eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
318 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
°|🌹🍃🌹|° 🌹 سفره عقد...💕 اونقد زده بود...😍 که هم به می آورد...☺️ وقتی جاری شد و بله رو گفتم...💑 چرخوندم سمتش...👰 تا بازم اون زیبای😊 ببینم...👀 اما به جای اون لبخند زیبا... شوقی رو دیدم...😂 که با تو چشاش حلقه زده بود... بود که خودمو... ترین زن دنیا دیدم...👸 که شدیم...💞 گرفت💁 و شد به چشام...👁 باورم نمیشد...🙂 بازم پرسیدم:"چرا من…؟" از لبخندای دیوونه کننده😍 تحویلم داد و گفت... "تو من بودی و من قسمت تو..."💕 ❤️ از اون همه خوشبختی... تند می زد و... خدا رو شکر می کردم...🙏 به هدیه عزیزی که بهم داده بود...👨💖 روزی که از عقدمون💍 می گذشت... به هم عادت می کردیم...💏 طوری که حتی... ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم... وقت فکرشو نمی کردم... تا این مهربون و احساساتی باشه...😊😍 به های مختلف و کادو🎁 می گرفت و... می کرد...😉 به روایت همسر شهید *مهدی خراسانی
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "مادرشهید" 🔹صفحه ٢٠۲_٢٠۱ _هشتاد_و_نهم 🦋 ((بهبودی نسبی)) روز ها و ماه ها می گذشت و محمّدحسین از زخم حنجره،جراحت پا و مصدومیت شیمیایی، کم کم رهایی پیدا کرده بود و هر زمان به مرخصی می آمد، امکان نداشت که به سر نزند. یک روز به همراه برادرش، محمّدهادی، توی حیاط خلوتِ خانۂ پدری زیر درخت توت نشسته و گرم صحبت بودند. برادرش گفت:«محمّدحسین دیگر بس است، چقدر به می روی؟! الان نزدیک چهار سال است که داری می جنگی. فکر نمی کنی که وظیفه ات را انجام دادی و حالا باید به زندگی ات برسی؟» گفت:«داداش!...این را بدان تا زمانی که هست، من در جبهه ها می مانم و این جنگ تمام نمی شود؛ مگر آنکه عده ای که خالصانه توی جبهه ها جنگیده اند به شهادت برسند. هیچ پاداشی جز نمی تواند پاسخگوی از خود گذشتگی و فداکاری این بچّه ها باشد. داداش خواهش می کنم در این باره دیگر صحبت نکن.» مرخصی اش تمام شد و دوباره راهی جبهه شد. زمستان بود و هوا خیلی سرد، امّا دلگرمی خانه و خانواده در کنار من نبود. گاهی اوقات دلم را با خیال پردازی های قشنگ آرام می کردم: "خدایا! می شود به زودی این جنگ پایان یابد و پسرم به خانه برگردد؟ برایش آستینی بالا بزنیم و سختی های زندگی را برایش شیرین کنیم، اما غافل از اینکه محمّدحسین زمینی نبود. او اصلا به این چیز ها فکر نمی کرد. از دیدگاه او، شیرینی و زیبایی دنیا در رسیدن به محبوب حقیقی بود.✨ چیزی نگذشت که رؤیای قشنگم با خبری ناگوار به کابوس تبدیل شد! محمّدحسین دوباره از ناحیه پا مجروح شد و به کرمان برگشت. هرچه این اتفاق ها برای او می افتاد ، مهر و محبت او در دل من عمیق تر می شد. وقتی او را روی تخت بیمارستان دیدم هیچ اثری از ناله و ناراحتی در چهره اش نمایان نبود. گفت:«من به زودی به خانه بر می گردم.» نگاهی به پایش انداختم، خبری از بهبودی نبود اما مجبور بودم که باور کنم خوب است و به زودی به خانه می آید. گفتم:«مادرجان!...فکر نمی کنی دیگر بس است؟» آهی کشید و گفت:« بله دیگه بس است.» این حرفش بیشتر ته دلم را خالی کرد. چند روزی در بیمارستان ماند و بعد بدون اینکه مرخصش کنند به خانه آمد و چیزی نگذشت که با دوستانش به منطقه برگشت؛ در حالی که هنوز سلامتی اش را به دست نیاورده بود. ماجرای جراحت ها و عروج بی صبرانه اش را دوستان و همرزمانش بهتر از من می گویند. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_اول تولد_تا_شهادت زنده نگهداشتن مکتب حاج قاسم الان وظیفه ی هر ایرانیست ⭐️💫⭐️💫⭐️💫⭐️💫⭐️💫⭐️ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
4_5841704363545856540.mp3
5.1M
🍃 ‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه⁉️ أللَّہُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌الْفَـرَج🍃 ‌‌¹ ادامه‌دارد...(:   🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
14-HajHoseinYekta(www.rasekhoon.net)_01.mp3
21.99M
🇮🇷🌷 🌷 اول 📽روایتگریِ حاج حسینِ یکتا راهیانِ نور/شلمچه/ ۱۳۸۸