📝 دلنوشته ی نوجوان ادیب و مستعد هیئت جناب آقای محمدجوادیزدانی پس از دیدار با مادر نابینای شهید همت الله رودباری
📜 وارد خانه ای شدیم که عطر و بوی خدا را میداد.. مادری دیدم شبیه مادرم زهرا، غریب و بی نوا چون مادرم زهرا....
این خانه سال ها پیش علمدارش را از دست داده بود، فقط زهرای کمر شکسته اش مانده بود، و زیبا بود پس از این سال های دوری و فراق با دوستان گل خودمان دل باغبانش را شاد کنیم....
مادر از فرزند رشیدش برای ما گفت و از رشادتهایی که برایش گفته بودند و از شهید جهانآرایی که فرزندش را موتور سپاه خرمشهر می دانست....
دیدن مادر بستر نشین و این ایام، روضه ی مجسم بود......
هوا هوای ناله و فضا فضای گریه بود، نوای روضه آمد و جان و توانم گریه شد، نوای روضه آمد و ابر زمستان چشمانم با گریه بهاری شد، انگار زمین و زمان همه دست به دست داده بودند تا ما را از خود بیخود کنند، دستِ کلمات از بیان فضا کوتاه بود.. هبچ کلمه ای حاضر به دوش کشیدن سنگینی مجلس نبود..گریه کردیم کنار بستر مادرشهیدی که خودش هم در مصائب مادرشهیده بیش از ما گریه کرد... زمان سختی رسید، زمانی که باید به قلب هایمان میفهماندیم باید از این باغ پر برکت خارج شویم..
سختی دیگر زمانی بود که دیگر صدای خسته و زیبای مادر به گوش نمیرسید... بیرون آمدیم اما چه سود وقتی که قلب هايمان هنوز چسبیده به تخت مادر بود....
خارج شدیم از خانهی مادر بستر نشین ولی درب خانه نیم سوخته نبود...
خداحافظ خانه ی غم گرفته، خداحافظ مادر دل شکسته.....
...... و سلام بر تو ای ام الشهداء....
السلام علیک یا بنت رسول الله.......
#آتش_به_اختیار
#خانههایبهشتی
#بهمن۹۷
#فـــاطـمیـــه
#حضرت_فاطمه_زهرا_علیهاالسلام
🏴 @mohebinalroghaye