eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
318 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به ڪے دلخوش ڪنن یتیمایے ڪه باباشون تو بودی... 🥀 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقاترین سکوت مرا غرق نور کن مارا قرین منت ولطف حضور کن وقتی گناه کنج دلم سبز می شود اقا شفاعت این ناصبور کن می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم اقا توراقسم به شهیدان ظهور کن. اللهم عجل لولیک الفرج. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🍃🌺🌸🌺🍃 ✨ یڪ دور تسبیـح ♥️ به نیت سـلامتـی و ظهـور عجل الله تعالی فرجه الشریف🌹 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 مرگ حق است ، پس چه بهترکه حیات ابدی باشد . از خداوند بخواهیم که ، حیات ابدی ما باشد ،مانند مردم کوفه نباشید ، به فرمان امام خود باشید وگرنه باید ننگ و ذلت را پذیرا باشید . 🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
جهت سلامتی و ظهور ارواحنا فداه ۱۴ صلوات مرحمت بفرمایید ...💚
🌱💛 ■ 🖇❤️ _____________________ ای خدایی که مانع ها رو برمیداری ! ⁦ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
■ #بَندَت‌فَدات‌شِہ‌خُدا🌱💛 ■ #دم_اذانی 🖇❤️ _____________________ ای خدایی که مانع ها رو برمیداری !
میدونستید! 🤔 صــــــــــدای اذان هیـــــــــچ وقــــــ🕒ــــــت از کره ی زمــ🌎ــین قطــ✂️ــع نمیشه؟! چون کره زمین در گردشه و هر لحظه موقع اذان یه سرزمینیه 😍😌🌙
🍂♥️   🥀 مے روم تا انتقام سیلے مادرم رابگیرم. همسرعزیزم خودت میدانے ڪه چقدر دوستت دارم و بهترین و شیرین ترین لحظات را در ڪنارهم سپرے ڪرده ایم و جدایے بسیار سخت است. اما عشقے فراتر از هرعشق دیگرے، در قلب هر دوے ما وجود دارد ڪه آن، عشق به بانوے دو عالم بے بے زینب سلام الله علیها است و باید براے این عشق فراتر، از وابستگے ها و عشق هاے دیگر گذشت. میدانے ڪه چقدر دوست دارم ڪه عاقبت با از این دنیا بروم و من جز شهادت، از خداند مرگ دیگرے را نمے خواهم. اما نمی‌گویم ڪه دعا ڪنید بروم و شهید شوم.. آرزویم شهادت است. من حاضرم مثل علے اڪبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولے ناموس شیعه حفظ بشه. آخرشم این شهید در حال خنثے ڪردن بمب بود ڪه منفجر شد و قسمتے از بدنش تڪه تڪه شد. .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ🌹 - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♥️ 🔴 شهید مدافع حرم خاطره‌ی مادر شهید خلیلی از بوی پیراهن خونی شهید🌹 یادشهداباصلوات🌷 .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ🌹 - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍂 خسته شدی؟ صحبت های شهید درباره اینکه چرا آدم از انجام کاری خسته می شود را بشنوید .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ🌹 - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو مکن تهدیدم از کشتن که من تشنه زارم به خون خویشتن گر بریزد خون من آن دوست رو پای کوبان جان برافشانم بر او پای کوبان جان برافشانم بر او رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون جهند از دست خود دستی زنند چون رهند از نفس خود رقصی کنند.... 🎥 باران پاییزی در مزار شهید حاج سلیمانی یادت ازدلهانمی رود وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
💚منتظران ظهور💚 - @yamahdi_fateme313.mp3
2.93M
دستتونو به امام زمان ارواحنا فداه بدین🍃 🎤 ♻️ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
قال الرضا علیه السلام: انسان برای معیشت چاره‌ای جز تلاش ندارد، سعی و تلاش را رها مکن. وسائل الشیعه،ج۱۲، ص۱۸ 💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌹مزار خاکی شهید مرتضی عبداللهی. دوست دارم اگر شهید شوم، پیکری نداشته باشم. از ادب به دور است که در محضر سیدالشهدا ع با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم. و اگر پیکرم برگشت دوست دارم سنگ قبری برایم نگذارند. برایم سخت است که سنگ مزار داشته باشم و حضرت زهرا س بی نشان باشند. شهید مرتضی عبداللهی - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرانه…. حرف بزن که دلم برای شنیدنِ صدای تــو و شنیدنِ کلمات از زبان تــو تنگ شده… با من حرف بزن از حالت از روزمرِگی هایت اصلا از خبرهایِ روز بگـو!! اما بگو … اما باش … که بدونِ تــو چیزی شبیه زندگی ؛ تویِ گلویم گیر می کند… شهید احمد عطایی ❤️ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
مقآم معظم رهبری: اصل قضیه محبت است دخترها و پسرها این را بدانند…. . ❤️ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
زندگی به سبک شهدا برشی از کتاب یادت باشد: سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این‌طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم، منو بی‌خبر نذار.» ❤️ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
زندگی به سبک شهدا برشی از کتاب یادت باشد: سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: “یادم هست! یادم هست.” ❤️ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ــــــــــــ 💞💞💞 ـــــــــــ‌💓ـــــ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت‌_سیزدهم 📚 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و ا
📚 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 📚 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 📚 جریان در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم !» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 📚 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 📚 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد :«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» 📚 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 📚 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم ...» 📚 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»... ✍️نویسنده: ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════
💭 ___________ ترس می تواند تمام شب ما را بیدار نگه دارد، اما ایمان یک خواب آرام فراهم میکند... ایمان داشته باش به خدایی که همیشه بیدار ست... 💭💭💭💭💭💭💭💭💭 شبــتون در پناه خدا ___________ پست های امروز هدیه به بزرگوار (:" ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
❣ خـدا تنهـا کسی است که وقتی ❣ همـه میـرونـد پیش ما میمانـد ❣ وقتی هــمه پشت کردند ❣ آغــوش خودش را می گشاید ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
خدایا آرامش را نصیب همه دلها بگردان خدایا شبی بی دغدغه شاد و بی نظیر قسمت عزیزانم بگردان به امید طلوعی دیگر 🌟شبتون بخیر و آرام🌟 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀 🌓 ❤️ و باز را که روزمرگی هاست ، روانه اقلیم یادت می کنم تا بوی ، روح نا آرامم را کند . اینروزها از هر زمانی است و ناله از هر زمانی بلندتر . از خدا که نیست از تو چه ، از این روزهای عفونیِ سیاه شده ام . اینروزها بیشتر به تو ، به و به نوع کردنت خورده ام و هر بار به خود گفته ام به که در قمار دنیا و رفت و افسوس که ما مانده ایم و مهمان ناخوانده سینه هایمان شده . ای ای همیشه سربلند حال بی رمق را و برایمان کن کن سرنوشتمان با گره بخورد و را پاکیزه کنیم . من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 تا فردا یاعلی ✋ 🌙🌗🌙🌗🌙🌗 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯