eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃چند روز بعد از شهادتش مرد جوانی آمد دم خانه پدرم در یزد و با حالتی برافروخته و گریان شروع کرد به تعریف کردن. دعوتش کردیم توی خانه. گفت: هفته پیش با حال و اوضاع بدی داشتم از جلوی خانه‌تان رد می‌شدم که چشمم افتاد به حجله شهیدتان. 🍂همسرم سه قلو باردار بود و در شُرف وضع حمل. نه من پدر و مادر دارم و نه همسرم. وضع مالی‌ام هم خراب بود. از کار بی‌کار شده بودم و آه در بساط نداشتم. با دلی شکسته جلوی حجله شهید محمدخانی زانو زدم و شروع کردم به گریه کردن. به دلم افتاده بود که به روح این شهید توسل کنم تا شاید گره از کارم باز شود. 🍃دو سه روز از آن ماجرا گذشت، به خواست خدا و وساطت شهید شما توی يك شرکت کاشی‌سازی برایم کار جور شد و از جایی هم قدری پول به دستم رسید که توانستم یک موتور بخرم. خانمم هم فارغ شد. خدا را شکر، هم بچه‌هایم سالم بودند، هم همسرم. 🍂یکی از دوستانم هم که ارتباط نزدیکی با هم نداشتیم، آمد سراغم و گفت: فلانی، خانمم گفته برو خانم و بچه‌های دوستت را بیاور خانه‌مان تا ده روز اول به دنیا آمدن بچه‌ها، من ازشان نگه‌داری کنم تا مادرشان سر حال شود و بتواند خودش به بچه‌ها برسد. باورم نمی‌شد که توسلم به این شهید این‌قدر زود جواب بگیرد. 🍃حالا هم آمده‌ام تا هم این شهید را قدری بشناسم و بدانم که چه کسی بود این بزرگوار و هم این که از طرف خانمم برای همسر شهید پیغامی آورده‌ام. گفت: همسرم سلام رسانده‌ و گفته‌ که اسم بچه‌هایم را باید همسر شهید به نیابت از شهید انتخاب کند. 🍂می‌توانستم روح محمدحسین در حالی که دارد گریه کردن این بنده خدا را با آن حال و اوضاع تماشا می‌کند، تصور کنم. حسین آن‌قدر دل‌رحم بود که کافی بود بفهمد کسی به کمک احتیاج دارد. بدون این که دیگران را متوجه کند، تا آن‌جا که از عهده‌اش برمی‌آمد، از هیچ کاری کوتاهی نمی‌کرد. 🍃حالا هم برای این پدر جوان، سنگ تمام گذاشته بود. آن‌وقت چطور می‌شد که ما را این‌جا به امید خودمان رها کند؟! دو تا از نوزادها دختر بودند و یکی‌شان پسر. برای نوزاد پسر، اسم خود شهید را انتخاب کردم و او شد محمدحسین، برای دخترها هم چون حسین خیلی اسم زینب را دوست داشت و خودش هم فدایی راه حضرت زینب(س) شد، نام یکی از آن‌ها را زینب و دیگری را زهرا گذاشتم. 🍂یک بار محمدحسین به‌ام گفت از خدا خواسته‌ام قبل از این که توفیق شهادت به من بدهد، اول تحملش را به تو بدهد. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم خدا چقدر زیبا دعای شهید را مستجاب کرده. 🌱❤️ یازهرا ❤️🌱 🆔 @MohammadHossein_MohammadKhani 🔷🔸
✨ در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه". گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم". رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط". جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!". گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه". گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد". گفتم:" چه کاری؟" با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم...". @MohammadHossein_MohammadKhani