اگر خداوند #شهادت را نصیب من کرد، بنده از شهدایی هستم که یقه #بیحجابها و مُروّجان بیحجابی را در #آن_دنیا میگیرم.
#حجاب_وصیت_شهدا
شهید #جواد_محمدی
#یاران_مهدی_عج
#خاطرات_شهدا
🌹یه نوجوان 16ساله بود🌹
یه نوار روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر و روش کرد.
بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرماندمون گفت:من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم.می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا(ع) زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت مشهد.
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام) ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.
نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و میگفت:یا امام رضا (علیه السلام) منتظر وعده ام...آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیتنامه ساعت شهادت، روزشهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود. شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شهیـد شدکه تو وصیت نامه اش نوشته بود!
🌹شهید حمید محمودی🌹
" بسم رب الشهداء و الصدیقین "
.
◀ گلزار شهدا
از برکت رفاقت با محسن رفتنم به گلزار شهدا شروع شد ؛ 🌷
وقت و بی وقت می رفتیم حتی نصف شب.. 😍
.
.
.
📚 قسمتی از کتاب "سربلند"
روایت زندگی شهید محسن حججی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_شریف_صلوات
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🔴 عطش برخی دختران برای تبدیل شدن به بلاگرهای #اینستاگرامی!
🔻 اکثر دخترهایی که الان به عنوان بلاگر دارن توی اینستاگرام فعالیت میکنن به واسطهی #چهره و #اندامشون شناخته شدن و کم کم با قبول کردن پیشنهادهای کاریِ سالنهای زیبایی،بوتیکهای مختلف و امثالهم مدل و استایلیست شدن!
با پولی که از تبلیغات بدست آوردن سالن و گالری و کافه و سایت فروش انلاین و... زدن!
تا اینجای کار مشکلی نیست...
♨️ مشکل از جایی شروع میشه که این دخترها بعد از راه انداختن کسب و کارشون به عنوان [دختر مستقل موفق] معرفی میشن و خیلیها اینهارو الگو میدونن و در اکثر مسائل صاحب نظر هستن!
این موضوع انقدر بیخ پیدا میکنه که وقتی تو استوری ask me question میذارن دخترهای دیگه ازشون میپرسن: ما چجوری میتونیم مثل تو مستقل و موفق شیم؟ما آرزومونه به جایگاه تو برسیم! تو چیکار کردی که اینجوری شدی؟😐😐
و این عزیزان هم کم نمیذارن و شروع میکنن خیلی تخصصی جواب دادن که چه مسیر سختی رو طی کردن تا به جایگاه فعلی برسن!!!
🔻 یعنی میخوام بگم ما با جامعهای روبرو هستیم که دخترهایی که عموما تحصیلات و هنر خاصی ندارن و از راههای نرمال و سالم به جایگاه فعلیشون نرسیدن(جایگاه خاص و عجیبی هم نیست)و صرفا بخاطر زیبایی ظاهری شناخته شدن میتونن به راحتی روشون تاثیر بذارن!
عواقب این اتفاق چیه؟
🔻 داشتن یه مغازهی اجارهای ساده(نه ببخشید گالری و شوروم دائمی طراحان ایرانی) که با عکس و لوکیشن خوب رنگ و لعابدار میشه، میشه نهایت آرزوی یه دختر!
#شعور،#تحصیلات،#ورزش،#کتاب،#هنر میره کنار و دکتری که طبیعیتر ژل میزنه،کلینیکی که رو لیزر فول بادیش تخفیف گذاشته،
پیکر تراشی،دقت به ژست مدلهای خارجی برای تقلید،شرکت تو انواع چالشهای جهانی برای اینکه عقب نمونیم،کدوم اپ رو دانلود کنیم که افکتهای بهتری داشته باشه،سالنی که ناخنکارش بهتره،پدیکور هفتگی چون کلاس داره و خستگیمون درمیره،کدوم مدل لباس ترند شده و... میشن جایگزینش!
🔻 منه نوعی وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم چقدر با دورانی که هنوز دنبالکنندهی اینها نبودم فرق کردم!
بیشتر کتاب میخوندم و خیلی چیزای ظاهری که الان برام مهمه قبلا نبوده و حتی از وجودشون هم اطلاعی نداشتم!
ما ناخودآگاه وارد یه فضای رقابتی شدیم و کم و زیاد داریم برای پیشرفت
🔻 برای پیشرفت #ظاهری تلاش میکنیم!
بلاگر بودن شغل بدی نیست و همه جای دنیا هم وجود داره اما هرکس در هرزمینهای که بلاگره تحصیلات و مطالعهی کافی هم داره و دنبالکنندههاشم هدفشون مشخصه!
اما اینجا دختری که مدله حتی راجع به روابط زناشویی هم مشاوره میده و همه استقبال میکنن!😳😳😐😐😐
♨️ این مطلب رو نوشتم که بگم این آدمها با فالو و حمایتهای ما به اینجا رسیدن،هیچ هنری ندارن،متخصص و مشاور نیستن و حقیقتا شایستهی این نیستن که تا این حد ازشون تاثیر بگیریم!!
دنیا بدونِ تا این حد اهمیت دادن به ظاهر جای قشنگتریه!
🕊
#مادرانه🦋
🍃عباس خیلی اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده می کرد. او می گفت زنده بودن من ماه محرم و صفر است. بیشتر اوقات صبح ها به یاد امام حسین(ع) روضه می خواند و بر سینه می زد به گونه ای که به او می گفتم عباس جان قلبت پاره می شود اینقدر بر سینه میزنی. در جواب لبخند می زد و می گفت آن کس که برای او سینه می زنم خودش محافظ من خواهد بود.
🍃عباس چندان موافق محیط دانشگاه نبود و گاهی می گفت اشتباه کردم که وارد دانشگاه شدم باید به حوزه علمیه می رفتم. این اواخر هم کتب عربی و حوزه را گرفته بود.
🍃همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود. هیچ گاه از او اخمی ندیدم. بسیار با اخلاق و با تقوا بود. هر چه از او بگویم کم گفته ام.
🍃در امور مختلف دینی، فقهی، سیاست و مسائل دیگر بسیار مطلع بود چرا که با مطالعه بسیار خود تلاش می کرد معلومات خود را بالا ببرد.
🍃آرام و خاموش کارهایش را می کرد و هیچ گاه خودرا مطرح نمی کرد. اخلاق و رفتارش همیشه زبانزد خاص و عام بود.
🍃بعد از شهادتش خانواده ای به خانه ما آمدند و با گریه گفتند مدتهاست این شهید بزرگوار با کمک های مادی و معنوی خود از آنها حمایت می کند.
#مدافع_حرم
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#سرم_فدای_فدائیان_بانوی_دمشق💔
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحات ۴۵_۴۴
#پارت_هجدهم 🦋
《مسجد جامع 》
سوال کردم:«خب!! کاپشن چی شد؟»
گفت:«کاپشنم زمان انتقال مجروحان به بیمارستان خونی و کثیف شد؛
آن را لای درختی🌲کنار بیمارستان گذاشتم.»
صادقانه حرف می زد،همه چیز را باور کردم.👌
پدرش که از وضعیّت شهر و #شهامت
محمّدحسین آگاه بود ، از او خواست به آن محل بروند و کاپشن را نشانش بدهد.
قبول کرد و دوتایی راهی بیمارستان
"کرمان درمان" شدند.
وقتی برگشتند،حال غلام حسین اصلاً
خوب نبود.
منتظر شدم تا موقعیتی به دست آید تا علّت را بپرسم!
محمّدحسین مشغول شستن کاپشنش بود و همسرم غرق در تفکر!!🤔
کنارش نشستم،
گفتم:
«آقا غلام حسین!...چیزی شده که من از آن بی خبرم؟»
گفت:«چیزی نیست.به این اتّفاق فکر
می کنم و رفتار این پسر!!!»
گفتم:«چی شد؟ کاپشن آنجایی که گفته بود،نبود؟»
گفت:«چرا...دقیقا همانجا که گفته بود.»
بعد گفت:«این بچّه خیلی #مظلوم است؛
در طول مسیر برایم چیزی گفت که
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.»
گفتم:«بگو من هم بدانم.»
گفت:«راجع به خودش بود، ندانی بهتر است.»
اصرار کردم:«بگو، این طوری راحت ترم.»
گفت....
ادامه دارد✍
http://eitaa.com/joinchat/1287192579Cc2c4382865
کانال محبین ولایت و شهدا👆🌷👆
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحه ۴۵
#پارت_نوزدهم 🦋
《مسجد جامع 》
گفت:«محمّدحسین هم مورد ضرب و شتم مهاجمان قرار گرفته و به خاطر اینکه شما ناراحت نشوی، حرفی به زبان نیاورد.»
با شنیدن این سخن از درون داغ شدم،
ولی خویشتن داری کردم.😓
پرسیدم:«چیزی هم شده؟ زخمی؟جراحتی؟»
گفت:«بله!!...سرش شکسته،امّا خیلی زخم آن عمیق نبوده.»
پیش از آمدن به خانه، داخل باغ مجاور خانه موهایش را شسته تا آثاری از خون در آن باقی نماند.
چنین مسائلی که برایش پیش می آمد،
مهر و محبّتش را در دلم بیشتر و بیشتر می کرد و واقعاً به داشتنش افتخار می کردم.👌
چیزی نگذشت کنار پدرش نشست، خواهش کرد که دوباره به مسجد برود.
گفت:«پدر درکم کن!! تا اوضاع شهر آرام نشود، توی خانه آرام و قرار ندارم.»
پدر اجازه داد و او رفت.
شب هنگام که همه آشوب ها و
ناآرامی ها به پایان رسید، به خانه برگشت.
در این میان آن کس که از دل من خبر داشت، فقط و فقط #خدا بود.
مردم از جوّ حاکم بر شهر وحشت زده شده بودند؛😰
شهر بوی خفقان می داد، خانواده ها سعی می کردند از ترس جانشان،
در مسیر و یا مقابل نیروهای رژیم👮♂
قرار نگیرند؛
امّا عده ای بودند که برای مبارزه با ظلم،
از جان خود می گذشتند.
شاه که موقعیت خود را در خطر می دید
مرتّب در شهرهای بزرگ #حکومت_نظامی
اعلام می کرد.
دانشگاه های تهران به صورت نیمه تعطیل در آمده بود.
یک روز.....
ادامه دارد✍
http://eitaa.com/joinchat/1287192579Cc2c4382865
کانال محبین ولایت و شهدا👆🌷👆
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحه ۴۶_۴۵
#پارت_بیستم 🦋
((مسجد جامع))
یک روز دخترم ،انیس خوشحال و شادمان وارد خانه شد😁 و
گفت:«این هفته کلاس های دانشگاه تعطیل شده و به زودی همسرم از تهران بر می گردد.»
آقای ناصر دادبین دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت تهران بود و گاهی اخبار انقلابیون را از تهران برای ما می آورد.
برای انیس دوری از همسر، آن هم با دو بچه خردسال سخت می گذشت.
طبیعی بود که او از این پیشامد خوشحال باشد؛
چون یک هفته همسرش در کنارش بود و او راحت تر به کار و زندگی اش
می رسید.
((مسجد امام))
روز ها می گذشت؛ #تظاهرات✊ مردمی درتهران و سایر شهر ها ادامه داشت و هر روز عزیزانی به خیل #شهدا می پیوستند.
در کرمان نیز #انقلابیون تصمیم به تجمّع گسترده در روز جمعه، ۲۴ آذر ۱۳۵۷ ش؛
در محلّ مسجد امام (ملک) گرفتند تا با شرکت در مراسم چهلمین روز شهادت طلبه#شهید_حسن_توکلی، مخالفت خود را با رژیم شاه اعلام کنند.
ناصر آن روز ها کرمان بود.
یک روز قبل از تجمّع گفت:«قرار است همه به صورت انفرادی وارد مسجد شوند و خانم ها نیز در این تجمّع حضور داشته باشند.»
دوباره نگرانی و دلشوره سراغم آمد.😥
به اندازه ای دلم گرفته بود که نهایت نداشت.😔
بعد از ظهر روز موعود فرا رسید و طبق معمول همسرم به همراه پسرانم در این تجمّع شرکت کردند.
آن روز فقط ذکر گفتم و دعا🤲 خواندم.
حواسم فقط به گذر زمان بود و اصلاً وقایع اطرافم را حس نمی کردم.
چندین بار در خانه آمدم؛
به کوچه نگاهی انداختم و برگشتم.
برای دیدن بچه ها لحظه شماری می کردم و هزاران فکر و خیال در ذهنم مرور می شد و به خدا پناه می بردم.
شب بود که....
ادامه دارد✍
http://eitaa.com/joinchat/1287192579Cc2c4382865
کانال محبین ولایت و شهدا👆🌷👆
⭐️بشنوید خاطره اۍ از مادر #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی :
《شب بود و بچه ها که مشتاق دیدار محمد حسین بودند، به خانه ما آمدند.
همه خانواده دور هم جمع شدیم تا یک شب از همنشینۍ با او لذت ببریم!🤗
محمدحسین شروع کرد به تعریف کردن از #جبهه و نیازمندۍ هاۍ جبهه هاۍ جنگ و آخر صحبتش گفت:
"حالا برادران و خواهران!
سکه هایۍ که عیدۍ گرفتید، براۍ کمک به جبهه تحویل من بدهید."
هیچکس مخالفت نکرد.
بیشتر بچه هایم فرهنگۍ بودند و آن شب کمک خوبۍ براۍ رزمنده ها جمع شد.👌
محمد حسین یک جمله گفت که اعضاۍ خانواده را متحول کرد:
"وقتۍ سکه را به من میدهید، نگویید دادم به محمد حسین؛
بگویید براۍ رضاۍ #خدا بخشیدم.❤️
بگذارید نیت شما خالص باشد ؛ زیرا با خدا معامله کردید." 》
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_شریف_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج احمد کجا میری حاج احمد?!
میرم رفیمو بیارم, رفیق جامونده...
فیلم لحظات آخر شهید مدافع حرم احمد غلامی
سالروز شهادت شهید مدافع حرم
#احمد_غلامی گرامی باد.
.:
ارادت شهید مدافع سلامت نرجس خانعلی زاده به سردار دل ها🙂
.
.
.
.
.
#سردار_دلها 🌹🍃
#سردار_سلیمانی 🍂🥀
#مدافع_سلامت🌺🍁