برای برادرم #میلاد، که هنوز جای خالیاش نفس میکشد:
تو هنوز
به خانه سر میزنی
با پیراهنی
که بوی غربت گرفته،
و کفشهایی
نیمهراه.
مرگ آمد
بی در زدن،
نه با هیاهو،
که با خاموشیِ ناگهانیِ چراغ
در خوابی ناتمام.
خانه بعد از تو
سقف دارد،
دیوار دارد،
اما
هوای آن
بوی تحمل نمیدهد.
ساعت دیواری
ثانیهها را
با ریتم اشک
جابهجا میکند.
و تقویم
پر شده از پنجشنبههایی
که اندوه پدر
و گریههای مادر را
چوبخط زدهاند،
تا امروز
آهسته بگویند:
جوانمرگیات
یکسالش شده!
#محمدجواد_قیاسی
@mohammad_javad_ghiasi
بعضی شبها
میخواهم چیزی نگویم
فقط نگاهت کنم
تا ببینم
چطور میشود
کسی
بیآنکه حرفی بزند
دعا کند برای زندهماندنِ من.
#محمدجواد_قیاسی
@mohammad_javad_ghiasi
ماشینِ قُراضه
سالها
سایهی بیابان را به دیروز میچسباند
در خاموشیِ سکون،
و سرابِ حرکت را
به فردا،
با قصّههایی که باد زمزمه میکرد.
غربت یعنی جا ماندن
میانِ هیچکجا و همهجا،
زنده در خاطرهها،
مُرده در زمان.
#محمدجواد_قیاسی
@mohammad_javad_ghiasi
دستت را بگیرم
تا جهان از لبهی پل نیفتد
و ماه
از پشت شانههایت
به رودخانه برنگردد.
تمام بارانهای نیامده را
در موهایت جا میگذارم
و برمیگردم
با جیبهایی
که هنوز بوی تو را نفس میکشند.
#محمدجواد_قیاسی
@mohammad_javad_ghiasi