#طنز_جبهه
[مهدی کاظمبابایی] یکبار در صف نماز جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیمخیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند. بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت:
- داداش حضور قلب نداری کنار من نشین!
خندهمان بلند شد. رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد:
- تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت؟
از آن روز هر کس هر خطایی میکرد بچهها برایش دست میگرفتند:
- داداش حضور قلب نداری با ما نگرد.
به روایت #حاج_حسین_یکتا
مربعهای قرمز، ص ۳۰۸
#طنز_جبهہ
همہ بچہها لباسهايشان را پوشيده.
گتر زده، بند پوتينها را بسٺہ،
تجهيزات انفرادے را برداشته
و سلاح بہ دست بيرون سنگر ايستاده
.
و دل توي دلشان نبود،
لحظہ شمارے مےڪردند ڪہ بتوانند
هر چہ زودتر بروند براے ڪار اطلاعات عمليات؛
.
اما او سخٺ مشغول راز و نياز
بہ درگاه قاضے الحاجات بود.
.
يڪے از بچہها ڪہ او را مےشناخت
رو بہ ديگرے ڪرد و گفت:
«بابا قلاب بگير بياد پايين برويم ڪار داريم..
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
| #طنز_جبهه |
عازم جبهه بودم . یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه بہ جبهه می اومد .😃
مادرش برای بدرقه ی او آومده بود . خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم بہ دشمن نالہ و نفرین می ڪرد .
بهش گفتم : « مادر شما دیگہ برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم . دعای مادر زود مستجاب میشہ .»😌
در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر ، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی !🙄
الهی ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو بہ ڪشتن می ده !»😅
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98