eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️ 🔔🔔 ♦️رفتند تا بمانیم! 🔹اینکه استاد پناهیان گفتند: شاید بزرگترین اثری که برای ما دارد،این است که ما را به وا می دارند! 💭فکر... 💭فکر... 💭فکر... 🔸فکر اینکه قربانی کردند را! و قربانی کرد آن ها را... 🔹این که شهیدی آلبوم عکس های 🎭خود را از بین میبرد که نکند حالا ،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔... 🔸و یا شهیدی پلاکش🏷 را پرت کند در کانال !که در فکرش تشییع⚰ با شکوهی برای خودش متصور شد! ♨️ ... 🔹و شهیدی که حاضر شدند! در جمع سربازان سینه خیز بروند... در پوتین بسیجی ها آب🚰 بخورند... و ... ♨️درس است! ♦️برای خدا شدن آسان نیست! چون هوای قدرت داشتن👊،داشت... نباید دیده شدن داشت... و برای ما سخت است قربانی کردن ♦️چون برای ما تقرب به خداوند از لذت های کم ارزش دنیـ🌏ـا است... ♨️حالا ما چه کار ها که نکردیم برای ⁉️ ♦️و از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊! و شاید اشک 😭میریزند؛که در ماندیم!و لباس را از تن در نیاوردیم... 🌾در ماندیم... 🌾در ماندیم... 🌾در ماندیم... 💢به قول : و هنوز گیر یه قرون و دوزار این دنیاییم.که یکی بیاد نگاهمون👀 کنه... ♨️شهدا میخشکوندند! که یوسف زهرا نگاشون کرد... ♦️جان به هر حال قرار است که بشود👌... پس چه خوب است که قربانـی بشود😌...
سخت دلتنگ و غریبم... جرعه ای امن یجیبم... شهیدانِ خدایی ... طاقت ماندن ندارم... چه تنها مانده ام بر خاک... شما رفتید تا چالاک... مرا رها کردید و رفتید... به مبتلا کردید و رفتید... شما رفتید و من اینجا ... زفیض مردن بی نصیبم.... !!! ای شهادت ناز شصتت!!! تأسی کن مرا دستت.... 🌹اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک🌹
🌷بندگی کن 🎊تاکه کنند 🌷تن رها کن 🎊تا همه جانت کنند 🌷سر بنه در کف، 🎊برو در کوی دوست 🌷تا چو ،قربانت کنند 🎊بگذر از فرزند و 🌷مال و جان خویش 🎊تاخلیل الله دورانت کنند 🎊 عید سعید مبارک باد 🍃🌹🍃🌹 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهلم 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌
💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 💠 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 💠 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... نویسنده: ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
سالروزشهادت شهیدان، جان نثاری فرزندمحمد جوهری سخت دلتنگ و غریبم...😔 جرعه ای امن یجیبم... شهیدانِ خدایی ...😰 طاقت ماندن ندارم...💔 چه تنها مانده ام بر خاک...😞 شما رفتید تا چالاک... مرا رها کردید و رفتید...😣 به مبتلا کردید و رفتید... شما رفتید و من اینجا ...😫 زفیض مردن بی نصیبم.... !!! ای شهادت ناز شصتت!!!❤️ تأسی کن مرا دستت... گوشه ای از وصیت نامه سعی کنید راه شهدا را ادامه دهید قرآن و نهج البلاغه و.. صحیفه سجادیه رابخوانید نمازجمعه ها را پر کنید یک تذکر مهم به شما مردم عزیز دارم مواظب باشید،زمان حضرت علی ع پیش نیاید که یک عده کاسه ازاش داغ تردرجنگ صفین جلوی حضرت را بگیرند واوراازجنگ کردن با معاویه بازنگهدارند ای مردم طلحه و زبیر ها که در زمان حضرت علی بودند در زمان ما هستند. حال بعضی ها خوب دورامام راگرفته اندوگرفته بودندوحال یابعدهامی خواهندسوئ استفاده های بکنندیامسایل دیگر ی به وجود آورند سخنی با خواهران خواهر گرامی فاطمه گونه وزینب گونه زندگی کنید ...... نکته مهمتر خواهر گرامی حفظ حجاب توازخون شهید ان کوبنده ترمی باشد یادشان گرامی وراهشان پررهرو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━