#خاطرات_شهدا
استخاره کرد. بد آمد. گفت« امشب عملیات نمی کنیم. » بچه ها آماده بودند. چند وقت بود که آماده بودند. حالا او میگفت« نه» وقتی هم که می گفت « نه » کسی روی حرفش حرف نمی زد. فردا شب دوباره استخاره کرد. بد آمد. شب سوم، عراقی ها دیدند خبری نیست، گرفتند خوابیدند. خیلی هاشان را با زیر پیراهن اسیر کردیم.
یادگاران ، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور ، ص ۷۳
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live
#خاطرات_شهدا
🔰به خاکريز تکيه داد و حرفي نزد. چند لحظه بعد آرام گفت:«چند تا از بچّههاي گردان امام رضا شهيد شدن. ».
آب دهانش را به سختي قورت داد و با صداي گرفته گفت:« سيّد محمود هم رفت و شرط رو برد. ».
پرسيدم:« چه شرطي؟».
گفت:« يک عهدنامه نوشتيم و قرار گذاشتيم هر کدوم زودتر شهيد بشه از اون استفاده کنه. توي اون شرط کرديم هر کي شهيد شد بقيه رو شفاعت کنه. حالا او برنده شد. ».
شهید سید جمال احمد پناهی
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج۱، ص۱۲۵
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live
#خاطرات_شهدا
🔰داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت« علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم. » گفتم «مثلا چی کار کنیم؟» گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش. »
یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص ۹۳
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live
#خاطرات_شهدا
🔰ایام محرم خیلی فعال بود، میگفت یاد محرم را زمین نگذاریم. كاری كرد كه ما تبلیغاتمان را گسترده كنیم. میگفت برویم كتیبه بخریم، بنر چاپ كنیم برای ایام محرم. تابلوهایی كه روی در و دیوار خورده است، کار دکتر است. دانشجوهامیگفتند كه اینها جایش اینجا نیست، جایش جای دیگر است. مثلا وقتی آمدیم همین تابلو فاطمه زهرا (س) را كه در همه اتاقها هست و روی در اتاق آقای دكتر هم هست، بزنیم، مورد شكایت بعضی از دانشجوها قرار گرفت. میگفت بعضیها میگویند اینجا جایش نیست، اما اتفاقا جایش همینجا است. باید این دانشگاه را بااهل بیت ضمانت كنیم. كه این به در و دیوار اینجا بخورد كه دانشجویان بدانند كه بهای اصلی آنها ائمه و این راه است. (حاج غلام؛ خدماتی)
🕯 شهید دکتر مجید شهریاری
🔹کتاب شهید علم، جلد اول، ص۱۴
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live
#خاطرات_شهدا
🔰قرار بود بهش درجه ی سرلشکری بدهند. گفتیم: خب به سلامتی، مبارکه بابا.
خندید. تند و سریع گفت: خوش حالم. اما درجه گرفتن، فقط ارتقای سازمانی نیست. وقتی آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس می کنم ازم راضیَن. وقتی که ایشون راضی باشن، امام عصر هم راضیَن. همین برام بسه. انگار مزد تمام سال های جنگ رو یک جا به م دادن.
🔹یادگاران، جلد ۱۱ کتاب شهید صیاد، ص۴۴
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live
#خاطرات_شهدا
🔰هنوز نفس می کشید. از تو ی آتش که کشیدندش بیرون ؛ جزغاله شده بود. صوتش را نمی توانستی بشناسی. نمی توانست حرف بزند. خس خس می کرد. لب هایش تکان می خورد، ولی صدایش در نمی آمد. مصطفی سرش را نزدیک برد. گوشش را گذاشت روی لبش. انگار با هم درد دل می کردند. او می گفت، مصطفی گریه می کرد. نفس های آخرش بود. با چشم های نیمه بازش التماس میکرد. می گفت«من راهمین جوری دفن کنید. دلم می خواد همین جوری خدمت امام زمان برسم»
🔹یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص ۶۷
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live
#خاطرات_شهدا
#همدردی
🔸چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد. صورتش را با دستمال پاک می کرد و او را می بوسید. بعد همراه بچه شروع می کرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیش تر.
🔹یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص ۲۱
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live
#خاطرات_شهدا
#مدافعان_حرم
#شهید_عبدالکریم_پرهیزگار
💠 شهیدی که یک تنه جلوی ۴۰ داعشی ایستاد!
💐شهید عبدالکریم پرهیزگار اولین شهید مدافع حرم شهرستان خفر، در جنگ تنبهتن با ۴۰ داعشی شهر بوکمال سوریه را از تصرف داعش نجات داد.
🔻مادر از نحوه شهادتش می گوید: به تنهایی با ۴۰ تن روبهرو میشود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آنها، فشنگهایش تمام میشود. به سوی او حمله میکنند تا وی را به اسارت ببرند، اما با شجاعت بیبدیلی این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح میکند و در نهایت به شهادت میرسد.مهربانی و خوش قلبیاش بیمثال بود، همرزمان شهید نقل میکنند که در سوریه وارد منزلی میشوند که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند، عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی میکند تا برای حیوانات آب تهیه کند.
🔻پدر از همرزمان وی نقل کرد: که اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمیکرد، جاده بوکمال به دست داعش میافتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آنها درمیآمد و خدا میداند برای بازپسگیری چقدر خسارت و شهید باید تقدیم میکردیم.
👈هیـئـت محبــان الحـســیـن(ع)یـزد👉
✔ما را همراهی کنید✔
🔻ایتا و سروش🔻
🔰 @moheban313ir
🔻اینستاگرام🔻
🔰https://www.instagram.com/p/B9zVy47J6eu/?igshid=a3hzrlxwzoj1
🔻آپارات🔻
🔰https://www.aparat.com/moheban313ir/live