🪴چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت: با همشهریانِ مخالف بجنگید و هر چه غنیمت به دست آوردید از آنِ شما باشد و فرمانروایی شهر را به شما دهم.
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
چنگیز گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمیکردند!
این عاقبت وطن فروشان است.
*ابن أثیر، الكامل فی التاريخ
#حکایت
کپی فقط با ذکر لینک
#اسرار_الهی_آرامش 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3278307328Cea4aca301a
🌺🌿🌺🌿
🦋 در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد.
زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی.
💠زن گفت در چنین زمان سختی، صدقه دادن روا است.
لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد.
زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع میکرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید.
🔹خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود.
جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش اورد و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای.
📚منبع: ثواب الاعمال، صفحه 126
#حکایت
کپی فقط با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354
💌روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال میکرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد.
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش.... در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد.
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت:
اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد!
بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییاش فکری بکند.
اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟
زن به سرعت گفت : هرگز و مرد را رها کرد.
ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت: در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟زن گفت: البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو میخواهم دوباره ازدواج کنم قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا میتوانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،...متاسفم!
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد:من با تو میمانم ، هرجا که بروی، تاجر نگاهش کرد،
زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .
تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ...
💌در حقیقت همه ما چهار زن داریم!
✔️ الف: زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک میکند.
✔️ ب: زن سوم داراییهای ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
✔️ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند.
✔️د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
#حکایت
کپی فقط با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354
#اين_متن_عاليه 👇🏻
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!»
شیطان لبخند زد.
پرسیدم: «چرا میخندی؟»
پاسخ داد: «از حماقت تو خندهام میگیرد.»
پرسیدم: «مگر چه کردهام؟»
گفت: «مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکردهام.»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین میخورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکردهای. نفس تو هنوز وحشی است. او تو را زمین میزند.»
پرسیدم: «پس تو چه کارهای؟!»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.»
#حکایت
کپی فقط با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354bec
🦋گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت.
نمازگزاران او را شناختند.
از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آنها را موعظه کند.
مرد صاحب دل پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد.
چشم ها همه به سوی او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به مردم نمازگزار گفت:
ای مردم!
هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسی برنخاست.
گفت:
حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسی برنخاست.
گفت:
🔸شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید!
#حکایت
کپی فقط با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354
#حکایت
🦋مردی ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯼ ﻭﻻﯾﺘﺸﻮﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ نمی خونه، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﻼ: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎی ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ.
مرد: ﮔﻔﺘﻢ، خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ!!!
ﻣﻼ: ﻭﻋﺪه ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ نعمت های ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎیی ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ.
مرد: ﮔﻔﺘﻢ! خیلی ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ. ولی بی فایده ﺍﺳﺖ.
ﻣﻼ: ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ سختی هایی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ.
مرد: ﮔﻔﺘﻢ خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ!!!
ﻣﻼ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ!؟
مرد: هیچی، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮنم!!!😅😂
نکته : متاسفانه خیلی از نصیحت های ما به دیگران مخصوصا بچه ها و عزیزانمون از همین دست نصایحه 😔
دیگران رو باید با عمل به کاری تشویق کرد اما معمولا ترجیح میدیم دایم دیگران رو نصحیت کنیم و ساعتها براشون سخنرانی کنیم .
💌امام صادق عليه السلام : با غير از زبانتان ، [با رفتار ]دعوت كننده مردم باشيد . بايد مردم از شما پرهيزگارى ، تلاش خستگى ناپذير و نماز و خوبى ببينند كه اين، دعوت كردن است
کپی با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354bec
🌿🌺﷽🌿🌺
💎دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی میکرد.
نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر.»
گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.»
از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد.
#حکایت
#روز_مادر
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354bec
خدای مهربانتر از مادر!❤
🦋در زمان حضرت موسی(علیه السلام) جوانی بسیار مغرور زندگی می کرد.
او همواره مادر پیرش را رنج می داد. بی مهری او به مادر به جایی رسید که روزی مادرش را به کول گرفت و بالای کوه برد و در آنجا نهاد تا طعمه درندگان بیابان شود!
هنگامی که مادرش را در آنجا نهاد و از آن کوه پایین آمد تا به خانه بازگردد، مادرش در این فکر افتاد که مبادا پسرم در مسیر پرتگاه کوه بیفتد و بدنش خراش بردارد و یا طعمه درندگان گردد!
لذا برای پسرش چنین دعا کرد: خدایا! پسرم را از طعمه درندگان و از گزند حوادث حفظ کن تا به سلامت به خانه اش بازگردد.
از سوی خداوند به موسی(ع) خطاب شد: ای موسی! به آن کوه برو و منظره مهر مادری را ببین. ببین مهر مادری چه ها می کند؟ جفا دیده اما دعا می کند.
موسی(ع) به آنجا رفت، وقتی مهر مادری را دریافت، احساساتش به جوش و خروش درآمد، که به راستی مادر چقدر مهربان است.
خداوند به موسی(ع) وحی کرد: «ای موسی! من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم»
📚سرگذشتهای عبرت انگیز، محمدی اشتهاردی
#حکایت
کپی با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354be
✅رفع بلای قطعی ✅
👇🏻👇🏻👇🏻
🔰روزی شخصی از مقابل عیسی (علیه السلام) گذشت. حضرت در او نگریست و گفت: این مرد همین ساعت از دنیا می رود، آماده باشید تا بر وی نماز بگذاریم.
آن مرد رفت و پس از ساعتی بازگشت.
🔹حواریون گفتند: یا نبی خدا! آن ساعت گذشت و مرد هنوز زنده است، حکم شما از کجا بود! حضرت عیسی (علیه السلام) از آن مرد پرسید: چه کار خیری انجام دادی؟
🔸گفت: دو درویش را که گرسنه بودند دیدم و دو قرص نان به ایشان دادم. عیسی علیه السلام گفت: بعد از آن چه دیدی؟ مرد گفت: پشته ای هیزم داشتم، در میان آن، ماری سیاه از آن جا بیرون آمد. عیسی علیه السلام گفت: آن مار، مأمور کشتن او بود. صدقه اش، آن را برگردانید.
#حکایت
کپی با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354be
#حکایت
🌷میگویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه میرفت و میخواند:
✍هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه میگوید. وقتی شعرش را شنید گفت:من پدر این درویش را در میآورم. زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت:من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی.
از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد. گفت:من از راه دور آمدهام و گرسنهام درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:
زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بود كه سوختم؟درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش میزد و شیون میكرد،
گفت:حقا كه تو راست
گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی
کپی با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354be
#حکایت
مردی رابعه علویه را گفت:
خدا را نافرمانی کردهام مرا خواهد پذیرفت؟
و او گفت: ای وای بر تو!
خدا روی برگردانندگان را بهخویش میخواند
چگونه رویآورندگان به خویش را نخواند؟
#کشکول
#شیخ_بهائی
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354bec
🦋روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت و عسلها درون بشکه بود...
پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت:
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت...
🔹سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد.
آن مرد تعجب کرد و گفت
از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟
تاجر جواب داد:
ای جوان او به اندازه خودش در خواست کرد اما من در حد و اندازه خودم به او میبخشم...
❇️پروردگارا...
کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمق اند،
خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم..!
✅آرزوهايتان را به دستان خدا بسپاريد...
#حکایت
کپی با ذکر لینک 👇
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3363766286C39ae354