﷽
دیدن فیلم مستهجن😑
#خاطرات_شهدا🥀
توےاسارت، عراقےها برا تضعیف روحیہ ے ما فیلمهای زننده پخش مےڪردند🚫🔞
ﯾہ ﺭﻭﺯ یڪے ﺍﺯ ﺑﭽہ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧہ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ڪرﺩ😠
ﻋﺮﺍقےﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ڪﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...😥
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑہ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ڪہ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠے ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ😓
ﯾﻪ ﭼﺎﻟہ ڪنﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘہ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چالہ فقط سرش پیدابود،
ﺷﺐ ڪہ ﺷﺪ ﺻﺪﺍےﺍﻟﻠﻪ ﺍڪﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟہ ﻫﺎے ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠےﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﻫﻤہ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ😰
ﺻﺒﺢ ڪہ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،💔🥀
ﺧﯿﻠےدنبال این بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟہ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.🤔
ﻭﻗﺘےیڪے ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣے ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎڪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘہ ﻣﻮﺷهاے ﺻﺤﺮﺍﯾے ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ🐀
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋےﻗﻮے ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘےﻣﺘﻮﺟہ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠہ ڪﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ😔
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟہ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ🕊✨
ﺻﺒﺢ ڪہ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗڪہ ﺗڪہ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.😓
اینطورے شهید دادیم و حالا بعضیا راحت پاےڪانالهاے ماهواره نشستند
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#خاطرات_شهدا🔥
همہ از #بوی خوش عطرش می شناختنش .
هر ڪجا می رفت آنجا را نیز #خوش_بو می ڪرد .
وقتی از نام #عطرش می پرسیدیم ؛ همیشہ جواب #سر بالا می داد .
شهید ڪه شد در #وصیت نامہ اش نوشتہ بود :
بہ #خدا قسم ؛ هیچ گاه بہ خودم #عطر نزدم .
هر وقت می خواستم #معطر شوم از تہ دل می گفتم : #یا_حسین (ع )
#شهید_علی_حیدری🖤
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#خاطرات_شهدا ❤️
#شهیــدمحــمدهادی_ذوالفقاری
در این آخرین سفر رفتار و اخلاق هادی خیلے تغییر ڪردہ بود. معنوے تر شدہ بود.
یڪ شب از برادرم سوال ڪردم چطور اینقدر تغییر ڪردی؟
گفت: ڪتابے هـست بہ نام معراج السعادهـ. واقعاً اگر ڪسے مے خواهـد بہ معراج برسد یا بہ سعادت برسد باید هـر شب یڪ صفحہ از این ڪتاب را بخواند.
بعد ڪتاب خودش را آورد و از روے ڪتاب براے ما مے خواند و مے گفت بہ این توصیہ هـا عمل ڪنید تا بہ سعادت برسید.
مثلاً یڪ شب مے گفت: سعے ڪنید سڪوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هـر حرفے مے خواهـید بزنید فڪر ڪنید ڪہ آیا ضرورت دارد یا نهـ؟! بے دلیل حرف نزنید ڪہ خیلے از صحبت هـاے ما بہ گناہ و دروغ و ... ختم مے شود.
شب بعد در مورد شوخے و خندہ زیاد حرف زد. اینڪہ در شوخے هـا ڪسے را مسخرہ نڪنیم. افراد را بہ خاطر لهـجہ و ... مورد تمسخر قرار ندهـیم. البتہ خودش هـم قبل از هـمهـ، این موارد را رعایت مے ڪرد.
شب دیگر در مورد این صحبت ڪرد ڪہ در ڪوچہ و خیابان سرتان را بالا نگیرید. با صداے بلند در جلوے نامحرم حرف نزنید. سعے ڪنید سر بہ زیر باشید. اگر با نامحرم زیاد و بے دلیل صحبت ڪند، حیا و عفت او از دست مے رود. گوهـر یڪ زن در حیا و عفت اوست.
روز بعد بہ میدان انقلاب و پاساژ مهـستان رفت تا مقدارے وسایل لازم براے عراق را تهـیہ ڪند. آن شب وقتے بہ خان هـآمد یڪ هـدیہ براے ما آوردہ بود. ڪتاب معراج السعادہ را بہ ما هـدیہ داد.
هـنوز این ڪتاب را داریم و بہ توصیہ هـادے آن را مے خوانیم و سعے در عمل ڪردن آن داریم.
📌راوی: خواهر شهید
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#خاطرات_شهدا
🍃در مدت چهار سال و پنج ماه زندگی مشتــــرکمون هیچوقت بدون هم بیرون از منزل غذا یا خوراکی نمیخوردیم.در طول ماموریتهاش،خوراکیها را نگه میداشت و هرسری که به منزل برمیگشت برام میاورد.میگفت دلم نیومد بدون تو لب به این خوراکی ها بزنم😢.حتی گاهی که در دانشگاه میخواست چیزی بخوره،تماس میگرفت و صحبت میکرد،میگفت میخوام تنها نباشم .تنهایی ازگلوم پایین نمیره.
🍃روزهایی که به دانشگاه میرفتم،ناهارشو اماده میکردمو تاکید میکردم که وقتی برگشتم غذایی باقی نمانده باشه.ولی حتی اگه کلاسم تا ساعت 5 بعد از ظهر هم طول میکشید، دست به ظرف غذا نمیزد تا من برگردم و باهم غذا بخوریم❤️. وقتی سفره را باز میکردمو غذا را آماده میکردم،دست به غذا نمیزد تامن هم سر سفره حاضر بشم.
🍃در ایام ماه مبارک رمضان،بخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم.ولی چون میدونستم علیــــرضا بدون من سحری نمیخوره بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.☺️
فصل پاییز و زمستان که روزه های قضامو میگرفتم،با اینکه علیــــرضا حتی یک روزه قضا هم نداشت،ولی بخاطر من سحرها بیدار میشد و روزه مستحبی میگرفت😢..گفت: میخوام تنها نباشی و سحریتو بخوری...
•✦مقام معظم رهبری: ✦•
در استحکام بنیان خانواده ، خود زن و شوهر بیشترین نقش را دارن .
با گذشت خودشان ، با مهربانی و محبت خودشان - که از همه مهمتر محبت است - میتوانن این بنا را ماندگار و این سازگاری را همیشگی بکنند.🍃
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
#نقل_از_همسر_شهید🌹
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#خاطرات_شهدا
ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد ؛
با تعدادی از رزمندگان از جمله ، بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم ؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذا خوری شویم اما محمود رضا منصرف شد و گفت من بر می گردم ؛
رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم ، بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید ، من هم بعد از افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم .
بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت:
اگر خاطرت باشد این افسر
قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود ؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند ، امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند ، من آن افطار را نمی خورم...
👈 نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان (عج) سپاه عاشورا
مدافع حرم
#شهیدمحمودرضا_بیضایی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#خاطرات_شهدا
با یه موتور درب و داغون میومد کمیته ، سرو کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند - آقای بروجردی ! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن !
- حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها ! میدونی بهش خط بیفته چی میشه !؟
- حاجی بده من ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه !
بروجردی هم کم نمی آورد ، موتور رو داد به همین آخری و گفت :
" بارک الله ! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم
#شهید_محمد_بروجردی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98