فقیری از روزگار نامساعد، پیش شخصی بنالید.
آن شخص گفت: ای درویش! دوست داری تا تو را چشم نبود و ده هزار درهم در دستت بود؟
درویش گفت: نه.
گفت: خواهی که عقلت نبود و ده هزار درهم بود؟
گفت: نه.
آن عارف گفت: ای مسکین! به دو حرف، تو را بیست هزار درهم حاصل است، تو را چه جای شکایت است؟!
#كشف_الاسرار
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
Join🔜 @mohandesi_fekr2
🌺🌿🌺🌿
🌿🌺﷽🌿🌺
فقیری از روزگار نامساعد، پیش شخصی بنالید.
آن شخص گفت: ای درویش! دوست داری تا تو را چشم نبود و ده هزار درهم در دستت بود؟
درویش گفت: نه.
گفت: خواهی که عقلت نبود و ده هزار درهم بود؟
گفت: نه.
آن عارف گفت: ای مسکین! به دو حرف، تو را بیست هزار درهم حاصل است، تو را چه جای شکایت است؟!
#كشف_الاسرار
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
Join🔜 @mohandesi_fekr2
🌺🌿🌺🌿
فقیری از روزگار نامساعد، پیش شخصی بنالید.
آن شخص گفت: ای درویش! دوست داری تا تو را چشم نبود و ده هزار درهم در دستت بود؟
درویش گفت: نه.
گفت: خواهی که عقلت نبود و ده هزار درهم بود؟
گفت: نه.
آن عارف گفت: ای مسکین! به دو حرف، تو را بیست هزار درهم حاصل است، تو را چه جای شکایت است؟!
#كشف_الاسرار
#خدایا_شکرت
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
Join🔜 @mohandesi_fekr2
🌺🌿🌺🌿
🌿🌺﷽🌿🌺
زاهدی در روزگار گذشته، در صومعه ای صد سال عبادت کرد.
پس هويٰ بر وی غلبه کرد و معصیتی بر وی برفت.
پس از آن پشیمان شد. خواست که به محراب عبادت باز شود.
چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت:
«ای مرد! شرم نداری؟ چنان کار کردی و اکنون به حضرت حق می آیی؟»
و خواست که او را از حق نومید گرداند، تا نومیدی [باعث] زیادت گناهان وی باشد.
در آن حالت، در دل ندایی شنید که ؛
﴿بنده ی من، تو مخصوص به من هستی و من متعلق به تو
و به این فضول بگو که تو چه کاره ای؟!﴾
#كشف_الاسرار
#رشیدالدین_میبدی
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
Join🔜 @mohandesi_fekr2
🌺🌿🌺🌿