#ݪبخند_بہرنگــ_خاڪ😆🍭
💠عراقی سرپران😳😬
اولین عملیاتی بود كه شركت میكردم. بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند🔪، دچار وهم و ترس شده بودم.😬😰
ساكت و بی صدا در یك ستون طولانی كه مثل مار در دشتی میخزید🐍 جلو میرفتیم.
جایی نشستیم. یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس میزند.😓 كم مانده بود از ترس سكته كنم.😨😱
فهمیدم كه همان عراقی سرپران است.
تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توی پهلویش😐 و فرار را بر قرار ترجیح دادم.🏃🏻♂
لحظاتی بعد عملیات شروع شد.🔫
روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت:
«دیشب اتفاق عجیبی افتاده🤯،
معلوم نیست كدام شیر پاک خوردهای به پهلوی فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.😣»🚑
از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام.😰😁
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_شریف_صلوات
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#ݪبخند_بہرنگــ_خاڪ😅🍯
❇️ خدایا مارو بکش !!😁
آن شب یكی از آن شبها بود؛ 🌚
بنا شد از سمت راست یكی یكی دعا كنند، 🤲🏻
اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچهها مانده بودند كه شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟😳
كه اضافه كرد: «آتش جهنم» 😎🔥
و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😁
نوبت دومی بود،
همه هم سعی می كردند مطالبشان بكر و نو باشد،👌🏻
تأملی كرد🤔
و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤲🏻
و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بكش…»😇
دوباره همه سكوت كردند و معطل ماندند كه چه كنند 🙄
و او اضافه كرد: «پدر و مادر مار و هم بكش!»😇
بچهها بیش تر به فكر فرو رفتند،🤔 خصوصاً كه این بار بیش تر صبر كرد،😎
بعد كه احساس كرد خوب توانسته بچهها را بدون حقوق سركار بگذارد،😈
گفت: «تا ما را نیش نزند!»🐍😁😬
#لبخند_حلال
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹