🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای تاج علی آقامولایی
🔹صفحه ۱۱۸_۱۱۷
#قسمت_پنجاه🦋
((سلمانی))
<ادامه>
یادم است یک بار موهای زیادی دورش ریخته بود، بعد از اینکه سر مرا اصلاح💇♂ کرد، خواستم مو ها را جمع کنم،
نگذاشت و ناراحت شد.
گفتم:«حداقل بگذار موهای سر خودم را که ریخته است، جمع کنم.»
گفت:«نه!...خودم باید این کار را انجام بدهم.»
و آخر هم نگذاشت.
دلش میخواست زحمتی که می کشد، خالصانه باشد و تمام و کمال خودش انجام بدهد.
💠هزار نکتۂ باریک تر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
((روحیه جوانمردی))
یک روز #محمّد_حسین همه بچّه ها را در واحد جمع کرد و گفت:«بیایید باهم کشتی🤼♂ بگیریم.»
برادر #شهید_امیری هم بود.
ایشان سنگین وزن بود و جثّه ای قوی داشت. قرار شد هرکس توانست همه را زمین بزند، با امیری کشتی بگیرد.
بچّه ها یکی یکی مسابقه می دادند و هر که برنده میشد با نفر بعد کشتی
می گرفت.
ظاهراً وضعیت من از بقیّه بهتر بود، همه را زمین زدم✌️ و بالاخره نوبت آن شد که با آقای امیری دست و پنجه نرم کنم.
تمام نیرو و توانم را جمع کردم ، چون میدانستم که حریفم فرد قدر و توانایی است.💪
سعی کردم با تمام توان کشتی بگیرم
چند لحظه ای نگذشته بود که موفق شدم امیری را زمین بزنم و
نفر اول شدم🥇.
کشتی تمام شد و بچّه ها متفرق شدند؛
حدود یک ساعت بعد برای انجام کاری با محمّدحسین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
توی مسیر محمّدحسین پرسید:
«قبلاً کشتی می گرفتی؟!🤔»
گفتم:«بله!»
پرسید:«کلاس می رفتی؟»
گفتم:«نه!...توی مدرسه و خانه با دوستان تمرین می کردم.»
گفت:«خیلی خوب است، ولی نباید این کار را می کردی.»
گفتم:«چکار کردم؟!😳»
گفت:«امیری برادر شهید بود و تو نباید به این شکل جلوی جمع او را زمین
می زدی.»
دقت محمّدحسین خیلی برایم عجیب بود.
بله!...او درست می گفت و آنجا بود متوجه روحیۂ #جوانمردی او شدم.
💠نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
========~*~========
: (#شهید_محمد_امیری)
:
«محمد امیری» از نفرات واحد اطلاعات و عملیات لشکر 41 و دستچین شده توسط سلیمانی در بزرگترین آزمون زندگیاش در روز 25 تیر 1362کمتر از دو هفته قبل از عملیات والفجر3، نزدیک مهران نمرهی قبولی گرفت و بهشهدا پیوست.
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#پارت_صد_و_چهل_و_چهارم 🦋به وقت رمان😊
💠شهید محمد امیری 💠
ای امیر بر نفس خود!
امیری! من تو را نشناختم،ولی شناختم؛
می فهمی؟!
این را در زمان حیاتت هم به بچه ها می گفتم که خدا را من در بعضی جاها از روی زندگی ات درک کردم.
گیلان غرب، آنجا یادت هست وقتی باهم جلو می رفتیم؟
من تو را درک کردم که چقدر بزرگی ، ولی من حقیر با این وضع می بایستی به تو و امثال تو بگویم فلان کن و فلان نکن.
چقدر من بد بختم.
همۂ امتحانات خدایی را مردود شدم.
در جنگل یادت هست؟ باز هم چه بگوئیم؟
خدایا خودت بهتر می دانی!
از آنجا که تو خدایی بودی، من در تشییع جنازه ات یک صحبت کردم که بعد از شهادتت فهمیدم درست است و این باطن پاکَت را می رساند.
گفتم:«شهید امیری در زمان حیاتش #شهید می ساخت و در زمان شهادتش به ما درس ها آموخت و بعد از شهادتش شهید ساز تر خواهد بود.»
الان که به چهرۂ حمزه ای نگاه می کنم،
تو را می بینم که بسیاری از اعمال تو در حمزه ای متجلّی است و همچنین اسلاملو.
تو چقدر گریه کردی تا برگۂ عبور خود را از این دار فانی گرفتی.
تو را به پاکی ات قسم ای فاتح میادین مین....
ای که فتح الفتوح کرده بودی...
ای بزرگ !....ای افتخار #انسانیت!
ای پرندۂ پرواز و تیز پرواز و ای شهید امیری! دست مرا هم بگیر و بدان که هرچه بخواهم در موردت بنویسم کم است، ولی از مظلومیتت معلوم می شود که الآن خیلی والایی.
آن شب که تو را آوردند،
فکر کردم که خوابی .
باورم نمی آمد، چون بدنت کمی گرم بود، ولی بعداً سرد شد.
چون الان بر اعمال ما شاهدی ، به خدا بگو که با این بندۂ حقیرت:
«وَفعَل بی مَا أَنتَ أَهلُهُ و لا نَفعَل بی ما اَنأ أَهلَه»
💠💠💠💠💠💠
#شهید_محمد_امیری
«محمد امیری» از نفرات واحد اطلاعات و عملیات لشکر 41 و دستچین شده توسط سلیمانی در بزرگترین آزمون زندگیاش در روز 25 تیر 1362کمتر از دو هفته قبل از عملیات والفجر3، نزدیک مهران نمرهی قبولی گرفت و بهشهدا پیوست.
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ