امام حسين(ع) اومدند و دست راستشون روگذاشتن روی قلبم؛ چون همسرم موقع غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود دعاكن منم شهيد بشم، شهيد خيزاب تو خواب بهش گفته بود:
عبدالمهدی شهادت خيلی شيرينه.
شربت شهادتوخوردم؛
همونجا كه در گوشم گفتی و ازم خواستی به امام حسين بگم شهيد بشی، حضرت زهرا(س) برات شهادتت رو امضا كردن؛
هركسی ميخواد به شهادت برسه حضرت زهرا(س) پای شهادتش رو امضا ميكنن؛
همسرم قبل اربعين به سوريه رفت.
ماه محرم بود.
بمن گفت برو تو مراسم امام حسين(ع) شركت كن؛ امام گرههای كور رو باز ميكنه امام حسين(ع) بابالحوائجه؛
ميگفت حديث كسا بخون تا ما شهری رو كه تو محاصره ست آزاد كنيم.
قبل شهادتش با من تماس گرفت.
صداش گرفته بود، گفت ازم راضی هستی؟
گفتم بله، اين چه حرفيه؟!
گفت ازم راضی باش.
دعا كردمو گوشيو قطع كردم.
قبل از شهادتش خواب ديدم رفتم حرم حضرت زينب(س) تمام عكس شهدا رو تو حرم چسبونده بودن. خانمی اونجا بود كه روبند داشت. ازش پرسيدم كه اينها عكسای چه كسایی هستش؟
گفتن: عكس شهدای كربلا ؛
بعدگفتن: اينها بسيار عزيزن؛
ميون عكسها تصوير عبدالمهدی منم بود.
نگران شدم تا اينكه خبر شهادتش رو بمن دادن؛
عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله بهجت فرموده بودن به شهادت رسيد.
29 دی ماه سال 1394 بود.
عبدالمهدی با اصابت موشك كورنت به آرزوش رسيد...
خبر رو که شنيدم، بال بال ميزدم پيكرش روببينم.
خيلی دلم براش تنگ شده بود؛ گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسيدی.
بعد شهادتش خواب ديدم پشت سر امام زمان(عج) ميره و از اينكه كنار امام حسين(ع)هست، خیلی خوشحاله؛
ميگفت من زندهام فكر نكنين مردهام! هيچوقت ناشكری نكنين؛ هر مشكلی داشتین من براتون حل ميكنم؛
سفارش كرد كه ميخوام بچهها رو زينبوار بزرگ كنی؛
يه بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت.
خوب نميشد. بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمیومد. نگران بودم تشنج نكنه نميدونستم چیكار كنم.
عبدالمهدی قبلتر بمن گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من رو صدا كن.
توسل كردم، زيارت عاشورا خوندم سلام آخر رو كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنجشنبه ست؛
ميدونم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستن؛
گفتم به عبدالمهدی بگن اگه برا دخترش اتفاقی بيفته نگه كه من نتونستم از بچش نگهداری كنم!
اینا امانتن؛
رفتم بالای سر ريحانه یهو بوی عطری تو خونه پيچيد.
عطری كه هر لحظه زياد و زيادتر ميشد.
بخدا قسم صدای عبدالمهدی رو شنيدم.
گفت همسرم بخواب من بالای سر ريحانه هستم.
خوابيدم وقتي بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين اومده و از من آب ميخواد.
حس كردم عبدالمهدی كنارشه حسش ميكردم.
همه حرفامو با عبدالمهدی زدم. اون بقولش عمل كرد.
اومده بود كمكم كنه...
بحق فرمودهاند كه شهدا عند ربهم يرزقونند.
بعد از اون شب تا مدتها هر كسی وارد خونمون میشد متوجه بوی عطر ميشد.
لباس ريحانه بوی اين عطر رو گرفته بود...
گوشه_ای از زندگی #ملکوتی #شهید_مدافع_حرم_پاسدار #عبدالمهدی_کاظمی
به روایت همسر شهید
نسئل الله منازل الشهدا
التماس دعا از همه شما خوبان
•┈••✿❀🌸❀✿••┈•
@mohammadmorade
•┈••✿❀🌸❀✿••┈•