eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم مهم بسیار مهم....لطفا با حوصله بخوانید دقت کنید ونشر حداکثری بدهید... کشور دچار فتنه ای بزرگ شده که هوشیاری مردم را می طلبد... 🔸 یک: سلیمانی ترور میشود..موجی از از آمریکا واسراییل کل جهان و مخصوصا ایران را فرا میگیرد..باعث و بیداری و انقلابی مجدد میشود. 🔹 دوم: مردم از دولتی که دشمنان را کدخدا و دوست میدارد تقاضای انتقام سردار را میکنند، سپاه دست بکار میشود و پایگاه الاسد نابود میشود. 🔸 سوم: طعم شیرین انتقام با سقوط زهر میشود. 🔹 چهارم: به انتخابات میرسیم اصلاح طلبان به خاطر عملکرد ضعیف شان از طرف مردم و نگهبان مطرود میشوند، برجستگان و ها هم از حمایت شان شانه خالی میکنن و فرصت برای اصلوگرایان بازتر میشود و با مشارکت پایین پیروز میشوند و صد و هفده نماینده کنونی در مجلس رای نمی آورند، سه چهارم مجلس بدست میافتد و اصلاح طلبان و دولت احساس خطر جدی میکنند 🔸 پنجم: به یکباره مسلئه کرونا مثل بمب و انفجار در سطح جامعه منفجر میشود، تمام افکار بطرف کنترل بیماری و نبرد با غول کرونا میشود. 🔹 ششم:اقتصاد کشور ضربه میبیند... مراکز فرهنگی..شروع بیماری از شهر ام القرای اسلام 👌 نتیجه: بیماری کرونا هست و بوده از اول پاییز بماند که کم کم حقایق نشان دهنده آن است که این ویروس آزمایشگاه های خبیث اسراییل و آمریکاست، بماند که جنگ وترور و کشتار خاموش است، اما مهم مهم مهم بروز و ظهورش در کشور ماست. 🔻 دقت کنید: تنها راه پرت کردن حواس مردم و برهم زدن وحدت و فکر مردم از عملکرد بد وضعیف و اصلاح طلبان چه چیزی بهتر از بزرگ کردن بیماری کرونا ❓ چرا از انتشار پیدا کرد؟؟؟ چون مرکز و شروع انقلاب بوده وهست! یادتان هست گفت اگر بگیرید نقاط تان را میزنم...؟ زد...! حرم معصومین و نیمه تعطیل، شگاف و عقیدتی بین ضعف اندیشان که یک عمر همه بیماران را برای شفا به حرم میبردیم حالا حرم و ائمه هم قادر به حفظ زُوار خود نیستن. 🔹 و نور تعطیل، مساجد کم رونق، هیئاتها و مراسم مذهبی و جلسات تعطیل و همچنین سفر به عتبات عالیات...! پس دید که مراکز فرهنگی خوب زده شد. چرا؟؟ چون این مراکز سبب بیداری مردم است، دیروز در بحران کشور در مجلس ۹۹ که با آن بخاطر نواقص هییت تلفیق مخالفت کرده بود و خیلی بد نوشته و بسته شده بود به تصویب رسید!!! متوجه شدید!!! 🔸 خیلی ها از اول پاییز تمام این حالات کرونا را گرفتن و حتی بنام آنفلونزای فوق حاد بستری شدند ولی کسی نگفت ... اما شب انتخابات به یکباره بمب خبری شد 💯 لطفا ضمن دعوت دوستان و آشنایان به آرامش بدانید فقط کشور مبتلا به توطئه و فتنه ای سخت شده که ان شاء الله به حرمت ماه رجب و ادعیه از آن عبور میکنیم ن شاء لله
پیام رهبر انقلاب درپی ترور دانشمند هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در پی ترور دانشمند هسته‌ای شهید، دکتر محسن فخری‌زاده پیامی صادر کردند. متن پیام به این شرح است: بسم‌الله الرحمن الرحیم دانشمند برجسته و ممتاز هسته‌ئی و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخری‌زاده به دست مزدوران جنایتکار و شقاوت‌پیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کم‌نظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست. دو موضوع مهم را همه‌ی دست‌اندرکاران باید به جِدّ در دستور کار قرار دهند، نخست پیگیری این جنایت و مجازات قطعی عاملان و آمران آن، و دیگر پیگیری تلاش علمی و فنی شهید در همه‌ی بخشهائی که وی بدانها اشتغال داشت. اینجانب به خاندان مکرم او و به جامعه‌ی علمی کشور و به همکاران و شاگردان او در بخشهای گوناگون، شهادت او را تبریک و فقدان او را تسلیت میگویم و علو درجات او را از خداوند مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۸ آذرماه ۹۹ """""""""""""""""""""""""""""" سخت ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
⭕️اگر سحر جمعه را کامل گرفته بودیم غروب جمعه داغ دیگری بر جگرمان نمیگذاشتند 🔸 عزیز.. وقت انتقام از نشده؟ اگر تحلیل خطرناک دشمن مبنی بر پاسخ ندادن به ترور و تجاوز را بر هم نزنیم... 🔹آیا نهادهای انقلابی هم باید منتظر وعده داده شده توسط حسن روحانی باشند ؟ ⭕️ وقتی انتقام به تاخیر بیفتد، 🔚وقتی با عوامل نفوذی دشمن و مسببان وضعیت اقتصادی موجود،مهربانی میشود، دشمن هار میشود،‌انتقام سخت از داخل کشور شروع میشود، اخراج آمریکا از منطقه پیشنیازی دارد، تمام کنید کار ناتمام را... 🔷 1⃣کسانی که با ترور فرودگاه بغداد نفهمیدند در دنیا قانون جنگل برقرار است و پیغام «مذاکره حتی پس از شهید سلیمانی» را فرستادند، با ترور دماوند هم نخواهند فهمید و حتی حاضرند دانشمند هسته ای بودن پدر هسته ای ایران را کتمان کنند؛ مبادا مذاکرات شان به خطر بیافتد. 2⃣اینکه دشمن ترسوی صهیونیستی با اطمینان به این تحلیل خطرناک می رسد که ایران تا قبل از ۲۰ ژانویه به دلیلی و پس از آن به دلیلی دیگر انتقام نخواهد گرفت، نتیجه پالس های ضعف و تسلیم آقایان عشق مذاکره است. 3⃣ تعلل در گرفتن گلوی تروریست های فرودگاه بغداد باور وعده انتقام امروز را برای افکار عمومی سخت کرده و باید جبران شود؛ وگرنه محاسبات جامعه را بدجوری تغییر می دهد. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهر_عشق #پارت_سی_ام 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد. 💠 منتظر حرفی نگاهش می‌کردم و نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟» 💠 فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم کرد :«مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم .» 💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمی‌گردیم؟» 💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت. 💠 نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم. 💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد و ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. 💠 روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی می کشید. زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از آتش گرفت. 💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم و می‌بریم‌شون داریا!» 💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد و دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمی‌گردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. 💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :« خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!» 💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟» نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»... ✍️نویسنده: ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯