eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
321 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
✨باید جایے بروم ڪہ مسیرم به نزدیڪ‌تر باشد ...✨ « درس خوانـده بود و فـوق دیپلم داشت ، سربازے هم رفت . وقتے می‌خواست سربازی برود ، گفت : « می‌خواهـم جـا بروم .» رفت دم مرز ... هر چقدر هم گفتیـم : «تو تڪمیلی داری ، تو داری ، بیا پیش خودمان» ، گفت : «نه حاجی ، ‌من می‌خواهم جایی بروم ڪه خیلی سخت باشد .» سربازی‌اش را رفت و ازدواج ڪرد . ڪار هم داشت . در ڪار برق ساختمان بود و در حوزه ڪتاب هم ڪار می‌ڪرد ، در پروژه ڪتاب‌ شهری ڪہ داشتیم و به مدارس می‌رفت و تبلیغ ڪتاب می‌ڪرد . کارهای این تیپی می‌ڪرد و در پروژه‌های ساختمانے هم کار برق را انجام می‌داد. یڪ روز آمد پیـش من و گفت : « فکر می‌کنم مسیرے ڪہ (ڪاظمی) براے من مشخـص ڪرده ، در ڪار برق و این‌ها محقـق نمی‌شود. من بایـد جـایے بروم ڪہ مسیـرم بہ نزدیـک‌تر باشـد .» بہ اصرار زیاد می‌خواست برود و با پیگیری شدید شبانه‌روزی‌اش، خدا را شڪر رفت و بعد گفت : «می‌خواهم بروم یگان ‌های سپاه» کہ بالاخره بہ یگان زرهے رفت . در عین حال ڪه در سپاه بود، عصرها هم می‌آمد و در ڪار ڪتاب ، فعالیت می ‌ڪرد . به ڪتاب خیـلی علاقه داشت . هم ‌زمان اردو هم ڪہ بود، می‌رفت.» ✍ : جناب حمید خلیلی ( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی ) 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 شـادی روح شهدا 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی هست✋ ▪️ ▪️ شهید علی امرایی🌹 تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۰ / ۱۳۶۴ تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۹۴ محل تولد: شهرستان ری مزار: تهران محل شهادت: درعا/ سوریه 🌹از زبان مادرش↓ تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج میکرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد💫 🌹پدرش میگوید:↓ همان اولين روزهای شهادتش مقابل در ايستاده بودم كه ديدم يك پيرزن آمد و با ديدن اعلاميه علی خيلی تأسف خورد🖤. بدون اينكه بداند پدر شهيد هستم با حالت خاصی از من پرسيد اين جوان كی شهيد شد❓پرسيدم علی را از كجا مي‌شناسی❓ پيرزن شروع كرد به گريه كردن و گفت: زمستان دو سال پيش ما بخاری نداشتيم و از سرما به زحمت افتاده بوديم. نمي‌دانم شهيد از كجا فهميده بود بخاری نداريم كه يك بخاری برايمان خريد و به خانه‌مان آورد.»💫 پس از شهادت فرزندم کم کم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدیم او سرپرستی چند کودک را بر عهده داشته و از او به عنوان کم سن ترین خَـیّر تقدیر شده بود 💫و به هیچکدام از ما چیزی نگفته بود.💫 او بر اثر اصابت موشک به خودرو🖤 همانند حضرت علی اکبر (ع) اِرباً اربٰا شد و با زبان روزه به شهادت رسید🕊️🕋 کربلایی شهید علی امرایی شادی روحش صلوات💙🌹 ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖
سلام بزرگواران مهمون امروزمون داداش احمد هست✋ * ، *💙 *شهید احمد علی نیری*🌹 تاریخ تولد: ۲۹/ ۴ /۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۲۷/ ۱۱ /۱۳۶۴ محل تولد:دماوند محل شهادت:اروندرود از زبان دوستش↓ 🌹 او از گناه دوری میکرد در نماز هایش بدنش میلرزید و صورتش از اشک خیس میشد، او آقا امام زمان عج را ملاقات میکرد🌼و وقتی از کنار آقا می آمد چهره اش جور دیگری میشد✨ یک روز گفتم از رازهایت بگو؟؟ خندید و جواب نداد اصرار کردم تا بگوید و گفت تا زنده ام به هیچکس نگو او گفت با دوستان به سفر رفته بودیم کتری را برداشتم و رفتم کنار رود خانه ،تا رسیدم یک دفعه سرم را پایین انداختم بدنم میلرزید پشت بوته ها قایم شدم آنجا چندین دختر مشغول شنا کردن بودند *همانجا گفتم خدایا بخاطر تو از این گناه گذشتم*🌹 رفتم کنار آتیش بدنم میلرزید و گریه میکردم. با توجه گفتم "یا الله یا الله" فورا صدایی شنیدم که میگفت: *«سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والروح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)* هیچکس جز من این صدا را نشنید💫 از آن روز درهای عالم به رویم باز شد🕊️ او در 19سالگی ترکش به پهلوی چپش و قلبش اصابت کرد🖤او بلند شد و رو به سمت کربلا دستش را به سینه اش گذاشت و سلام داد و بعد به شهادت رسید *او در هنگام خاکسپاری هم دستش هنوز بر روی سینه اش بود*🕊️🕋 *شهید احمد علی نَـیّری* *شادی روحش صلوات
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محسن هست✋ 💫 شهید محسن قوطاسلو🌹 تاریخ تولد:۷ / ۱۱ / ۱۳۶۹ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱ / ۱۳۹۵ محل تولد: پاکدشت تهران محل شهادت: حلب/ سوریه 🌹از زبان دوستش←او پسری مهربان بود یک شب در بسیج پسر بچه ای در صف شر و شلوغ کاری میکرد او را تنبیه کردند❌ اما باز هم در صف شلوغ کرد❌ اینبار محسن جای آن پسر گفت من بودم✋🏻 و معذرت خواهی کرد آن شب محسن را خیلی تنبیه کردند و مسئولان نمیدانستند محسن تکاور ارتش هست و او مدام سینه خیز میرفت و تنبیه بدنی شد🥀 محسن این فداکاری را کرد فقط به خاطر اینکه اون پسر بیشتر از این اذیت نشه و از بسیج فاصله نگیره🌷. محسن خیلی روی اینکه کسی از بسیج فاصله نگیره تاکید داشت👌🏻و سر همین موضوع خیلی سختی و حرف شنید🥀او تصمیم به سوریه رفتن گرفت و آرزویش شهادت بود🕊️ و همیشه میگفت مطمئن باشید من شهید میشوم، خواب دیده ام و سند شهادتم امضا شده، خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود🕊️ عملیات سختی داشتیم، تا رسیدن نیروهای خودی محسن چندساعتی با نبرد تن به تن خط را به تنهایی نگه داشته بود🌷تا اینکه او را به شهادت رساندند. نیروهای دشمن بعد از شهادت محسن برای اطمینان از مرگ او، به او تیر خلاص زدند و تمام وسائلش را با خودشان بردند🖤در نهایت او در ۲۵ سالگی شربت شهادت را نوشید🕋🕊️ شهید محسن قوطاسلو شادی روحش صلوات💙🌹 ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝