🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت
" همرزمان و خانواده شهید "
🔹صفحه۲۲۹_۲۲۸
#پارت_صد_و_چهارم 🦋
(( تلفن صحرایی ))
#محمد_حسین قرار شد لب رودخانه بماند تا بچه ها وارد آب شوند .
سپس خودش را به سنگر ما، که فاصله چندانی با رود نداشت، برساند.
بین #سنگر ما و نقطه حرکت بچهها تلفن صحرایی تعبیه شده بود تا به وسیله آن ارتباط برقرار کنیم.
هنوز بچه ها وارد آب نشده بودند که محمّدحسین با من تماس گرفت:
«حاجی!! وضع خراب است.»
گفتم:«خدا نکند، مگر چی شده؟!»
گفت: «آب به شدّت موج دارد ، بعید میدانم کسی بتواند خودش را به آن طرف برساند.»
گفتم: «چارهای نیست! به هرحال باید بچهها را بفرستیم. تو #حسن_یزدانی را توجیه کن و بگو به امید خدا و بدون تردید به طرف دشمن حرکت کنند.»
محمّدحسین « چشم حاجی » را گفت و قطع کرد..
بعد از این که نیروها وارد آب شدند و به طرف عراقیها راه افتادند ، محمّدحسین خودش را به من رساند.
وقتی آمد دیدم اصلا آرام و قرار ندارد.
خیلی نگران بود.
من اشک چشم محمّدحسین را خیلی کم میدیدم!!
تا آنوقت اتفاق نیفتاده بود که حتی در شرایط سخت این چنین بیقراری کند و مضطرب باشد.
گفتم :« چطوری محمّدحسین؟ »
بغض ،گلویش را گرفته بود؛
با حالت گریه گفت:
«بعید میدانم کسی سالم به ساحل برسد، مگر اینکه #حضرت_زهرا واقعا کمکشان کند.»😓
در همین موقع سجّادی، یکی از بچههایی که وارد آب شده بود، پیش من آمد و با ناراحتی گفت:
«همهی گروه ما را آب برگرداند..»
محمّدحسین تا این حرف را شنید با عجله بلند شد و گفت:
« من رفتم لب آب تا ببینم صدای بچههایی که داخل رودخانه پراکنده شدند، میشنوم یا نه.»
🌊 آب آن قدر متلاطم بود که سر و صدای رودخانه ، صدای بچه ها را در خودش محو می کرد؛
البّته شاید این از معجزات الهی بود که صدای بچه ها، نه به ما میرسید و نه به ساحل عراقیها!
در واقع کمک بزرگی بود که نیروها بتوانند در نهایت اختفاء، خودشان را به خط #دشمن برسانند..
هنوز چهل دقیقه از رفتن بچهها نگذشته بود، که "حاج احمد" رسید به همان نقطهای که ما باورمان نمیشد!!
وقتی حاج احمد تماس گرفت و موقعیّت خودش و بچهها را اعلام کرد، گل از گل محمّدحسین شکفت.☺️
او بلافاصله با من تماس گرفت:
«حاجی! وضع خوب است.»
هیچ چیز دیگری مثل این خبر نمی توانست محمّدحسین را آرام کند .
بیتابی و بیقراری او فقط با موفّقیّت بچهها رفع میشد و چنین شد.
حضرت زهرا (س) واقعا کمکمان کرد..
♦️به روایت از سردار حاج قاسم سلیمانی
🔅🔅🔅
(( #شهید_حسن_يزداني سال ۱۳۴۸، در شهر كرمان ديده به جهان گشود.
تابستان سال ۱۳۶۰ خواست به #جبهه برود که با مخالفت پدر رو به رو شد.
اما با اصرار زياد رضايت او را جلب كرد.
او به خاطر درايت زياد خود نظر فرماندهان را نیز جلب كرد و به واحد اطلاعات عمليات رفت و به عنوان مسئول محور اطلاعات شناسایی، شروع به كار كرد.
در واحد اطلاعات با برادرانی چون #حسين_يوسف_الهی ،
#ابراهيم_هندوزاده ،
#مهرداد_خواجویی ، كياني و... آشنا شد.
در عمليات والفجر 8 شايستگی خود را نشان داد وحماسهی ۳۰ بار عبور از #اروند را با وجود مشكلاتی چون سرعت آب، سردی هوا در زمستان، جزر و مد آب اروند، ومشكلات ديگر، به جان خريد.
سردار #حاج_قاسم_سليماني شهيد يزداني را فاتح اروند وعمليات والفجر 8 مي داند.
در بيست و چهارم بهمن ماه سال شصت و چهار، سنگر اطلاعات مورد حمله بمب شيميايی دشمن قرار گرفت و حسن یزدانی به شدت شيميايی شد و بعد از 11 روز در بيمارستان امام رضا (ع)مشهد به فيض شهادت نائل گرديد. ))
#ادامهدارد
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹