eitaa logo
محبان الزهرا سلام الله علیها
2.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
91 فایل
ارتباط با ادمین @hajhemat_9350
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌸 🌺به نام خداوند رحمن و رحیم 🕊اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، 🌺خدایا برای ولیت حجت بن الحسن که درودهایت بر او و پدرانش باد ، در این ساعت ، 🕊و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً 🌺و در هر ساعت سرپرست و نگهبان و پیشوا و یاور و راهنما و دیده بان باش ، 🕊حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً . 🌺تا او را با رغبت مردم در زمینت سکونت دهی، و زمانی طولانی بهره مندش سازی 🌺 🌺 🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 https://eitaa.com/moheban_alzahra135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹العبد محمدتقی : 🔻«خیلی دیده شده و گفته‌اند که حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) را در مجالس توسل یا حدیث کساء حاضر دیده‌اند». 🔻ایشان هر روز بر خواندن حدیث کسا مداومت داشتند و برای برطرف شدن گرفتاری‌ها و شفای بیماران، قرائت مکرر این حدیث را توصیه می‌کردند. گاهی نیز افراد خانواده را دور هم جمع می‌کردند و به همراهشان حدیث کسا می‌خواندند. 📚بهجت‌الدعاء، ص٢١٩ 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق چی می‌‌خوای بشی؟ از کنارش هرروز رد شو🌿.. | استاد پناهیان | 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_هشتم هر موقع بی مقدمه یا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 بر می گردد به خودم کار حضرت فیل بود این حرفها را در دلم بند کنم اما به سختی اش می ارزید. می گفت: «افغانستانیا شیعه واقعی هستن!» و از مردانگی هایشان تعریف می کرد. از لابه لای صحبتهایش دستگیرم می شد پاکستانی ها و عراقی ها خیلی دوستش دارند. برایش نامه نوشته بودند عطر و انگشتر و تسبیح بهش هدیه داده بودند، خودش هم اگر در محرم و صفر مأموریت می رفت، یک عالمه کتیبه و پرچم و این طور چیزها می خرید و میبرد می گفت: «حتی شنی ها هم اونجا با ما عزاداری میکنن یا میگفت :من عربی خوندم و اونا با من سینه زدن جو هیئت خیلی بهش چسبیده بود. از این روحیه اش خیلی خوشم می آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیئت راه می انداخت. کم میخوابید من هم شبها بیدار بودم اگر می دانستم مثلاً برای کاری رفته تا برگردد، بیدار میماندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم. وقتی میگفت «می خوایم بریم یه کاری بکنیم و برگردیم» می دانستم که یعنی در تدارک عملیات هستند. زمانی که برای عملیات می رفتند، پیش می آمد تا ۴۸ ساعت هیچ ارتباط و خبری نداشتم. یک دفعه که دیر آنلاین شد، شاکی شدم که چرا در دسترس نیستی؟ دلم هزار راه رفت نوشت «گیر افتاده بودم» بعد از شهادتش فهمیدم منظورش این بوده که در محاصره افتادیم. فکر میکردم لنگ لوازم شده است. یادم نمیرود که نوشت تایم من با تایم هیئت رفتن تو یکی شده. اون جا رفتی برای ما دعا کن گاهی که سرش خلوت میشد طولانی باهم چت میکردیم می گفت :اونجا.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📚 ادامه دارد... 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_نهم بر می گردد به خودم ک
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 اگه اخلاص داشته باشی کاریه دفعه انجام میشه!» پرسیدم: «چطور مگه؟ گفت: «اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفرهم نبودیم، ولی خدا و امام زمان به طوری درست کردن که قصه جمع شد!» بعد نوشت: «خیلی سخته اون لحظات وقتی طرف میخواد شهید بشه خدا ازش میپرسه ببرمت یا نبرمت؟ کنده میشی از دنیا؟ اون وقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد میشه! متوجه منظورش نمیشدم میگفتم وقتی از زن و بچه ت بگذری و جونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله .ماه رمضان پارسال تلویزیون فیلمی را از جنگهای ۳۳ روزه لبنان پخش میکرد. در آشپزخانه دستم بند بود که صدا زد: «بیا بیا باهات کار دارم!» گفتم: چی کار داری؟» گفت: «اینکه میگی کندن رو درک نمیکنی اینجا معلومه!» سکانسی بود که یک رزمنده لبنانی میخواست برود برای عملیات استشهادی اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند. خانمش باردار بود و آن لحظات میآمد جلوی چشمش وقتی میخواست ضامن را بکشد، دستش می لرزید. تازه بعد از آن، مأموریت رفتنش برایم ترسناک شده بود. ولی باز با خودم میگفتم اگه رفتنی باشه میره، اگه هم موندنی باشه میمونه. به تحلیل آقای پناهیان هم رجوع می کردم که «تا پیمونه ات پر نشه تو را نمیبرن این جمله افکارم را راحت می کرد. شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمیشود و باید پیمانه عمرت پر شود، اگر زمانش برسد، هر کجا باشی تمام می شود. اولین بار که رفته بود خط مقدم روی پایش بند نبود. می گفت: «من رو هم بازی..... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📚 ادامه دارد... 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«در زمان غیبت امام زمان(عج) چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می شود» شهید مهدی زین الدین❣🍃 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
چه زندگیا که بخاطر این شبکه و عواملش از هم نپاشید چه خون ها که ریخته نشد چه جوون ها که از کشورشون آواره شدن چه آدمایی الان پشت میله های زندان و.... مصداق خسر الدنیا والاخره هستند...... 🔶️به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اندازه‌ای که دستم را بر سینه‌ام می‌گذارم و تو را میان قفسه سینه‌ام حس می‌کنم... ♥️ 🥀 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
شب جمعه قرائت سوره جمعه فراموشتون نشه ❤️ 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🎤 بانوای گرم: بانی منتظر دستان پرخیرشما هستیم 📆زمان:جمعه۲۲ / ۱۰/ ۱۴٠۲ ⏱ازساعت ۷ صبح 🕌مکان:ملکشهر _خیابان آزادگان _کوچه گلها_۸متری طالقانی_مسجد الزهرا(س) 🔴ویژه خواهران و برادران (سلام الله علیها) 🍃 به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 این شعرخوانی فوق العاده را یکبار که ببینی دوباره و سه باره برمیگردی و نگاهش میکنی 🔷️ این نماهنگ که خوانده می‌شود ، چیزی که برداشت از آن است این‌که شعرش ، خواننده اش، مکانش ، حضارش و آقایمان همه سر تا سر غرق در نور هستند. ◇ یک جایی دلها بدجوری آتش می‌گیرید که شاعر می‌گويد: "ای صبا دست سلیمانی" و حضرت آقا با بغض می گوید: "چه شد؟" 🔻 بعد حضرت آقا بغض‌ش را کنترل می‌کند و به جمعیت نگاه می اندازد و شاعر در ادامه دوباره غوغا می‌کند: ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او... 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به توکل نام اعظمت بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ دعا کنیم خوشی ببارد و صلح باشد و عشق و زمین جای قشنگی بشود برای زندگی صبح جمعه شما بخیر❤️ 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-مااینجاهیچ‌ڪدام حآلمان‌خوب‌نیست؛ بئ‌ڪـس‌و‌کآریـم . . . العجل:)❤️ +!🌱 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_شصت اگه اخلاص داشته باشی کاریه د
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 دادن!» متوجه نمی شدم چه میگوید بعد که آمد و توضیح داد که چه گذشته، تازه ترس افتاد به جانم. می خواستم بگویم نرو. نیازی به قهر و دعوا نبود. می توانستم با زبان خوش از رفتن منصرفش کنم باز حرفهای آقای پناهیان تسکینم می داد. می گفت: «مادری تنها پسرش میخواسته بره جبهه به زور راضی میشه. وقتی پسرش دفعه اول بر می گرده، دیگه اجازه نمیده اعزام بشه یه روز که این پسر میره برای خرید نون، ماشین میزنه بهش و کشته میشه. این نکته آقای پناهیان در گوشم بود با خودم گفتم: اگه پیمونه عمرش پر بشه و با مریضی و تصادف و اینا بره، من مانع هستم از اول قول دادم مانع نشم وقتی از سوریه بر می گشت بهش میگفتم حاجی گیرینوف شدی هنوز لیاقت شهادت رو پیدا نکردی؟ در جوابم فقط میخندید. این اواخر دو تا پلاک می انداخت گردنش میگفتم فکر می کنی اگه دو تا پلاک بندازی، زودتر شهید میشی؟ میلی به شهادتش نداشتم، بیشتر قصد سر به سرگذاشتنش را داشتم میگفت: بابا این پلاکا هر کدوم مال یه مأموریته!» تمام مدت مأموریتش خانه پدرم بودم و آنها باید اخم و تخم هایم را به جان می خریدند. دلم از جای دیگر پر بود سر آنها غر میزدم. مثل بچه ها که بهانهٔ مادرشان را می گیرند احساس دلتنگی می کردم. پدرم از بیرون زنگ میزد خانه که «اگه کسی چیزی نیاز داره براش بخرم!» بعد میگفت: «گوشی رو بدین مرجان!» وقتی ازم میپرسید سفارشی چیزی نداری می گفتم:..... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📚 ادامه دارد... 🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿