.
🍃🌹 #شهیدانه🌹🍃
🔰تا به حال به نامحرم نگاه نکردم . . .
🏡دیوار های دور تا دور حیاط رو خراب کرده بود
که از نو همه را بسازد
تا خواست مشغول کار شود
از سپاه آمدند دنبالش . . .🔹🔹🔷
از بیرون که برگشت خیره شد به چشمهام . . .
✔گفت :
کار مهمی پیش اومده باید برم. . .
طبیعی و خونسرد گفتم :
خب عیبی نداره برو ولی زود برگرد
✔صداش مهربانتر شد
و گفت : توی شهر کارم ندارن میخوام برم جبهه?🔸🔸🔶
یک آن داغی صورتم را حس کردم.
گفتم : شما میخوای منو با چند تا بچه ی قد و نیم قد توی این خونه بی در و پیکر بگذاری و بری‼؟
✔طبق معمول اینطور وقتها خندید💫 و گفت :
خودت رو ناراحت نکن💐
بهت قول میدم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد
هرچی گفت فایده نداشت
و من آروم نمیشدم
قیافه اش جدی شد توی صداش ولی مهربانی موج میزد
گفت :
نگا کن من از همون اول بچگی
و از همون اول جوانی
که تو روستا بودم
هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم
نه از دیوار کسی بالا رفتم
نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم
✳الان هم که میگم که تو اگه با سر و روی بازهم بخوای بری بیرون اصلا کسی طرفت نگاه نمیکنه خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمیشه چون من مزاحم کسی نشدم . . .🔅
خدا رحمتش کند هنوز که هنوز است اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده . . .
به قول خودش هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است . . .🌀
(خاک های نرم کوشک،خاطرات سردار #شهیدعبدالحسینبرونسی )
🍃🌷🍃
#شهیدعبدالحسینبرونسی
شغلش بنایی بود. هر خانهای را که میساخت، انگار برای خودش میساخت. از کار کم نمیگذاشت. خانهای که میساخت واقعاً خانه بود. به همین خاطر هم بود که کمتر کارگری میتوانست با او دوام بیاورد.
میگفت « نانی که میخورم باید حلال باشه. روز قیامت من باید از صاحبکار طلبکار باشم نه اون از من.» به همین خاطر هم بود که روزها زودتر از همه سر کار میآمد و دیر از همه هم میرفت.
#شهیدانه🌹☘🍃🥀