هدایت شده از _نوارکاسِت
این سحر ،
حسِ اون امتحانی رو داره که عقب افتاده و یک روز فرجۀ بیشتر داریم.
حس جمعهای که شنبۀ فرداش مدرسهها بخاطر برف تعطیل شده.
ارائهای که براش آماده نبودی و وقتی رفتی سرکلاس متوجه شدی معلم نیومده.
سفری که بخاطر مرخصی تشویقیِ یهوییِ بابا یک روز طولانیتر شده.
حسِ کنسل شدن پرواز نجف-تهران.
وقت اضافۀ دربی ، وقتی تیم مورد علاقت هنوز گل نزده.
یا شایدم گلِ رامین رضاییان تو دقیقههای آخر بازیِ ایران-ولز.
حس برگشتن عزیزترین آدم زندگیت از کما وقتی میخواستن دستگاههارو ازش جدا کنن.
صادر شدن اجازۀ مامان برای شب خوابیدن خونۀ مادربزرگ و حس اینکه '' اره یکم بیشتر میتونی پیشش بمونی ''
حسِ امتیاز گرفتن حسنیزدانی تو ثانیه های آخر بازی
جاموندن از قطار وقتی هنوز دلتو از گرههای فرش حرم جدا نکردی.
حسِ تبدیل شدن دونههای بارون به برف تو روزای آخر اسفند.
اصلا هر حسِ خوب نود دقیقهایِ ممکن !
خلاصه خداجون ممنونم اجازه دادی یکمی بیشتر تو بغلت بمونیم.
- آخرین سحرِ رمضان ۱٤٤٤
#شرحیات