eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂ماشین منفجر شد. بوی می آمد و گوشت که در آتش آب می شد . هوا، هوای بود.جلوتر که رفت فهمید و شهید شده اند 😔 . 🍂مداح بود. در دلش روضه ی می خواند. پتو را پهن کرد.بدن و سوخته دوستانش را جمع کرد. بویید و بوسید و ریخت .نمیدانم از دلتنگی هایش گفت یا قول گرفت تا سفارشش را به بکنند . امان از لحظه ای که خواست بلند شود .روضه ها به کمکش آمدند. ...کمرش شکست😞 . 🍂چه شد آن روز. اشک و مرهم دل داغدار ها شد. دلش تاب نیاورد. سه روز بعد خودش هم به جمع پیوست🕊 . 🍂رفت پیش ارباب با همان لبخند همیشگی اش .مراسم اش روضه بود.یکی از لب های خشکیده می خواند یکی از بدن اربا اربا علی اکبر.ودرون قبر ارام خوابیده بود . حسین بر روی سینه کشیده بود، بر گردن انداخته بود و کسی برایش سینه می زد... از تا زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد ، زینب صدا می زد حسین... عده ای اشک ،گریه می کردند و عده ای خون. آسمان هم گریه می کرد.آرام، آرام 😭 . .... در این پر از غریبی خسته ام از خودم، دستم را بگیر، کم آورده ام😞 . ✍نویسنده : . 💔به مناسبت سالروز شهادت قمری . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۲۲ شهریورماه ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
دلم آرامش میخواهد ؛ آرامشۍ از جنس آرامشِ شب‌هاے منطقه..‌. آرامشۍدر دل‌هیاهو وجنگ، درکنجِ‌سنگر،وقتِ‌خلوت‌باخدا، شبیه‌آن‌شب‌هایۍڪه قلب بچه ها آرام‌میشد با‌ و و ... دلم میخواهد ؛ شبیه روضه‌هاۍشبِ‌عملیات ! خلاصه‌کنم،دلم‌ دنیایۍ میخواهد شبیه‌دنیاۍشهدا ... +‌بایدمثل‌شهدازندگۍکنی تامثل‌شهــدا بــرۍ.. 💛 @MohammadHossein_MohammadKhani
یکسال ماه رمضان هر دو تهران بودیم. شب ها با موتور می‌آمد دنبالم می‌رفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد. حاج منصور شب بیستم ماه رمضان حضرت زینب"س" می‌خواند. یادم هست می‌گفت: "شب نوزده و بیست و یک همه می‌آیند، اما شب بیست فقط خواص می آیند." آن شب مجلس خیلی گرفت. در و دیوار ناله سر می‌داد؛ وضعیت محمدحسین برایم قابل باور نبود. منقلب شد، لطمہ می‌زد،با تمام وجود ضجہ می‌زد. حال خودش را نمی‌فهمید،بماند. بعد از احیای شب بیست و یک حاجی گفت جوان ها بیایند دوتا فرش جابه‌جا کنید. ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست،سی قدم رفتیم،جفت‌مان در دل‌مان بود که برگردیم‌. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چندتا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت؛ یکدفعه لاستیک موتور ترکید.‌..حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم. هنوز صدای جیغ زن‌ها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و می‌دویدند سمت ما. لباسم تکہ تکہ شده بود. محمدحسین ‌کمی زخمی شده بود. گفت:"چیزیت نشده؟!خوبی؟" گفتم:"خوبم، تو خوبی؟ " تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد دقیقا این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی به‌ جا آورد... 🌷یازهرا🌷 •••🌺🌺🌸🌺🌺••• @MohammadHossein_MohammadKhani
هروقت چاے می‌ریختم می‌آوردم . بهم می‌گفت: بیا دو سه خط بخوانیم تا چاے روضه خورده باشیم... 🌹 🌷یازهرا🌷 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3