندم را کنار ایده‌ها و عزم متولیان امر _که امیدوارم تا انتها همین‌گونه بماند و ادامه‌دار باشد_ می‌گذاشتم و هیچ چیزی نمی‌توانست مجابم کند به نیامدن؛ هیچ چیزی جز خانواده! موضوعی فراتر از همه چیز... اما وقتی همراهی همسر صبورم را دیدم و اجازه پدر و مادرم را هم گرفتم، منتظر شدم تا سفری که از دور به من سلام می‌کرد، شروع شود. در این بین دلم یک جای دیگر هم گیر بود: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم از ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ که پروژه کانون قم برای من شروع شد تا روزی که می‌خواستم از آن جدا شوم حدود ۲۳ ماه گذشت. و خودم هم باورم نمی‌شود که در این مدت کوتاه چگونه اینقدر با فضا و فعالیت‌های کانون و همکاران و مربیانش اخت شده باشم. انگار که زیستن و کارِ کانون در DNA من نهادینه شده بود و اینقدر پررنگ به آن دل بسته بودم که وقتی به جدا شدن از آن فکر می‌کردم، شیرینی شروع یک فرآیند جدید در قشم برایم ترسناک می‌شد. با این حال از اسفندماه شروع کردم به ساماندهی منابع انسانی و مالی، و البته تسویه کردن حساب و کتاب‌ها. سختی‌های روزهای اول حضورم در کانون را می‌دیدم و سعی کردم هیچ بدهکاری‌ای برای مدیر بعدی به جا نگذارم. رتق و فتق امور اجرایی و انتصاب معاون و کارشناس در ستاد و مسئولان و مربی‌ها در مراکز گذشت و وقتی اولین روز بعد از تعطیلات نوروز ۱۴۰۳ حکم انتصابم را از وزارت ارشاد دریافت کردم خیالم راحت بود که به خوبی و خوشی کارم را به پایان رسانده‌ام و از کانون جز خاطره خوب و دوست داشتنی چیزی برایم باقی نماند تا هنوز هم که به آن فکر می‌کنم لبخند بزنم و از همکاران عزیز و مهربانش به نیکی یاد کنم. (امیدوارم آن‌ها هم مرا حلال کنند و از من به خوبی یاد کنند.) @mohammad_ghaffari2