محمدجواد کریمی
❇️شرح زندگانی آیت الله محمد علی فیض لاهیجی از زبان خودش(۴) 🌴درس اخلاق امام خمینی ازابتدای ورود به ق
شرح زندگانی آیت الله محمد علی فیض لاهیجی از زبان خودش(۵)
🌑 جریان ربایش امام خمینی از خانه توسط ماموران ساواک!
🎙 سخنرانی امام در اعتراض به تصویب شبانه لایحه مصونیت قضایی مستشاران نظامی آمریکا در مجلس شورای ملی، در روز چهارم آبان انجام گرفت و در شب سیزدهم هم دستگیر شد.
چند شب بعد از این سخنرانی- نزدیکی های صبح - در منزل ما که روبروی منزل امام است- در اطاقی که به درب منزل نردیک بود، خوابیده بودیم متوجه شدیم که یک نفر با دسته کلیدی که دارد، قصد دارد درب خانه را باز کند؛ یک کلید می اندازد، درب باز نمی شود، کلید دیگر می اندازد.خانواده ما گفت: دزد آمده !؟ گفتم: شما باش، من بروم. رفتم دم درب، پرسیدم: کسی هست؟
گفت: درب را باز کن! به فکرم نرسید که دزد باشد، زیرا دزد تقاضا نمی کند که درب را باز کن؛ [از این رو] چفت پشت درب را کشیدم.
♨️به محض اینکه درب باز شد، یک لگد محکمی به درب خورد و راستای درب به پیشانی من برخورد کرد و پیشانی مرا شکست، از شدّت این زخم، حالم دگرگون شد و به روی زمین افتادم.
⭕️ ناگهان دیدم #جمعیتی، حدود ۲۰ نفر یکی پس از دیگری، نیمی از جمعیت، #کارد به دست,- کاردهای درازی مثل کارد قصابی- و عده ای هم #اسلحه به دوش با #سرنیزه, وارد خانه شدند.ابتدا فکر کردم به جای مدرسه فیضیه قصد دارند ما را در منزل بکشند تا دور از چشم مردم باشد.ولی یک مامور کارد به دست نزدیکمن آمد و پرسید: #خمینی کجاست؟تازه فهمیدم که اینها دنبال امام خمینی هستند.
گفتم: خمینی در منزل خودش هست،اینجا منزل ماست. گفتند: خمینی در منزل خودش هم نیست. در منزل ما، اطاقها را یکی پس از دیگری جست و جو کردند و سپس همه شون از منزل خارج شدند.
این عمل کارد به دست ها و اسلحه به دوش ها بیشتر مرا ناراحت کرد؛ چرا که - به نظر می آمد- اینها به دنبال #کشتن امام #خمینی هستند.
♨️وقتی از منزل بیرون رفتند، من خون سر و صورتم را پاک کردم و بعد رفتم دم درب؛ دراین موقع یک سرنیزه به دست آمد و #سرنیزه را گذاشت روی #سینه من! گفت: برو داخل!
فکر کردم اگر قبول نکنم، سرنیزه را به سینه من فرو کند، و اگر زنده بمانم، حداقل یک سال باید در بیمارستان بخوابم! فلذا فورا رفتم منزل و درب را بستم، ولی نردبانی آوردم کنار درب گذاشتم و از پشت شیشه نگاه می کردم. تا اینکه بعد از یک ربع، یکی آمد؛ این دفعه زنگ زد و من خیال کردم که مرا از آن بالا دیده که چرا از آنجا نگاه می کنم. فورا نردبان را بردم داخل منزل گذاشتم، آمدم در را باز کردم. مرد مهاجم گفت: خمینی در خانه اش هم نیست. گفتم: من چه کنم؟ اینجا را هم که نگاه کردید، نبود.
در این وقت دیدم #امام از درب خانه استیجاری بغل منزلش بیرون آمد و #سوار ماشین فولکسی که دم درب منزل پارک شده بود، شد و همراه اینها رفت.
شخصی آمد و به #جمعیت مهاجم که حدود #۲۰۰نفر بودند، گفت: بروید، کار #تمام شد.دیدم از منزل امام، دسته دسته افراد بیرون می آیند که بروند. یک فردی صدا زد؛ جناب سرهنگ! بفرمائید کار تمام شده است. ما بعدا فهمیدم این #سرهنگ، سرهنگ #مولوی، رئیس #ساواک تهران بود، وافرادی هم از پنجره منزل استیجاری امام- که به فاصله چهار متری قرار داشت- به کوچه می پریدند و موقع پریدن کفش های خود را روی دیوار می کشیدند که فشار بدن اینها کم شود، و وقتی به زمین می رسیدند مثل گربه پا روی زمین می گذاشتند و می رفتند.
📌 با رفتن اینها ما هم آمدیم داخل کوچه و کم کم همسایه ها آمدند، پرسیدند: چه بوده؟ جریان را برای مردم تعریف کردیم و ساعتی بعد حاج آقا مصطفی آمد، جریان را برای ایشان هم تعریف کردم؛ البته #تنها #ناظر صحنه من بودم(۱).
📚فیض گیلان، صص۹۸-۹۷.
@mohammadjavad_karimi