eitaa logo
گروهان سایبری پایگاه شهید اصغر محمد حسن
81 دنبال‌کننده
51.6هزار عکس
25.3هزار ویدیو
258 فایل
🔸️ارسال گزارشات ( تصویری و ...) ♦️ارسال بیانات مقام معظم رهبری و حدیث 🔹️اعلام مراسمات ، برنامه های پایگاه و مسجد
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار شهید معاون گردان تخریب لشگر10 روزهای آخر خرداد ماه 67 بود که گفت: گفتند از غرب بیایید جنوب.. ما هم یاد گرفته بودیم که در جواب حرف فرمانده چرا نگیم.. من هم وسایلم رو جمع کردم و با تعدادی از بچه ها روانه جنوب شدیم. رفتیم و اونجا گفت باید بریم و چند دست لباس غواصی برداشتیم و همراه برادر وحید بهاری و چند نفر دیگه عازم جزیره شدیم. خط پدافندی لشگر10 در در کنار جاده خندق بود. ساعت 10 شب به سنگر مسوول محور رسیدیم. هوا خیلی گرم بود و به شدت هم دم داشت. شام رو خوردیم و برای استراحت به سنگربچه های تخریب رفتیم... سنگر بچه های تخریب خیلی گرم بود شهید ناصر یه پتو زیر سرش لوله کرد و خوابید و من هم از ترس موش های جزیره که گربه رو فراری میدادند توی اون گرما رفتم توی کیسه خواب و زیپش رو تا خرخره بالا کشیدم.. هنوز چشممون گرم نشده بود که سرفه های حاج ناصر شروع شد. من هم سرفه میکردم . سرفه هام خیلی خفیف بود اما حاج ناصر با سرو صدا و خلط سرفه میکرد. اون شب تا صبح خواب نرفتیم و بعد از نماز صبح که یک مقدار هوا روشن شد با قایق رفتیم برای سرکشی به موانع مقابل دشمن.. در مسیر که میرفتیم به حاج ناصر گفتم : حاج ناصرغلط نکنم یه خبرهایی هست. نگاه کن آب خیلی بالا اومده. دفعه قبل که اینجا اومدیم پاسگاه های شناور، داخل نیزارها کاملا استتار شده بود اما الان قشنگ با بالا اومدن آب در تیر رس دشمن هستند. به یکی از پاسگاهها که از همه به خط دشمن نزدیک بود رسیدیم. قایق پهلو گرفت و پیاده شدیم. فرمانده پاسگاه منتظرمون بود. بلا فاصله رفتیم سراغ موانع... سیم خاردار و مین هایی که چند ماه قبل کار گذاشته بودیم بیش از یک متر زیر آب رفته بود و براحتی با قایق میشد از روی اون عبور کرد. فرمانده پاسگاه نگران بود. میگفت شبها از سمت دشمن سر و صدا زیاد میاد. حاج ناصر یه خورده دلداریش داد و رو به من کرد و گفت : جعفرلباس غواصی بپوش و یه سری به مین ها و موانع بزن. من هم با اکراه لباس پوشیدم.. چون تازه طاول ها ی روی بدنم رو چرب کرده بودم و مضافا میدونستم آب جزیره خیلی شوره و به محض رسیدن به زخم ها اذیتم میکنه. پریدم توی آب و یه مقدار بدنم خیس شد و از آب بالا اومدم و لباس غواصی رو تنم کردم و وارد آب شدم. با احتیاط بالای سر موانع رفتم و از داخل عینک غواصی اطراف مین های کار گذاشته شده داخل آب رو چک کردم. سیم تله ها تکون نخورده بود و آماده انفجار بود اما سطح آب روی همه ی موانع رو پوشونده بود. چند تا پاسگاه دیگه رو هم رفتیم و نتیجه این شد که بایستی دوردیف سیم خاردارتوپی به موانع اضافه بشه و یک ردیف مین جهنده M16 هم با ارتفاع آب، روی دستک های بلند کار بگذاریم. برای مهار مین ها روی آب باید از نبشی استفاده میکردیم . حالا نه نبشی به اندازه مورد نیاز داشتیم و نه سیم خاردار توپی در دسترس بود. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مهندسی رزمی قرارگاه داخل جزیره و سراغ نبشی و سیم خاردار گرفتیم .. متاسفانه دست خالی برگشتیم. در مسیر برگشت به قرارگاه بچه های جهاد تهران توی جزیره سر زدیم اون ها سیم خاردار داشتند و در اختیار ما گذاشتن اما نبشی پیدا نکردیم و قرار شد حاج ناصر به اهواز بره و از اردوگاه کوثر بیاره... راستش موقع رفتن حاج ناصر به اهواز من خیلی نگران بودم و احتمال میدادم امشب و فردا شب عراق حمله کنه...هر چی اصرار کردم من رو هم ببرید قبول نکردن. من به اتفاق چند تا از بچه های تخریب در جزیره موندیم تا اونها رفتند و برگشتند. با هر مشکلی بود دور و اطراف پاسگاههای شناور در آب رو با مین هایی که روی دستک ها نصب شده بود با سیم تله ها مسلح کردیم وسیم خاردارها رو هم جلوش داخل آب کشیدیم و موانع آبراهه هایی که احتمال نفوذ دشمن ازش بود با مین وسیم خاردار مسدود کردیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم و از جزیره بیرون اومدیم.... وقت بیرون اومدن از جزیره مجنون این شعر رو زمزمه میکردیم این شعری بود که شهید غلامحسین رضایی توی سختی های کار درجزیره مجنون زمزمه میکرد بار الها جزیره مجنون ... شده گلگون ایخدا برسون.... امام زمون.. ما از جزیره رفتیم اهواز و بعدش هم و از اونجا با رفتیم سردشت وبه جمع بچه های تخریب درمنطقه عملیاتی ماووت پیوستیم.. و اونجا خبر دار شدیم عراق جزیره مجنون رو با بمباران وسیع شیمیایی تصرف کرده... 4 تیرماه جزیره مجنون به دست دشمن افتاد و روز 22 تیرماه سردار از آسمانی شد یاد اون روزهای خوب بخیر راوی: جعفر طهماسبی 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 چند روز قبل از سقوط اواخر خردادماه سال 67 ناصر_اربابیان شهادت 22 تیرماه 67 @alvaresinchannel
سردار شهید معاون گردان تخریب لشگر10 روزهای آخر خرداد ماه 67 بود که گفت: گفتند از غرب بیایید جنوب.. ما هم یاد گرفته بودیم که در جواب حرف فرمانده چرا نگیم.. من هم وسایلم رو جمع کردم و با تعدادی از بچه ها روانه جنوب شدیم. رفتیم و اونجا گفت باید بریم و چند دست لباس غواصی برداشتیم و همراه برادر وحید بهاری و چند نفر دیگه عازم جزیره شدیم. خط پدافندی لشگر10 در در کنار جاده خندق بود. ساعت 10 شب به سنگر مسوول محور رسیدیم. هوا خیلی گرم بود و به شدت هم دم داشت. شام رو خوردیم و برای استراحت به سنگربچه های تخریب رفتیم... سنگر بچه های تخریب خیلی گرم بود شهید ناصر یه پتو زیر سرش لوله کرد و خوابید و من هم از ترس موش های جزیره که گربه رو فراری میدادند توی اون گرما رفتم توی کیسه خواب و زیپش رو تا خرخره بالا کشیدم.. هنوز چشممون گرم نشده بود که سرفه های حاج ناصر شروع شد. من هم سرفه میکردم . سرفه هام خیلی خفیف بود اما حاج ناصر با سرو صدا و خلط سرفه میکرد. اون شب تا صبح خواب نرفتیم و بعد از نماز صبح که یک مقدار هوا روشن شد با قایق رفتیم برای سرکشی به موانع مقابل دشمن.. در مسیر که میرفتیم به حاج ناصر گفتم : حاج ناصرغلط نکنم یه خبرهایی هست. نگاه کن آب خیلی بالا اومده. دفعه قبل که اینجا اومدیم پاسگاه های شناور، داخل نیزارها کاملا استتار شده بود اما الان قشنگ با بالا اومدن آب در تیر رس دشمن هستند. به یکی از پاسگاهها که از همه به خط دشمن نزدیک بود رسیدیم. قایق پهلو گرفت و پیاده شدیم. فرمانده پاسگاه منتظرمون بود. بلا فاصله رفتیم سراغ موانع... سیم خاردار و مین هایی که چند ماه قبل کار گذاشته بودیم بیش از یک متر زیر آب رفته بود و براحتی با قایق میشد از روی اون عبور کرد. فرمانده پاسگاه نگران بود. میگفت شبها از سمت دشمن سر و صدا زیاد میاد. حاج ناصر یه خورده دلداریش داد و رو به من کرد و گفت : جعفرلباس غواصی بپوش و یه سری به مین ها و موانع بزن. من هم با اکراه لباس پوشیدم.. چون تازه طاول ها ی روی بدنم رو چرب کرده بودم و مضافا میدونستم آب جزیره خیلی شوره و به محض رسیدن به زخم ها اذیتم میکنه. پریدم توی آب و یه مقدار بدنم خیس شد و از آب بالا اومدم و لباس غواصی رو تنم کردم و وارد آب شدم. با احتیاط بالای سر موانع رفتم و از داخل عینک غواصی اطراف مین های کار گذاشته شده داخل آب رو چک کردم. سیم تله ها تکون نخورده بود و آماده انفجار بود اما سطح آب روی همه ی موانع رو پوشونده بود. چند تا پاسگاه دیگه رو هم رفتیم و نتیجه این شد که بایستی دوردیف سیم خاردارتوپی به موانع اضافه بشه و یک ردیف مین جهنده M16 هم با ارتفاع آب، روی دستک های بلند کار بگذاریم. برای مهار مین ها روی آب باید از نبشی استفاده میکردیم . حالا نه نبشی به اندازه مورد نیاز داشتیم و نه سیم خاردار توپی در دسترس بود. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مهندسی رزمی قرارگاه داخل جزیره و سراغ نبشی و سیم خاردار گرفتیم .. متاسفانه دست خالی برگشتیم. در مسیر برگشت به قرارگاه بچه های جهاد تهران توی جزیره سر زدیم اون ها سیم خاردار داشتند و در اختیار ما گذاشتن اما نبشی پیدا نکردیم و قرار شد حاج ناصر به اهواز بره و از اردوگاه کوثر بیاره... راستش موقع رفتن حاج ناصر به اهواز من خیلی نگران بودم و احتمال میدادم امشب و فردا شب عراق حمله کنه...هر چی اصرار کردم من رو هم ببرید قبول نکردن. من به اتفاق چند تا از بچه های تخریب در جزیره موندیم تا اونها رفتند و برگشتند. با هر مشکلی بود دور و اطراف پاسگاههای شناور در آب رو با مین هایی که روی دستک ها نصب شده بود با سیم تله ها مسلح کردیم وسیم خاردارها رو هم جلوش داخل آب کشیدیم و موانع آبراهه هایی که احتمال نفوذ دشمن ازش بود با مین وسیم خاردار مسدود کردیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم و از جزیره بیرون اومدیم.... وقت بیرون اومدن از جزیره مجنون این شعر رو زمزمه میکردیم این شعری بود که شهید غلامحسین رضایی توی سختی های کار درجزیره مجنون زمزمه میکرد بار الها جزیره مجنون ... شده گلگون ایخدا برسون.... امام زمون.. ما از جزیره رفتیم اهواز و بعدش هم و از اونجا با رفتیم سردشت وبه جمع بچه های تخریب درمنطقه عملیاتی ماووت پیوستیم.. و اونجا خبر دار شدیم عراق جزیره مجنون رو با بمباران وسیع شیمیایی تصرف کرده... 4 تیرماه جزیره مجنون به دست دشمن افتاد و روز 22 تیرماه سردار از آسمانی شد یاد اون روزهای خوب بخیر راوی: جعفر طهماسبی 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 چند روز قبل از سقوط اواخر خردادماه سال 67 ناصر_اربابیان شهادت 22 تیرماه 67 @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌿🌷 روزهای 4/4/67ارتش عراق با سپاه هفتم و گارد ریاست جمهوری و به و برد و مناطق آزاد شده در و را به تصرف خود درآورد. 12/4/67 مستقر در با شليك دو فروند موشك به سوي هواپيماي غيرنظامي جمهوري اسلامي ايران كه از عازم دوبي بود 290 تن انسان غيرنظامي را به كام مرگ فرستاد. 21/4/67 ارتش عراق با سپاه چهارم و گارد ریاست جمهوری به استعداد 9 لشگر به طور گاز انبری به , و منطقه عملیاتی و حمله کرد و با گرفتن هزاران نفر اسیر از رزمندگان ارتشی مستقر در خط مقدم عقب نشینی کرد. در ادامه این عمليات و در كمتر از پنج ساعت، عراق مجدداً را به تصرف خود درآورد. وقوع اين حادثه با توجه به زمان كم آن و تصرف مقر فرماندهي نيروي زميني ارتش در منطقه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا شكست نظامي. 22/4/67 رزمندگان ما از کردند. 25/4/67 منطقه و به تصرف ارتش عراق درآمد. 27/4/67 جمهوري اسلامي ايران با ارسال نامه اي به خاوير پرز دكوئيار، دبيركل سازمان ملل، رسماً . 30/4/67 ارتش عراق ، عمليات توكلنا علي الله را با هدف انهدام نيروهاي ايراني آغاز كرد و تا 25 كيلومتري پيش آمد و در پنج كيلومتري مستقر شد. 30/4/67 پیام امام به فرمانده سپاه که با این پیام یک بار دیگر همه را به میدان آورد " ام. توجه کنید امروز روز حضور گسترده در . فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست و اینها تمام حرفشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه ها خواهیم داد." 31/4/67 دشمن بعثی با گذشتن از مرز از طریق و سه راه حسینیه برای با صدها تانک ونفربرحمله خود را آغاز نمود و بدون مقاومت در منطقه تا نزدیکی اهواز پیشروی کرد و به علت تاریکی هوا به مرز برگشت تا صبح اول مرداد به حمله خود ادامه دهد. 🌿🌷 🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 4 تیر ماه سالروز شهادت سردار هور گرامیباد 4 تیر ماه سال 67 بود که دشمن بعثی به قرارگاه نصرت در حمله برد و علی هاشمی و یارانش را مظلومانه به شهادت رساند. روحش شاد @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 نبرد نابرابر ✍🏿✍🏿 راوی: عملیات خیبر در روزهای آغازین اسفندماه سال 62 شروع شد. یگان‌های دیگر وارد عملیات شدند و ت(ع) هم در پاسگاه خاتمی در نزدیکی منطقه عملیات آماده بود تا در مراحل بعدی وارد عملیات شود. فردای عملیات به عنوان به (ع) مامور شدم. با گردان حرکت کردیم و به جاده‌ای رسیدیم که به پد هلی‌کوپتر(محل استقرار هلکوپترهایی که رزمندگان را به جزایر مجنون منتقل می‌کردند) معروف بود. به علت وضعیت خاص و احتمالا بمباران شیمیایی، مجبور شدیم سه شب کنار پَد هلی‌کوپتر بمانیم تا اینکه روز 7 اسفند بود که با هلی‌کوپتر وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم. به محض ورود به جزیره مواجه شدیم با بمباران دشمن که از هر سو محل پیاده شدن بچه‌ها رو بمباران می‌کردند. به خاطر اینکه بچه‌ها آسیب نبینند سوار بر کامیون‌ها به جزیره شمالی رفتیم و شب رو در آنجا ماندیم و روز 8 اسفند برای دفع پاتک ها وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم. چون عراق باور نمی‌کرد رزمنده‌ای پایش به جزایر برسد، میدان مین و موانع خاصی نگذاشته بود و ما بچه های تخریب هم به عنوان احتیاط همراه گردان‌های رزمی راهی شدیم. هوا که روشن شد پاتک تانک‌ها شروع شد. تنها جای پای ما برای دفع پاتک‌ها دو طرف جاده مالروی کنار پَدها بود تانک‌های دشمن روی پدها رو غرق کرده بودند. از همه طرف گلوله می‌آمد و از همه بدتر گلوله‌های کاتیوشا بود که سه چهارتایی با هم زمین می‌خوردند و صدای جیغ مرغ‌های دریایی همه هور رو برداشته بود. . آرپی جی زن ها و کمک‌هاشون بدو به خیز می‌کردند و تانک‌ها رو نشانه می‌رفتند و برجک‌ها رو می پراندند. بچه های (ع) و حضرت (ع) مشغول عقب زدن دشمن بودند. ما هیچ‌گونه آتش پشتیبانی نداشتیم و دشمن هرچی داشت از زمین و هوا روی سر ما می‌ریخت. من فقط با خودم چند نارنجک و یک اسلحه کلاشینکف داشتم. یک غوغایی به پا بود. بچه‌ها هرچی تانک می‌زدند زود تانک به جایش می اومد. کنار جاده مالرو پر شده بود از شهدا و مجروحین و به علت نزدیکی محل درگیری گاهی با نیروهای دشمن قاطی می‌شدیم. 🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌴🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 13اسفند62 ✍️✍️✍️ راوی: فروش جوان خوش سیمایی که مدام در حال نماز بود . یه مقدار که رابطمون خودمونی شد از شهیدی یاد می کرد که خیلی بهش وابسته بود و اساسا علت تحول شهید کلم فروش هم همین شهید بود که من با نشونه هایی که داد فهمیدم همون بود که پادگان امام حسین ع باهاش آشنا شدم . در واقع ، و سه تا بچه محل بودن که وقتی به جبهه میاد و به شهادت می رسه و هم تحت تأثیر شخصیتش پاشون به جبهه باز می شه و در هر دو به شهادت می رسند و با یه خمپاره و در یک ساعت به شهادت برسیدند و قبرشون هم کنار هم قرار گرفته به همین دلیل کلم فروش تو گردان به حقی معروف بود سه رفیقی که یکیشون معلم دو نفر دیگه بود. جالب اینه که الله_نوریان فرمانده گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع)از عمق رابطه عاطفی این دو نفر با خبر بود به همین دلیل اجازه نداد که این دو نفر با هم به عملیات اعزام بشن شهید کلم فروش رفت و شهید رستگار موند. بعد از رفتن ، دیگه آروم و قرار نداشت خوراکش شده بود گریه و التماس به که بذاره بره عملیات . حاجی هم سرسختی می کرد که شما دو نفر نباید یه جا باشین اما دست بردار نبود آنقدر گریه کرد و التماس کرد تا حاج عبد الله راضی شد و رفت و با کلم فروش به شهادت رسید. یادشان گرامیباد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel