🌸سحر چهاردهم.....
فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند.
نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم.
و تنها...
یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...
چه سری است ، دلبرم...؟
که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود، زمین آیینه کرامت تو را رو میکند؟
سفره داری، خصلت رمضان است...
و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای!
مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود،
پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،
امــــا،
کریم ترین انسان زمین نبود...؟
به چشمان عاشق کش تو قسم؛ من یقین دارم...؛
روبروی نام "کریم "ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق کرده ای.
قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام؛
اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...
سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی؟
این سحر...
انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛
تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی.
آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی؟
یا کَریمُ.....یا کَریمُ.... یا کَریم....
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر پانزدهم....
✍ و..... وعده دیدار رسید....
ســـلام مادر!
برای عرض تبــــریک آمده ام!
قدم نو رسیــــده ات، مبـــ🌸ـــارک.
❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو، لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام.
چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود....
و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن درب خانه ات....
❄️هلال رمضان، به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود.
ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟
❣صدای نوزدات، خواب را از چشمان مان ربوده است.
نوازش های تو بر قنداقه مجتبی، قند در دلمان، می کند!
کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر
دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند.
❄️آغوشت، مأمن بی همتای دربدری های من است،
کاش، لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی،
و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام؛ مادر
❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو...
من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام.
آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نَفْس تو را ، به یک جرعه سر بکشم.
❣مادر....
چــون دردانه ات، مرا نیز...بوسه باران می کنی؟
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر شانزدهم...
رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود،
و لحظه های قدر از راه می رسند
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند!
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم!
عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیــچ نقطة روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم.
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم؛ دلم به لیلةالقــدرِ این رمضان نیز، قرص می شود.
سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام!
و تو....سال بعد را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای!
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"...
که از هر چه بگذری، مِهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی؟
سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
امـــا یقین دارم؛ که سهم عظیمی از "عشــق" را برایم، کنار گذاشته ای.
من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست؛
امــا، تقدیر مرا، از لمس وجودت، خالی مکن.
مــن...بدون تــو.... یعنــی؛ تمـــام
تــو، تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام.
رحمان، مگر جز مهر، می داند؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مِهَــــرت، تکان بده.
یا رحمانُ....یا رحمانُ... یا رحمان
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر نوزدهم
برای رفتن... چقدر بی تابی....؟
از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟
منتظر کدام اشاره ای....بابا؟
دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی...
با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد....
تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند....
نرو ...بابا
درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند...
وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است ..
تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری....
تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی...
اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم....
نرو ...بابا...
تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند....
همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند..
بابا...
هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ...
من یقین دارم ...؛
تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد...
تمام راز زمین ... تویی بابا....
و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ...
و این....
شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است...
می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!!
اما به جان بی نظیرت قسم...؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم...
و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم.....
دستان خالی مرا....
تا آخر بازار دنیا....رها مکن....
شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد !!!
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
•┈┈┈┈┈┈•❃•❃•┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر بیستم...
فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است.
و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم!
ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای....
و اگر اذن تو یاریم کنــد، باز هم خواهی شنید.
من از "خودم"، عجیــب به تنگ آمده ام، که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام.
آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند، که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام.
من آتشـی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم؛ خدا
هر الغوث من، استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت هایم است.
باز هم می آیم دلبرم.
و تو را به "خودت" قسم می دهم ؛ تا مرا از "خودم" برهانی.
بِــکَ یا اللّـه....
آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی؟
وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است؛
می ترسم از چشمانی که گناه، خشکشان کرده است!
می ترسم از دستانی که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است!
می ترسم از قلبی که نجاسات نَفْسَم، بال پروازش را شکسته است.
به فریاد دلم برس...
من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم.
نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام، شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی!
ترس دلم را بریز...
همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای!
من سالهاست که جز بخشــش، خاطره ای از تو، به یادم ندارم
دستانم را بالا گرفته ام،
مرا از میان لجن زار منيت هايم، بیرون می کشی؟
#دلنوشتههای_سحر ✨
#آقایعرفانی ✨
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر بیست و دومــ
سحر بیست و دوم... اولین سحر بدون علی است.
و قلب زمین، برای هضم نداشتَنَش، در انقباضی سخت، درگیر شده است.
دیروز...آئینه ی خدا روی زمین، ترک خورده است...
و دیگر هیــچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند.
زمیــن؛ بی علی، فقیرترین مخلوق خداست.
بیچاره زمیــن!
من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش، باز نداشته است؟
همه درد زمین یک سو...
فــراقِ علــی... یک سو...
و انتظار هزار ساله پسر علی، از سوی دیگر، سرگیجه به جانش انداخته است.
و من... در این درد زمین، همیشه، با او شریک بوده ام.
آخرین لیلةالقدر در پیش است.
و من، برای تسکین همه دردهای اهل زمین، قنـــوت می گیرم.
اما...
عظیم ترین غصه اش، همان آینه ترک خورده ایست، که باید ترمیم شود.
تا زمیــن، "پسر علی" را رو نکند.
هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت.
باید برای عظیم ترین درد اهل زمین، دعا کنیم.
برای ثروتـی که داریــم، اما دستمان به او نمی رسد.
باید تقدیرات زمین را، با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم.
زمین، با پسر علی، دیگر فقیرترین مخلوق خدا، نخواهد بود!
برای غربت پسر علی، دعا کنیم....
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر بیست و سوم.....
از لحظه ای که سیاهی، زمین را خلوت کرده است،
اذن "دعای فرج"... بر همه اهل زمین، وارد گشته است..
لیلةالقدری که برترین اعمالش،
دستان منتـظرِ رو به آسمان، است؛
تمام باطن قدر را رو می کند.
و این یعـــــنی ؛
تــو؛ رازِ همه تقدیرهای عظیم، در لیلةالقدری؛ یوسف
نشسته ام اینجــا
در لابلاي جمعیتی که، امتداد نگاهشان، به آغوش تو می رسد،
جمعیتی که قرآن بر سر می گذارند، تا شاید، باطن قرآن را، در میان خود، حاضر ببینند،
جمعیتی که بعد از علی، دلخوش به نفس های آخرین دردانه اش هستند، که جایی، همین حوالی، فضای زمین را معطر کرده است.
سالهاست که، بیست و سومین سحر رمضان را، گوش به زنگ نشانه ای از تـــو تا صبح، چشم انتظاری می کنیم.
امــــا...
گویی هنوز دلهای زنگار گرفته مان، برای دریافت اجابت آماده نشده اند.
خستــــه ايم؛ از آمد و رفتِ رمضان هايي که به ملاقات چشمانِ دلکش تو، ختم نمی شوند.
خستـــــه ايم؛ از رمضان هايي که نماز عيدش، همچنان بی حضور تو اقامه می شوند.
خستــــه ايم؛ از شلوغی های دنیایی که خالی از خواستن های صادقانه توست.
برای جانهای خسته از گناه مان، امن یجیب بخوان...یوسف
دعای تـــو، حتما راه اجابت را باز خواهد کرد.
دعا کن؛ دعاهاي بی رمق مان، تا آسمان بالا روند.
دعـــــا کن
شایـــد اجابــــت شویـــم؛
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
•┈┈┈┈┈┈•❃•❃•┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر بیست و چهارم...
به خط پایان، که نزدیک می شویم؛
تعارضی عظیـم، قلبمان را گرفتار می کنـــد؛
"شــوقِ" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زنــــد،
یـــــا....
"غــــمِ" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تـو بوده اند!
دلــم برایت تنــگ می شود.... خدا
برای لحظه هايي که هیـــچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت.
برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد.
برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان، بوسه های مداوم تو را احساس می کردم.
دلم برایت تنگ می شود خدا...
تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم.
تـــو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا، با آرامشی عظیم، احاطه می کردی.
دلـم برایت تنگ می شود... خدا
نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای؟
امــــا...
بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک باقی بماند.
بگذار...تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد، که تا رمضان دیگـــر، حتی یک سحر نیز، از ادراکــش، جا نمانم.
بگـــذار...خالی شدنم را تا رمضان دیگر، به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.
تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را می لرزاند.
رمضان می رود ...
و....مــــن می مانم... و یک دنیای شلوغ.
می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم.
وای....دلـم برایت تنگ می شود؛ خـدا
می شود
در میان دلم، چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟
میشود؛ همیشه بمــــانی؛ خـدا ؟
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر بیست و پنجم....
فقط چهار یا پنج سحر مانده، تا جامه مهمانی مان را، از تن بدر کنیم.
یادم هست؛
زیباترین سحر این مهمانی، بنام نامی تو رقم خورده بود؛ مـادر
حضور شما، در لابلاي مناجات های سحرم، چقدر پررنگ بود.
چقدر گریستن بر دامانت، سحرهای مرا روشن می کرد.
چقدر دور شما گشتن مرا آرام می کرد.
چقدر چادرت را بو کشیدن، در سلولهای قلب من، معجزه هايي عظیم، را رقم می زد.
مادر...
سفره داری رمضان، رو به پایان است.
دلم برایت تنگ می شود،
برای دستان مهربان و خسته ات....
برای چشمان معصوم و عاشقت...
کاش، اذن قنوت همه سحرهای رمضانم، به نام نامی تو، صادر می شد؛
تا هیــچ گاه، تو را در لابلاي سجاده ام، گم نکنم.
تو کلیدِ همه درهای آسمانی!
چه دارد، آنکس که تو را در آغوش ندارد؟
مادر....
تمام هستی ام به قربان ناز یک لبخندت
چه کنـــم، بیشتر، دوست بداری ام؟
چه کنـــم، بیشتر، عاشقانه ببوسی ام؟
من یقین دارم؛
راز محبت تــو، عزیز_دردانه آخر توست.
که هر چه بیشتر زلیخایش شوم، بیشتر، در پیش چشمان تو، خواهم درخشید!
دعایــم کـن؛ مــــادر
دستانـت را بالا بگیر، و برایم، عشــق بخواه.
عشقی که مــرا از نشستن، باز دارد!
عشقی که مرا از دم فرو بستن، باز دارد!
عشقی که همه عالم، آنرا از نگاهم، بخوانند.
دعـا کـن... عاشقــت بمانم مــادر.
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر بیست و ششم...
دیگر سحرهای آخــر است.
و مـــا...
همچنان سهام دارِ دردهای ناتمام شماییم؛ یوسف
امـــا،
این آوارگی را به هزار عافیت دیگر نمی دهیم!
فرزند شما بودن، هزینه میخواهد.
و مــا...
برای چنین عظمتی، هر هزینه ای را به جان می خریم.
تمام عزت مان این است که، شریک درد شماییم.
اینکه؛ ما را در جامه مِشکی تان شریک می کنید.
اینکه ؛ جرعه ای از دردتان را به جانمان میندازید.
اینکه؛ از غربتتان، به ما نیز سهمی داده اید.
اینکه؛ بی شما زیستن برایمان محال است.
اینکه؛ بی شما مُـردن برایمان محال است.
اینکه؛ وقتی دستمان از لابلای انگشتانتان رها میشود، دیگر اثری از شادی در رخسارمان نمی ماند!
اینکه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش کشیده است!
و این؛
شرح حال یک درد مبارک است؛ درد عاشــقی
هزار الحمدلله، که عاشقمان کرده اید!
هزار الحمدلله که در دل سیاهمان تجلی کرده اید!
و اینگونه بود که ما قیمت گرفته ایم!
و اینگونه بود که ما عزت گرفته ایم!
الحمدلله که چشمان ما را برای چشم انتظاری، برگزیده اید.
الحمدلله که دل ما را، برای خون جگری، انتخاب کرده اید.
الحمدلله که دستان ما را، برای التماس حضورت، فراخوان کرده اید.
الحمدلله یوسف، که هنوز زلیخا نشده، ازدردتان به ما خورانده اید.
هزار سال دیگر هم که طول بکشد، ما منتظرت میمانیم.
اصلاً کارِ دیگری در زمین نداریم.
منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم.
منتظر لمس حرارت آغوشت.
منتظر شنیدن صدای عاشق کش ات.
مــــا.... منتظـــرت میمانیـــم!
#دلنوشتههای_سحر ✨
#آقایعرفانی ✨
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
🌸سحر بیست و هشتم....
دلم می لرزد، خــــدا
فقط یکی دو سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است.
دلم می لرزد، خـــدا
از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است.
از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.
از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت!
خـــدا.....
دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد!
آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام.
مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم.
از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند.
از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند.
قلبـــم...
بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است.
و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند.
چه کنــــم...؟
بی سحرهای روشـــن؟
بی زمزمه های ابوحـــمزه؟
بی اشکهای افتتــــاح؟
نـــرو از خانه ما، دلبـــرم!
من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود.
نـــرو از خانه مـا،
بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است.
بمـــان!
مــن، بی تـــو....فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا......
#دلنوشتههای_سحر✨
#آقایعرفانی✨
پ ن: دلنوشته ی سحری که جا ماند ...
•┈┈┈┈┈┈••✾•✾••┈┈┈┈┈┈•
🖇لینک کانال هیئت محبان اهل بیت :
https://eitaa.com/mohebbanajums
این روزها باید یک رفیقی از راه برسد و حالم را بپرسد، بعد که من گفتم:
«الحمدلله، خوبم».
چشمهام را نگاه کند، رد بغض را وسطشان تشخیص بدهد.👁
یا از لرزش صدایم بفهمد دروغ گفتهام.
بغلم کند و بگوید: «میدونم که خوب نیستی ...»🫂
یا حبیب من لا حبیب له❤️
یا شفیق من لا شفیق له🧡
یا انیس من لا انیس له💛
#آقایعرفانی ✍🏻
#رمضان 🌙✨
❃ هیئت دانشجویی محبان اهل بیت(ع) دانشگاه جندی شاپور اهواز
☞ @mohebbanajums