#لبخند_جبهه
#آبروی_ما_رو_بردین
مقّرِ آموزش نظامی بودیم!
بعد از عملیات کربلای پنج، جغله های جهادو بردن برای آموزش نظامی.
گفتند: لازمه. چهارمین شب آموزشی بود.
گفته بودند که امشب، شب سختی داریم. شاممونو خوردیم. کفشامونو گذاشتیم زیر پتوها و به کِیف خوابیدیم.
ساعت دو نصف شب بود که پاسدارا با یه سروصدای عجیب و غریبی ریختند داخل سالن.
هر چه گاز اشک آور داشتند زدند و هرچه تیر مشقی بود شلیک کردند؛ اما کسی کَکَش هم نگزید.
این قدر گلوله ی خمپاره و کاتیوشا دورمون خورده بود که چشم و دلمون از این چیزها پر شده بود.
دیدند فایده ای نداره، شروع کردند به داد زدن: "برادر! بلند شو! پاشو!، فایده ای نکرد.
حسابی عصبانی شدند و افتادند به جون بچه ها. شروع کردند بچه ها رو زدن و از تخت انداختنشون پایین و هلشون دادن بیرون.
منصور داد زد: "چرا میزنید؟! چرا هل میدید؟!"
یکی شون داد زد: "خب! بروید بیرون! آبرومونو بردید. یعنی اومدین آموزش نظامی!!".
هنوز حرفش تموم نشده بود که بچه ها از خنده ریسه رفتند و ولو شدند وسط سالن.
یکی از پاسدارا، رو به دیگران کرد، در حالی که می خندید گفت:" فایده ای نداره، بریم. اینا آدم بشو نیستند". و آنها رفتند و ما تا صبح خندیدیم.
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━