شور_X_اگه_امشب_دلو_از_روضه_به_دریا 1.mp3
8.82M
🎵 #شور / #احساسی / #دلنشین
🔊 اگه امشب دلو از روضه به دریا نزدم
🎤 #کربلایی_مهدی_اکبری
♦️ #پیشنهاد_دانلود
@madahkhonah ۹.mp3
6.93M
🎶 #شور احساسی #محرم
⚫️همین که روزیمه تو روضه هات
⚫️میرم میام برا من بسه
🎵 #سیب #سرخی
مداحی آنلاین - ای قدر قدرت اباالفضل - حمید علیمی.mp3
6.04M
⏯ #زمینه احساسی
🍃ای قدر قدرت اباالفضل
🍃والا شوکت اباالفضل
🎤 #حمیدعلیمی
#ایها_الرئوف ❤️
بشنو از رندى كه از مشهد حكايت ميكند
صاحب نقاره ها بر ما كرامت ميكند
دست خالى برنگردد یک نفر از ارض طوس
چون على موسى الرضا او را شفاعت ميكند
#بطلب_سلطان🌸
#دلتنگ_مشهد🥀
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته (جلسه ۵۳)
ادامه ی نجوای خانم فضه:
عمر نوشته را از شما گرفت، بر آن آب دهان انداخت و آن را پاره کرد. بند دل ما را.
کاش من درون سینهتان بودم و به جای آن جگر نازنینتان میسوختم. کاش شما دختر پیامبر نمیبودید، کاش فاطمه نمیبودید، کاش اینقدر خوب نمیبودید، کاش اینقدر عزیز نمیبودید که دل ما اینقدر آتش نمیگرفت.
اشک در چشمان شما نشست ولی سکوت کردید. هیهات از این سکوت و صبوری!
امیرمومنان علی، آهی از سردرد کشید و گفت:
- چرا چنین میکنید؟
گفته شد:
- شهود کماند، باید بیشتر شاهد بیاورید.
امام علی رو به ابوبکر کرد و فرمود:
- اگر مالی در دست کسی باشد و من ادعا کنم که آن مال از من است، تو از کدامیک شاهد طلب میکنی؟ از آن که مال در دست است و ذوالید است یا من که ادعا میکنم.
ابوبکر گفت: حکم اسلام این است که باید از مدعی، شاهد طلب کرد نه از آنکه مال در دست اوست.
علی فرمود:
- پس چرا از فاطمه شاهد میخواهی در حالیکه فدک در تملک و تصرف او بوده است.
ابوبکر در مقابل این برهان روشن از پای درآمد و سکوت کرد ولی عمر با جسارت جواب داد:
- علی! رها کن این حرفها را، فدک را پس نمیدهیم.
علی، کوه استوار حلم فرمود:
✨انّا للَّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون... وَسَیعْلَمُ الَّذین ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون.
به یقین آنها هم میدانستند که علی برای حفظ اصل اسلام، مامور به سکوت است و گرنه هیچگاه تا بدین پایه جرات جسارت نداشتند.
بانوی من! وقتی به خانه بازگشتید، گریه امانتان را ربود، آنچنانکه صدای ضجهتان فضای خانه را پر کرد. پدرتان را صدر میزدید و از حاکمیت جور، شکوه میکردید.
ان شاء الله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻 #به_قلم سید مهدی شجاعی
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته (جلسه ۵۴)
ادامه ی نجوای خانم فضه:
ناگهان تصمیم غریبی گرفتید. اعلام کردید که به مسجد میروید و سخنرانی میکنید. آخرین حربهای که در دست مظلوم میماند، اظهار مظلومیت است و افشاگری.
👌باشد تا حجت بر همگان تمام شود. آنها که خود را به خواب زدهاند، بیدار نمیشوند، اما شاید آنها که به خواب برده شدهاند تکانی بخورند. هر چند وقتی که خورشید ولایت، محبوس خانه شده است، شب جاودانه است و خواب مستمر.
اما: ✨وما عَلَی الرَّسُولِ اِلّا الْبَلاغ.
خبر مثل رعد در فضای مدینه پیچید و شهر را لرزاند.
- فاطمه به مسجد میآید!
- دخت پیامبر میخواهد سخنرانی کند!
- احتمالا مساله غصب خلافت است
- شاید ماجرای غصب فدک باشد.
- برویم.
مسجد به طرفه العینی غلغله شد. مهاجرین و انصار از هم پیشی میگرفتند.
کودکان بر دوش مردان قرار گرفتند تا یادگار پیامبر را به محض ورود ببینند. انگار جمعیت میخواست دیوارهای مسجد را درهم بشکند یا لااقل عقب براند.
خلیفه مصلحت نمیدید منعتان کند و بیداری مردم و رسوایی خویش را دامن بزند. خود و اعوان و انصارش در مسجد پخش شدند تا رشته کار از دستشان در نرود و طوفان دردهای شما، تخت بیبنیان خلافت را از جا نکند.
آرام اما با شکوه و وقار از خانه درآمدید. چون پا گذاشتن ماه در عرصهی آسمان، این شما بودید یا پیامبر که بر زمین میخرامیدید!؟
همه گفتند: انگار پیامبر زنده شده است. شبیهترین فرد- حتی در راه رفتن- به پیامبر.
زنان بنی هاشم، چون ستارگان شب تیره، دور ماه وجودتان را گرفتند و جلال و جبروتتان را تا مسجد همراهی کردند.
وقتی شما قدم به مسجد گذاشتید، نفس در سینهی مسجد حبس شد، در پشت پردهای که به دستور شما آویخته شده بود، قرار گرفتید و مدتی فقط سکوت کردید. سکوتی که یک دنیا حرف در آن بود. و آنها که گوش شنیدن این سکوت را داشتند، ضجه زدند.
و بعد سکوت کردید، سکوتی که عطش را دامن میزند و تشنگی را صد چندان میکند و... لب به سخن گشودید:
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻 #به_قلم سیدمهدی شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احترام به حق الناس
#دقایق_دلنشین
#استاددانشمند
میگفت: سر پُست تنها بود. ساعت مثلاً ۲ تا ۴ صبح وقت نگهبانی سر خاکریز. رفتم پست رو ازش تحویل بگیرم، دیدم تیر خورده به پیشونیش افتاده کف سنگر. خیلی دلم سوخت. تنها بود شهید شد. کسی بالا سرش نبود سرش رو تو بغل بگیره. از غصه بیرون نمیرفتم از فکرش. شب خوابش رو دیدم. گفتم: خیلی ناراحت بودم تنهایی شهید شدی. گفت: «بهت بگم تیر که خوردم قبل از اینکه بخورم کف سنگر افتادم تو دامن امام حسین(ع)».
خوبه؟!
به خدا نرید با موتور تصادف کنیدها. اینکه میگم دعا کنید نمیرید برا اینه. اینکه میگم حیفه آدم، بچه هیأتی، اقتدا به ارباش نکنه برا اینه.
چه خاطرهای برات بگم؟ اصلاً ما از شهدا چی میخوایم؟ میخوایم اونها به ما یاد بدن که میشه غیر معصوم باشی ولی تو بغل معصوم جون بدی! این خوشگله دیگه. هیأت باید تهش این در بیاد. ولی اونها خیلی مراقبت میکردن بچهها...
به روایت #حاج_حسین_یکتا
(به نقل از همرزم و دوست شهید)