eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
319 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان وخانواده شهید" 🔹صفحه۲۲۱_۲۱۹ ((پدال گاز)) چند روز بعد از مجروح شدن ، به مرخصی آمدم. وقتی به کرمان رسیدم، سراغ او را گرفتم. گفتند از بیمارستان مرخص شده. تعجب کردم:«یعنی به همین زودی خوب شد؟»😳 گفتند:«نه!..در خانه بستری است.» برای ملاقات به خانه شان رفتم، امّا برادرش گفت:«او خانه نیست.» نا امید برگشتم، توی راه حسن زاده، یکی از بچه ها را دیدم. حال و احوال کردیم، پرسید:«کجا بودی؟» گفتم:«رفته بودم عیادت محمّدحسین.» گفت:«خب!...چی شد؟ دیدیش؟ حالش چطور بود؟» گفتم:«نه! متاسفانه موفق نشدم ببینمش، خانه نبود.» گفت:«بیا باهم برویم پررویی کنیم بنشینیم تا بیاد!» دوباره با حسن زاده به در خانه محمّدحسین را ببینیم.» ایشان گفت:«عرض کردم خانه نیست.» گفتم:«اشکال ندارد، می نشینیم تا بیاید.» با تعارف او به داخل خانه رفتیم. ده، پانزده دقیقه ای طول کشید که محمّدحسین آمد. وقتی ما را دید خوشحال شد و حسابی تحویلمان گرفت. گفت:«اتفاقاً خیلی دلم می خواست تو را ببینم. چطور شد به مرخصی آمدی؟از منطقه چه خبر؟» من تا جایی که می توانستم از اوضاع و احوال بچه ها و نگرانی آن ها به خاطر عدم حضور او و وضعیت برایش صحبت کردم. لحظه خداحافظی یک کتاب به من و یکی هم به اکبر حسن زاده هدیه داد و گفت:«حتماً این کتاب ها را بخوانید.» و پرسید:«کی به منطقه بر می گردی؟!» گفتم:«پس فردا.» گفت:«موقعی که خواستی بروی ، بی خبر نرو!» گفتم:«چشم!حتماً.» و از هم جدا شدیم. دو روز بعد عازم منطقه بودم ، دوباره.... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹